تاریخ سخنرانی: ۱۸ دسامبر ۲۰۰۵
مکان سخنرانی: دانشگاه مذاهب اسلامی تهران
برگزار کننده سخنرانی: -قسمت اول : تازه در آغاز قصه هستیم
سؤال بعدی می‌تواند این باشد که وضعیت وحدت حوزه و دانشگاه در گذشته چگونه بوده است؟ جواب بسیار ساده و صریح این است که هیچ فرقی با وضعیت فعلی نداشته است یعنی بیست سال پیش هم درست مثل الآن بوده است. پنجاه سال پیش هم مثل الآن بوده است! شاید برای بعضی از دوستان جالب باشد که بدانند من نوزده سال است که هم در حوزه و هم در دانشگاه تدریس می‌کنم و حضورم هم حضور جاافتاده‌ای است یعنی از سر کلاس که بیرون می‌آیم بحث می‌کنم تا زمانی که کلاس بعدی تشکیل شود. در‌ِ اتاقم هم همیشه باز است و با رویی گشاده به درد دلها و قضاوتهای حوزویان و دانشگاهیان گوش می‌کنم و اجازه می‌دهم که یک دانشجو یا طلبه کاملا‌ً راحت و آزاد هر چه دلش می‌خواهد به حوزویان یا دانشگاهیان بگوید. در آخر هم به آنها می‌گویم که کدام به واقعیت نزدیک‌تر و کدام از آن دورترند. مثل بعضیها نیستم تا با شنیدن کلام یا نگرشی خلاف اعتقاد و نگرشم نسبت به حوزه یا دانشگاه، داغ کنم و از موضع دفاع و توجیه برآیم. سعی می‌کنم فرصتی بدهم تا آنها بیایند و حرفشان را بزنند و روشم این طور نیست که فقط س‍َر‌َم در کلاس درس باشد و دائما‌ً در این کلاس و آن کلاس باشم و هفته‌ای سی ساعت تدریس کنم. من بیشتر تعامل می‌کنم.
در رابطه با آینده حوزه و دانشگاه تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که آینده نیز تا حد‌ّ زیادی محصول حال و گذشته است. آینده قابل پیش‌بینی هم کماکان شبیه به وضع کنونی خواهد بود. خ‍ُب، ممکن است بعضی از دوستان از این نتیجه شگفت‌زده و حتی خشمگین هم شوند که «ای بابا، این چه حرفی است! عجب حکایتی شده است! این آدمی که هم به انقلاب و هم به اسلام اعتقاد دارد این حرف را می‌زند، پس آنهایی که به انقلاب اعتقاد ندارند چه می‌گویند؟!»
سال ۱۳۸۲، برای شرکت در میزگردی دانشکده الهیات دانشگاه تهران دعوت شدم. این دانشگاه، بانی بحث وحدت حوزه و دانشگاه است. همان جایی است که مرحوم مطهری و مفتح سالها تدریس کردند و مرحوم مفتح هم همان جا شهید شد و این بحثها هم خواسته همان بزرگواران است.
در این جمع شماری از معاریف و مشاهیر حوزه و دانشگاه حضور داشتند که شما هر روز یک بار یکی از آنان را در تلویزیون می‌بینید. در آنجا نظراتم را گفتم. این نظرات آنجا خیلی غیر متعارف بود و تقریبا‌ً آن روز همان چیزی را گفتم که الآن هم گفتم. یعنی این حرفها را در ۲۷ آذر ماه ۱۳۸۲ هم گفته‌ام. علاوه بر این، چون این جلسه حالت میزگرد داشت، برای هر بحث درباره وحدت و مصداقهای آن تجزیه و تحلیلهای مبسوطی را مطرح می‌کردم و ثابت کردم که هیچ نوع وحدتی در حوزه و دانشگاه وجود ندارد و آنچه به عنوان وحدت عنوان می‌شود توهمی بیش نیست. یکی از این مشاهیر یادداشتی برایم نوشت با این مضمون که: «سلام همکار، آیا صلاح است این حرفها را حتی اگر درست هم باشد، در جمع دانشجویان می‌زنی؟!» بنده اتفاقا‌ً صلاح می‌دانستم و الآن هم صلاح می‌دانم که این حرفها را برایتان بازگو کنم. بنابراین همین مشی را ادامه دادم تا اینکه میزگرد تمام شد. بعد از آن به کرات به گوشم رسید که بعضی از معاریف و مشاهیر حوزه و دانشگاه و بسیاری از حوزویان و دانشگاهیان، فوق‌العاده از حرفهای شما ناراحت شدند. عده‌ای هم متعجب و آزرده شدند که چرا من این حرفها را زدم! این مسئله گذشت، تا اینکه آذر ماه سال ۸۳ از حوزه با من تماس گرفتند و گفتند که می‌خواهیم میزگردی برای جناب‌عالی بگذاریم. شما هم به عنوان کسی که ارزیابی‌تان نسبت به وحدت حوزه و دانشگاه چنین است دعوت می‌شوید! گفتم من حرفهایم همان حرفهایی است که سال گذشته زده‌ام و فرقی هم نکرده است. گفتند یک نظرسنجی از حوزه‌ها و دانشگاهها انجام شده و از قضا، نتایج آن نظرسنجی حرفهای شما را مورد تأیید قرار می‌دهد. یعنی تمام حرفهای شما در نظرسنجی تأیید شده است. همان آدمهایی که در جلسه آن روز بابت آن حرفها از ما ناراحت شده بودند دوباره از من دعوت کردند که همان حرفها را در جلسه دیگری تکرار کنم! متأسفانه به قدری نتایج این نظرسنجی ناگوار بود که از سوی مسئولان رده‌های بالا، دستور بایگانی داده شد. گفتم خ‍ُب، یک نسخه از این نظرسنجی را به من بدهید. گفتند ما نداریم، فقط نتایج را به ما اعلام کرده‌اند و گفته‌اند به سراغ فلانی و فلانی بروید. نتایج به قدری اسف‌بار بوده که در خبرنامه‌های ویژه و محرمانه هم چاپ نشد. البته من می‌دانم که برای چه این نتایج در خبرنامه‌ها هم انعکاس نیافته است زیرا دانشگاهیان در آن حرفهایی زده‌اند که جایی برای درز کردن ندارد و متقابلا‌ً از جانب حوزویان هم موارد دیگری مطرح شده است.
زمانی که ۲۷ آذر ماه ۸۳ به حوزه رفتم، همان حرفهای سال گذشته را تکرار کردم و اگرچه برایم تلخ و ناگوار است اما نظر و ارزیابی‌ام این است. من هم از این اوضاع خشنود نیستم و بسیار هم ناراحت هستم که چرا اوضاع باید این گونه باشد چون من خود، وحدت حوزه و دانشگاه را ضروری و حیاتی می‌دانم. اما متأسفانه ارزیابی‌ام از وضعیت موجود این گونه است.
محور دوم صحبتم این است که به‌رغم این ارزیابی، لازم است تا ارزیابی دیگران نیز مطرح شود و مورد بررسی قرار بگیرد تا کنون هر آنچه را که عرض کردم، مبتنی بر ارزیابی شخصی‌ام بوده است؛ اما لازم است تا ارزیابی دیگران را هم به اجمال بیان بکنم. آنچه که مطرح می‌شود از جمله موارد تجلی و ظهور وحدت حوزه و دانشگاه است. من نظرات دیگران را که طی این ۲۵ سال در مجلات و سمینارها بیان می‌شود دسته‌بندی کرده‌ام و اینک خلاصه‌وار خدمتتان عرض می‌کنم:۱٫ ورود برخی طلاب به دانشگاه
۲٫ تدریس برخی دروس دانشگاهی در مدارس و مراکز حوزوی مثل دانشگاه مفید، باقرالعلوم (ع)، مرکز تربیت مدرس دارالشفاء، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و امثالهم.
۳٫ تدریس دروس معارف اسلامی در دانشگاهها
۴٫ ایجاد مراکز ترکیبی دانشگاهی‌ـ حوزوی مانند دانشگاههای امام صادق (ع)، باقر‌العلوم (ع)، مفید و…
۵٫ تأسیس سازمان مطالعات و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).

ارزیابی‌ام نسبت به ورود طلاب به دانشگاه نخست این است که این مسئله و اقبال از آن را تأیید می‌کنم و مانند بعضی آن را توهم و تصور نمی‌دانم. نوعا‌ً طلبه‌ها رشته‌های مرتبط با دروس حوزوی‌شان را در دانشگاهها می‌خوانند مانند الهیات و شاخه‌های مختلف آن اعم از فقه و مبانی آن، علوم حدیث، علوم قرآنی، فلسفه و کلام و غیره. به ندرت هم پیش می‌آید که طلاب، علوم اجتماعی یا علوم سیاسی یا جامعه‌شناسی بخوانند.
اما از خودمان باید بپرسیم که چه وحدتی میان حوزه و دانشگاه رخ می‌دهد که برخی از طلاب در برخی از رشته‌های دانشگاهی تحصیل می‌کنند؟ خیلی ساده بگویم اتفاقی که می‌افتد این است که ایشان دروس حوزوی را می‌خوانند ولی تعامل جدی آن دروس را با مباحث جامعه‌شناسی، علوم سیاسی یا علوم اجتماعی درک نمی‌کنند، چون حوزه یک مجموعه خاصی دارد و دانشگاه هم مجموعه خاص دیگری و این دو مجموعه تعاملی با هم پیدا نمی‌کنند.
در مورد دوم، یعنی تدریس برخی دروس دانشگاهی در مدارس و مراکز حوزوی، من خودم در برخی موارد شاهد بوده‌ام که از تهران بعضی از اساتید را با ماشین به قم می‌برند تا در این مراکز تدریس بکنند. آن اساتید، ریاضی، اقتصاد خرد یا کلان، فلسفه غرب و موضوعات دیگر را تدریس می‌کنند و آن مدارس هم دروس دانشگاهی را می‌خوانند و دوره دانشگاهی را می‌گذرانند. ممکن است از خودتان بپرسید که این چگونه وحدتی میان حوزه و دانشگاهی است؟ یک استاد دانشگاهی از تهران به قم می‌رود، ریاضی، اقتصاد، فلسفه و… درس می‌دهد و دروس غربی در حوزه و مراکز حوزوی تدریس می‌شود! در کجای این قضیه تعامل بین حوزه و دانشگاه صورت می‌گیرد؟
اما درباره تدریس دروس معارف اسلامی در دانشگاهها، نمی‌دانم شما چه تجربه‌ای در این باره دارید. چون دروس شما اکثرشان اسلامی است لذا شاید خیلی متوجه نشوید که تدریس معارف اسلامی در دانشگاهها یعنی چه؟ چرا که شما دانشجویان علوم اسلامی هستید مثل دانشگاه امام صادق (ع) و علوم رضوی مشهد.
شما نمی‌توانید قضاوت کنید که تدریس این دروس به عنوان دروس اجباری در دانشگاهها چه حاصلی داشته است؟ برای درک این مسئله بهتر است دیدگاههای دوستانتان را در دانشگاههای تهران، صنعتی امیر کبیر، علم و صنعت، اصفهان و… درباره این دروس جویا شوید. آنها خواهند گفت: دروس نمره‌آور، رفع مشروطی و رفع خستگی و گاهی هم تعبیرات زننده و نامناسب برای این دروس به کار می‌برند. یعنی اینکه این دروس به عنوان حقیرترین دروس دانشگاهی مطرح شده است. شما رشته‌ها و دانشگاهتان را نگاه نکنید. حساب شما جداست! باید به این پرسش پاسخ داده شود که دروس معارف اسلامی چه جایگاهی برای بچه‌های مسلمان در دانشگاهها پیدا کرده است؟ این بچه‌ها ارمنی، یهودی یا غیر مسلمان نبودند و نیستند. متأسفانه این دروس طوری جا افتاده است که دانشجویان باید از آن نمره به دست بیاورند. کلاس این درسها، جای خنده و شوخی است، کلاس جیم فنگ و بی‌خیالی است، همان اصطلاحاتی که اکثر دانشجویان به کار می‌برند. تعابیر بسیار موهنی برای دروس معارف به کار می‌رود. به دانشجویی که صد واحد مهندسی، پزشکی، حسابداری و فلسفه می‌خواند، حدود ده واحد دروس معارف می‌دهند تا به صورت اجباری بگذراند، این یعنی چه؟! آیا اینها تعاملی با فیزیک و شیمی، دروس فنی و مهندسی و پزشکی دارد؟! آیا تأثیر متقابلی دارد؟! آیا معارف اسلامی نفوذی در این دروس دارد یا نه؟ آیا این دروس بر کسانی که مهندسی یا جامعه‌شناسی یا رشته‌های دیگر را می‌خوانند تأثیر می‌گذارد؟ نه برای دانشجو و نه برای اساتید، چنین چیزی وجود ندارد و حتی ممکن هم نیست.
حال به مورد چهارم بپردازیم. حدود بیست و اندی سال پیش، عزیزان و دلسوختگانی به نیت وحدت حوزه و دانشگاه دانشگاهی تأسیس کردند که هم دروس اسلامی، البته نه به صورت دو سه واحدی بلکه به صورت خیلی جدی‌تر، تدریس شود و هم‌زمان دروس تخصصی آن رشته مانند مدیریت، علوم سیاسی و غیره نیز تدریس شود. اسم این دانشکده‌ها را هم دانشکده معارف اسلامی و اقتصاد، دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی و غیره گذاشتند. فکر مؤسسان این مراکز این بود که به نوعی، در ذهن دانشجویانی که به این مراکز وارد می‌شوند، این دو مجموعه پیوند بخورد و این دانشجویان بتوانند تولیدکننده علوم اجتماعی بومی، علوم سیاسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی شوند. امید و انتظار آنان، امید و انتظار بسیار پسندیده‌ای بوده و هست. اما بعد از ۲۵ سال متوجه شدیم که نه تنها آن انتظاری که داشتیم برآورده نشد بلکه به طور موثق و مفصلی بعضی از این بچه‌های مسلمان را سکولار کردیم. چرا این اتفاق افتاده است؟! برای اینکه استاد معارف اسلامی درس خودش را داده و رفته، استاد رشته‌های خاص هم همین طور. دانشجوی جوان نوزده بیست ساله هم هر دو درس را به خوبی خوانده است اما این دروس یا با هم تعاملی نداشتند یا اگر داشتند خیلی کم بوده است. اگر از دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر بپرسید که نظر اسلام راجع به مسئله اختصاصی آن رشته چیست؟ می‌گوید نمی‌دانم. می‌گویید نمی‌دانم. اما این سؤال را از دانشجویان امام صادق (ع)، باقرالعلوم (ع)، مفید و غیره بپرسید، هزار آیه و حدیث برایتان می‌آورد و مفصل صحبت می‌کند، کم هم نمی‌آورد. اما وقتی از آنها بپرسید که اینها چه ربطی به اقتصاد یا علوم سیاسی دارد، می‌مانند. یعنی ما متدین‌ترین بچه‌هایمان را سخت سکولارشان کرده‌ایم. سکولاریسم را آرام‌آرام در میان بچه‌ مسلمانهایمان وارد کرده‌ایم. زمانی که آنها بزرگ شوند، تشکیل خانواده بدهند، بچه‌های آنها از آن سکولارها خواهند شد. این فرد دچار بدفهمی شده و نمی‌تواند ربط اینها را بفهمد. بنابراین آن عده‌ای که فکر می‌کنند این مورد یکی از تجلیات وحدت حوزه و دانشگاه است من به واقع عکس آن را به شما ثابت می‌کنم. این دانشگاهها و مراکز، نطفه‌های اساسی، جدی و ساختارمند ایجاد سکولاریسم هستند! اگرچه هدف و نیت ما ابدا‌ً این مسئله نبوده است ولی حاصل، دو صد افسوس، این گونه شده است.
دربار ه سازمان سمت هم باید بگویم که به عنوان یکی از نمودهای وحدت حوزه و دانشگاه مطرح و معرفی می‌شود اما اشتباه نشود فکر نکنید که با آنها مشکلی دارم، نه. زیرا بنده با سازمان سمت و مسئولان آن ارتباط نزدیک دارم و کتابهایم را به سازمان سمت می‌دهم و ترجیح می‌دهم که جایی دیگر هم ندهم. شما آثار آنها را نگاه کنید و بگویید که چه وحدتی رخ داده است. آیا نگاه کردن آثار کار دشواری است؟ آثار آنها را در هر حوزه‌ای که دوست داریم اعم از مدیریت، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و… نگاه کنید. می‌بینید که اکثر این کتابها یا ترجمه منابع غربی است یا اقتباس و تألیفی است با همان نگاه و رویکرد غربیها. کتابهای بومی در زمینه جامعه‌شناسی در چارچوب اسلامی نوشته نشده است. در اقتصاد، مدیریت و غیره هم همین طور است. ما عمدتاً بر اساس قوانین صندوق بین‌المللی پول، سیاستهای اصلی اقتصادی پولی و مالی کشورمان را اداره می‌کنیم. این طور نیست که نظریه‌پرداز اقتصاد اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی اینجا نشسته است و راجع به مسائل مربوط نظریه‌پردازی کرده است. من مخالف این هستم که برای خوش آمد عده‌ای کف بزنیم، سوت بزنیم و بگوییم ان شاء الله همه چیز خوب است و کارها رو به راه است! این صحبتها و انتقادات باید در محافل دانشگاهی مطرح شود. باید صحبت کرد تا متوجه شویم کجای کاریم؟ چه داریم و چه داریم می‌کنیم؟ بانک جهانی پول برای خودش برنامه دارد و سیاست‌گذاری می‌کند اما ما هم داریم مثل آنها عمل می‌کنیم. یعنی به‌رغم آن همه شعار و ادعا به سیاستهای آنها عمل می‌کنیم. بیرون از این اتاق و فضای دانشگاه که این مسائل گفتنی نیست. اهل علم باید این مسائل را بگویند و چالشها را تجزیه و تحلیل کنند. ما باید از سر غیرت و ارزش‌مداری اسلامی به فکر چاره باشیم.

قسمت بعدی این سخنرانی: سکولاریسم یعنی همین!
قسمت پرسش و پاسخ: نظریه‌پردازی یعنی این…

به اشتراک بگذارید : | | |