
ضرورت تاریخی علم شناسی حوزه های مربوطه
لذا بحث ایجابی در این زمینه و اولین کارهایی که در این زمینه باید صورت بگیرد این است که باید علمشناسی انجام داد. بدون علم شناسی و دانستن این که به صورت نمونه اقتصاد، جامعهشناسی یا علوم سیاسی که جزو کلان رشتههای علوم اجتماعی و اسلامی هستند، چیست و علم شناسی آن حوزههای خاص چیست نمی توان وارد میدان شد. ابتدا باید بدانیم و در این زمینه تحقیق کنیم. یعنی کسی که دغدغه جامعه شناسی اسلامی دارد، حتماً باید سیر تحول و تطور جامعه شناسی موجود غربی را کار بکند نه به مدد جزوات دانشگاهی! به مدد منابع لاتین و غربی!
ضرورت مطالعه عمیق و استفاده از منابع لاتین آثار متفکران اصلی
با این جزوههای گلابی که غالب اساتید در دانشگاهها بر سر دانشجویان میریزند، چیزی درنمیآید. رک گفتم! خلاص! این یک گام. دوم این که خود جامعهشناسی را پس از مطالعه و تحقیق فراوان ـ که از مفروضات اولیه سخنان من است و اگر کسی جامعهشناسی موجود را نداند، نخواهد دانست که دنبال تولید چیست؟ چی را درست کند؟ قصد دارد نمونه دیگرش را درست کند ـ در سطحی فراتر از برنامههای قلابیای که ما در دانشگاهها داریم پیگیری میکنیم، کاملاً متفاوت، عمیقتر و کلانتر. یعنی این که منابع اصلی دورکیم و دیگران را مطالعه کنیم. با این جزوهها و کتابهای ترجمه مغلوط افراد متفرقهای که اکثراً آثار علوم انسانی و اجتماعی را در ایران ترجمه میکند، از دل آنها چیزی درنمیآید. چند سال از دکترایتان بگذرد و برخی از منابع را به انگلیسی بخوانید و بفهمید و بعد ترجمه فارسیاش را جلوی خودتان بگذارید. آن وقت با خودتان میگویید که دورکیم کی این حرفها را زده است؟ کجا؟ بنابراین این مسأله فوقالعاده مهم است. بنابراین تاریخ تطور آن حوزه، دانستن خود آن زمینه به نحو قابل اتکا و قابل قبول مهم است.
ضرورت علم شناسی فلسفی و روش شناسی و ارزش شناختی علوم
سوم این که در روششناسی و معرفتشناسی آن حوزه، شروع به کار نماییم و فراتر از دورکیم، وبر، کارل مارکس و جانشینان اینان برود. یعنی سعی کند با علمشناسی، نه به معنای تاریخیاش که گفتم، بلکه به معنای فلسفی و روششناختی و ارزششناختیاش، که ارزشهایی که درون جامعهشناسی به صورت ظریفانه و پنهانی وجود دارد، بشناسد و دریابد. بنابراین ارزششناسی آن حوزه علمی، فوقالعاده مهم است. تلقیهایشان از انسان، جهان و ارزشها بدانیم.
علوم جدید یکپارچه نیستند
شاید تصورمان این باشد که غربیها یک جامعهشناسی دارند، یک نظریه راجع به عدالت دارند، یک نظریه راجع به آزادی، تورم، افسردگی و غیره دارند. ابداً اینطوری نیست. این از بیخبریهای شدید ماست. وقتی که جامعهشناسی و اندیشههای سیاسی را خوب کار بکنید متوجه میشوید که چقدر نظریههای متغایر و در برخی موارد متخالف و در بعضی موارد متعارض وجود دارد. باید تلاش بکنید که در یابید چرا نظریههای متفاوت و متخالف ارائه شده است؟ چرا همزمان و در یک دوره و عصر و قرن و در یک قوم، کارل مارکس و جان استوارت میل با این که هر دو مال یک زمین و زمان هستند، نظریههای اجتماعی و سیاسی شان به مقدار زیادی در نقطه مقابل هم قرار دارند؟ روی این زمینهها کار کنید. بعد خواهید دید که یک ارزشها و مسائلی برای کارل مارکس ارزش بوده و بعد، آنها به صورت نظریه وارد نظام فکریاش شده است و بدین صورت کلی اختلاف بین اینها به وجود می آید.
ما از سر جهل و بیسوادیمان همه چیز غرب را یکپارچه و یک تافته واحد میبینیم، فرورفتن و کاویدن آن ارزشها و انسانشناسی، ارزششناسی و هستیشناسی و فرجام یا غایتشناسی یکایک اینها فوقالعاده مؤثر است. مقداری از این کارها را باید به مدد فلسفه علوم طبیعی ابتدائاً و سپس به مدد فلسفه علوم اجتماعی انجام بدهیم. اما پس از اینکه بر فلسفه علوم اجتماعی نائل آمدید و آگاه شدید و برخی آثار را خواندید، بعد متوجه میشوید که چقدر تفاوت نظر و تعارض و تخالف وجود دارد! اینها به کجا برمیگردد! خود غربیها به شما میگویند. مقداری از راه را شما نیاز ندارید که از کسی کمک بگیرید و این مقدار راه میتوانید با یک غربی که فیلسوف علوم اجتماعی است، بروید. مثلاً انسان اقتصادی که فلان نظریهپرداز مطرح میکند این مشخصات را دارد ولی مال کینز آنطوری است، مال نیدمن به گونهای دیگر است. خود آنها به شما میگویند.
از یک جا به بعد، یعنی بعد از انجام این علمشناسی حوزه خاص، آن وقت ساختار و قیافه جامعهشناسی برای خودتان عوض میشود و شکل دیگری پیدا میکند. از آنجا به بعد میتوانید بگویید که ما راجع به انسان، چه میگوییم، الگوهای ما و معارف دینی ما راجع به انسان، دنیا، مال و ثروت چه میگویند؟ آن وقت میبینید که چقدر با تلقیهای آدم اسمیت تفاوت دارد و بلکه تعارض دارد. و بعد میگویید که خوب! وقتی مبنا بر رقابت انسانها برای کسب بیشتر مال و ثروت بگذارید، عجب نظریه های اقتصادی از آن در میآید. اما اگر مبنا را بر رقابت و تکاثر ثروت نگذارید و بر چیزهایی که قبول دارید بگذارید، آن وقت نظریهپردازیهای شما عوض میشود. آن وقت برای حل معضلاتی که در جامعه با آن مواجه هستید، تورم، گرانی، بیکاری، رانتخواری، استثمار و در حوزه جامعهشناسی سیاسی آلودگیها و مفاسد و مشکلات دولتمردان و حاکمان، بیتفاوتی سیاسی مردم، بزهکاریهای سیاسی احزاب که معضلات عینی جامعه شماست، سعی میکنید با توجه به شناختی که از جامعهشناسی دارید و نیز از معارف و آموزههای دینی دارید، با اتکای به آنها و با این شناخت، برای حل معضلات جامعهتان تلاش می کنید.
نظریه یعنی تلاش برای شناخت معضلات جامعه
تا به حال شنیدهاید که نظریهها عبارتند از تلاش عالمان برای شناخت معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و امثال آنها. یعنی ما یک پدیده های به نام تورم یا گرانی یا تولید ناخالص ملی کم یا فساد داریم که باید برایش فکر کنم. غربیهایی که نظریه پردازی می کنند برای این است که میخواهند پدیدهها و معضلاتی که با آن مواجه هستند را بشناسند و پس از شناختن، به حلشان بپردازند. نظریهها یک چیزهایی از آسمانها نیستند که یک دفعه بتوانند مشکلات ما را برطرف کنند. خیلی ساده شروع کنیم برای شناخت معضلات مبتلا به جامعه خودمان و بعد حل و رفعاش کنیم. این اقدام یعنی نظریهپردازی. اینجور نیست که ما پس از خواندن ده بیست جلد کتاب نظریهپردازی را شروع کنیم و دیگر از امروز به بعد، نظریهپردازی کنیم. اساساً خود این ناهنجاری را دیدن، این که خودتان یک پدیداری را ناهنجاری ببینید، منوط به آن شبکه ارزشی و بینشی شماست. شما اگر فقر را، نابرابریهای اجتماعی را معضل بدانید، میروید سراغ این که چرا در جامعه بوجود میآید؟ چه شده است که نابرابریهای اجتماعی ظرف شانزده سال گذشته جامعه امروز ما، بیشتر شده است ولی اگر شما از ابتدا چیزی به نام نابرابریهای اجتماعی را چیز منفی و مذمومی ندانید، این دانستن و دیدن معضلات برمیگردد به نظام ارزشی و بینشی شما. ممکن است که با امکانات دیگری که در فرهنگ ما وجود دارد مثل صله ارحام، بتوان برخی از معضلات روانی و روانکاوی و روانشناختی را حل و برطرف کرد. پیوندها و پیوستگیهای خانوادگی یکی از منابع ماست.
اساساً نگاه به علوم به منزله چیزها یا پدیدههای منعزل و جداشده، اساساً غلط است. تمام پدیدارهای اجتماعی، سیاسی، فردی، اقتصادی، بلا استثناء یک خاستگاه، زمینه و بستری دارند. آنها را باید آنجا شناخت. و در آن خاستگاههاست که نظریهها ساخته میشوند. تمام نظریهپردازها تلاشی است برای شناختن معضلات مبتلا به آن جامعه و تلاش برای منحل کردن آنها. میتوان با این تجهیز و مراحلی که عرض کردم سراغ شناختن معضلات و حل آنهارفت. یقیناً این نکاتی را که به اختصار گفتم و خیلی از جزئیات را نگفتم، چیزی نیست که ظرف چهار سال و پنج سال و هفت سال به دست بیاید.
راه طولانی
گاهی اوقات به دانشجویان سال اول برخورد میکنم، که میگویند آقای دکتر! من میخواهم جنبش نرم افزاری راه بیندازم. میخواهم تولید علم بکنم. از این افراد زیاد سراغ دارم. دانشجویانی که با یک دنیا عزم و اراده و با یک دنیا خلوص. راه طولانی است. انتظار اینکه حالا، در طی سه سال پنج جلد کتاب را بخوانیم و در دو سه تا سمینار و کلاس و دوره شرکت کنیم و بعد بگوییم که حالا دیگر وقتش شده است: من الان فلان نوشته را که گبر نصارای فلان شده نوشته را اصلاح میکنم درست نیست و اینجوری کار پیش نمی رود. عمر میخواهد.
این که گفتم تاریخ تطور علوم اجتماعی را که مال غرب است بشناسید برای اینکه یک خرده بفهمیم که کارل مارکس یک دفعه و یکباره مشهور نشد. این آدم چی فکر میکرده است؟ ما چیزی به نام تاریخ عقاید (Historical Ideas ) و سیر تحول و تطور اندیشهها به صورت جدی در ایران نداریم. در هر حوزهای که میخواهید کار جدی بکنید، خواندن سیر تحول و تطور آن حوزه، چشمان شما چندین برابر بازتر و هوشیارتان میکند که عجب! فلانی آن زمان این حرفها را میزده است؟ بعد این اتفاقات افتاده و تغییر و تعدیلها رخ داده و حالا دارد این حرفها را میزند. پس این وحی منزل نیست. خودش هم شک و تردیدهایی داشته است. وقتی که شما سیر تطور فردی را بخوانید دنبال قهرمان نمیگردید. باید احساس اعتماد به نفس بکنید. لذا همه این چیزهایی را که فکر میکنید بنویسید و پای هر نوشته هم تاریخ بگذارید. برای چاپشان عجله نکنید. یعنی پس از مطالعات و تحقیق، شروع کنید به نوشتن و نگویید که من! نمیتوانم. باید خواند، فکر کرد و نوشت و پس از علمشناسی آن حوزه و سیری که گفتم، سراغ معضلات مبتلا به جامعهمان برویم. این راه برای کسانی است که چنین اعتقادی دارند و میخواهند کاری کنند.
سئوال: با این حساب و با مطالعات عمیق، علمشناسی، فلسفه آن علوم و فلسفه علوم اجتماعی و محدودیت وقتی که دانشجویان در دانشگاهها دارند چگونه میتوان این مباحث را جمع کرد.
– جمع آن فقط با ممارست، جدیت و با عمر گذاشتن حاصل میشود. نمیدانم که شما چقدر مرحوم علامه طباطبایی را میشناسید ولی گاهی اوقات که خودم در حوزه، راجع به مرحوم علامه طباطبایی صحبت میکنم جدید است و حسابی گوش میدهند. مرحوم علامه در زمانی که خیلیها مشغول زنده باد، مرده باد ، مشغول سخنرانی و خطابه و خیلی از کارها بودند، اگر آن دوران را مطالعه اجتماعی بکنید و وضعیت آن دوران را بدانید شاید خیلی خوب هم باشد و محمدحسین طباطبایی طلبه جوان و بینشانی بوده که در آن شرایط میبیند حزب توده و اندیشههای مارکسیستی خیلی جدی در جامعه فرهنگی به معنای مرسوم خودمان یعنی معلمان و آموزش و پرورشیها، و هم در جامعه ارتشیان ما (افسران تودهای معروف بودند همچنان که فرهنگیان تودهای معروف بودند) یعنی تشکلهای بزرگ صنفی درست میکردند، این قدر طرفدار پیدا کرده بودند و کار میکردند. بروشور در سطوح مختلف داشتند. کارگران بروشورهای مخصوصی داشتند که یکجور ارتباط عاطفی با آنها برقرار میکرد. با معلمان یکجور دیگر و با ارتشیان هم به گونهای دیگر و هکذا. و بسیار هم مؤثر واقع میشد. به تعبیر «بلسان قومهم» قشنگ حرف میزدند. مرحوم علامه طباطبایی، احساس خطر میکند تمام عمرش را میگذارد برای این که ماتریالیسم را بشناسد. تک و تنها. نه فقط تک و تنها، بلکه زمانی که یک مقدار مطالعاتشان به جایی رسید که قابل عرضه بود و میتوانست برای عدهای مطرح یا صحبت بکند و مغالطات فلسفی ماتریالیسم را بیان بکند، به سرعت از طرف مرجعیت تامه حوزه به ایشان اخطار داده شد که یا دروس حوزویتان را ادامه میدهی یا شهریهات قطع میشود. شهریه طلبه، همه چیز طلبه است چرا که شئون مالی دیگری ندارد. مرحوم علامه میایستد و آن درس و بحث فلسفی خودش را ادامه میدهد. آن وقت یکی از شاگردانش میشود شهید مطهری. بحثهای فلسفی میکرده تا بتواند رویاروی این جریان سیاسی اجتماعی فلسفی فرهنگی بایستد. یک عمر کار میکند. بعد از انقلاب که فوت میکند تازه ایشان به واسطه حضرت امام(ره) و تجلیلی که از ایشان به عمل میآید، یک مقداری شناخته میشود. عموماً از این جهت، با توجه به فکر و اندیشهام میگویم که، خیلی ما راه داریم تا از لحاظ سازمان دهی به جا، مناسب و مؤثر و تشکیلاتی شدن به آنها برسیم. میخواهم بگویم این طور نیست که یک جریان حاضر و آمادهای باشد که کالاهای معرفتی را مصرف کند، یا راه شسته رفتهای آماده است. راه بسیار طولانی، پرسنگلاخ و بیحمایت. حمایتی هم از شما شاید نشود.
ضرورت تغییر وضعیت کنونی حوزه ها و دانشگاه های ما
حوزه کماکان و تقریباً در فقه فردی گرفتار است. دانشگاه هم که رو به قبله غرب است. همان مترجمین و مفسرین آثار غربی ها. حوزه در واقع یکجور آب به آسیاب دانشگاه میریزد با کاری نکردن و یا کماکان این همه انرژی و هزینه را صرف کردن یکی از مهمترین محصولاتش میشود توضیحالمسائل. ما با رسالههای علمیه میخواهیم نظام تربیتی منحط شتر گاو پلنگیمان که در مذهبیترین مدارس ما، بدترین و مستهجنترین کالاها رد و بدل میشود آن هم توسط دختران چادری یک چشم(!) با رسائل و مکاسب و رسالههای علمیه میخواهیم آنها را اصلاح کنیم؟ اقتصاد ما کاملاً با بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول اداره میشود! اقتصاد ما عمدتاً و اکثراً و قاطباً و علیالعموم با توجه به شاخصها و راه کارهای صندوق بینالمللی پول، این دو بزرگترین نهاد نظام سرمایهداری بینالمللی آمریکایی اروپایی اداره میشود. تا زمانی که اوضاع حوزهها و دانشگاههای ما همین است وضعیت مان اینگونه است.
بازتولید معرفتی، لازمه حیات انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی، جان و حیاتش مرهون یک چنین بازتولید معرفتی است. اگر این صورت نگیرد دیر یا زود مستحیل میشویم. الآن هم در موضعگیریهای سیاسی سیاست خارجی است که یک مقدار هویت مستقل از غرب داریم. اگر آن هویت را برداریم، ما فرقی با غرب نداریم. فقط بعضیهایمان خود را میپوشانند. نظام اقتصادی ما را تحزبمان را تکاثر ثروتمان را نظام بانکی و مالیمان را نگاه کنید. چه فرقهایی با غربیها داریم. و این راه، (راه تولید علم و جنبش نرم افزاری) راه مقدس، طولانی و اجرآمیز است و ابداً راه شسته رفتهای نیست. از لحاظ زمانی، باید برای آن نسلی حساب بکنید، حداقل این که این نسل باید کار بکنند. اگر دو سه نسل مجدّانه کار کنیم آن وقت آرام آرام، یک آثاری در میآید که نسلهای بعدی به اینها نگاه کلاسیک میکنند. مثل امروزه که غربیها به کتاب «سرمایه» کارل مارکس یا «تقسیم اجتماعی» دورکیم نگاه میکنند. آنها هم فکر نمیکردند که دارند سنگ بنا میگذارند. نه هیوم، نه کانت، نه دورکیم، نه ژان ژاک روسو، مونتسکیو، هیچ کدامشان این فکر را نمیکردند.
بنابراین اصلاً راه کوتاه و شسته رفتهای که فکر کنید، بعد از ده بیست سال، یک گلزاری میشود. ما در چند صد سال در این زمینهها استراحت کامل، بلکه تعطیل کامل بودهایم. لذا راه، راه بسیار طولانی است و مقدس. عزم و اراده می خواهد، تفکر، تحقیق و مجاهده.
قسمت اول سخنرانی: تازه در آغاز قصه هستیم
قسمت دوم سخنرانی: سکولاریسم یعنی همین!