اشاره: ماجرا از این قرار است که ما تا قرن پیش، نه دستگاه عریض و طویلی به نام آموزش و پرورش داشتیم نه آموزش عالی و دانشگاهی. هر چه بود در همان مدارس علمی و حوزههای دینی قدیم بود.
بعد از این دوره به تقلید از غرب (و گویا به ویژه فرانسه) چنین وزارتخانههایی را راه انداختیم. طبعاً مفاد دروس تحصیلی آنها نیز عمدتاً ترجمه کتابهای درسی و دانشگاهی غرب بود. بعد از انقلاب که مسائلی مثل بازگشت به هویت اصیل اسلامی و توجه به معارف دینی مطرح شد چند تن از بزرگان قوم، بحث وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کردند.
شکل ایدهآل این جریان این بود که حوزه علمیهای دانشگاهی و دانشگاهی حوزوی به وجود بیاوریم و در کنار آن به تولید علم بومی برسیم و… که البته نشد.
نشد و در همان حد شعار و تشریفات باقی ماند و فقط در سالروز وحدت حوزه و دانشگاه (یعنی از این سال به آن سال) همایشهایی برگزار میشود و شربت و شیرینی و…
انصافاً دکتر زیباکلام با شجاعت خاصی به موضوع پرداخته و نقدهای اساسیای وارد کرده است که شنیدنی و قابل تأمل است. زیباکلام؛ دکترای فلسفه علم از دانشگاه لیدز انگلستان و عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران است. بخش اول این سخنرانی را پیش رو داریم.موضع بحث ما، وحدت حوزه و دانشگاه است. و پیشاپیش لازم است به دوستان عرض کنم که نظراتم در این زمینه قدری نسبت به آنچه که شما تا به امروز در محافل مختلف دانشگاهی و حوزوی راجع به این موضوع شنیدهاید غیر متعارف و متفاوت خواهد بود. اولین و مهمترین سؤالی که مطرح است این است که وضعیت وحدت حوزه و دانشگاه در حال حاضر چگونه است؟ این مسئله محوریترین سؤالی است که ما بدان میپردازیم. برای پاسخ به این سؤال، سه محور را مورد بررسی اجمالی قرار میدهم: یکی عرصه معرفتی حوزه و دانشگاه و دیگری تعامل فکری و پژوهشی حوزه و دانشگاه و آخرین عبارت است از نگرش و قضاوت رایج و متقابل حوزه و دانشگاه و اینکه حوزویان و دانشگاهیان نسبت به یکدیگر چه نگرش و قضاوتی دارند.
ابتدا به محور اول، یعنی عرصه معرفتی حوزه و دانشگاه میپردازیم. در ابتدا لازم است به این مسئله بپردازیم که حوزهها یا عرصههای معرفتی در حوزههای علمیه چه هستند؟
پاسخ به این سؤال دشوار نیست. عمدتاً فقه فردی و قدری هم فلسفه اسلامی ـ که پسوند آن مهم است ـ در این عرصه جای دارند. بهرغم تأثیری که حضرت امام (ره) داشتند و به رغم تأکیدات مرحوم شهید مطهری و علامه طباطبایی، درس فلسفه اسلامی جزء دروس اجباری طلاب و حوزویان نیست و عمومیت هم ندارد. این افراد که از شخصیتهای حوزوی بودند وزنه فلسفیشان کمتر از وزنه فقهیشان نبوده است. به واسطه تأثیر این بزرگواران و سایران، مقدار کمی از فلسفه اسلامی در حوزه، عمومیت دارد ولی قبلاً همین اندازه هم در حوزهها نبود. یعنی اگر کسی وارد حوزههای علمیه بشود ممکن است مطلقاً از فلسفه چیزی یاد نگیرد. البته اگر خودش مایل باشد میتواند به کتابخانه برود یا اینکه استادی پیدا کند و سالها زحمت بکشد و کار کند که آن یک بحث دیگری است. یعنی آنجایی هم که فلسفه کار میشود در برخی مدارس، ممکن است استادی باشد که به فلسفه تعلقی داشته باشد کلاس درسی هم داشته باشد و هیچ اجبار و الزامی هم برای ایشان نباشد. در واقع آنجا هم فلسفه اسلامی تدریس میشود. حالا همین سؤال را درباره دانشگاه مطرح میکنیم که حوزههای معرفتی در دانشگاه چه هستند؟ فکر میکنم عناوینی را که بر میشمارم، مشکل را حل خواهد کرد و خیلی واضح و روشن، مقصودم را در خواهید یافت: علوم طبیعی، فنی مهندسی، علوم اجتماعی و علوم انسانی. من علوم انسانی را از علوم اجتماعی جدا میکنم و این خلط رایجی که در دانشگاهها و هم در حوزهها وجود دارد، یک خلط واقعاً ویرانگر و رقتانگیزی است. علوم انسانی جدای از علوم اجتماعی است و این دو حوزه متفاوت از یکدیگر هستند. علوم اجتماعی همانگونه که از نامش برمیآید عبارت است از جامعهشناسی و خانوادهاشـ علم جامعهشناسی خانواده بزرگی است و در دسته علوم اجتماعی قرار میگیردـ، علوم سیاسی و خانوادهاش، اقتصاد و خانوادهاش و در برخی موارد، روانشناسی اجتماعی هم جزء علوم اجتماعی قرار میگیرد.
در حالی که منظور از علوم انسانی فلسفه، تاریخ، فقه، عرفان، کلام، ادبیات، منطق، زبانشناسی و… است. علوم انسانی با علوم اجتماعی تفاوتهای بسیاری دارد که اکنون فرصت بحث در این زمینه نیست.
از این مرور بسیار اجمالی در مورد عرصههای معرفتی حوزه و دانشگاه به سرعت و سهولت میتوانیم نتیجه بگیریم که بخش بسیار کوچکی از علوم انسانی بین حوزه و دانشگاه مشترک است. در واقع دانشکدههای الهیات، بخش کوچکی از علوم انسانی است که بین حوزه و دانشگاه مشترک است.
در علم تاریخ هم، حوزه، دروس مشترکی ندارد و بخش کوچکی از علوم انسانی در دانشگاه و حوزه همپوشانی دارد اما دروس و گرایشهای آنها یکسان نیستند. یعنی حتی تاریخی هم که در حوزه تدریس میشود، تاریخ اسلام است و دیگر اینکه تاریخ صدر اسلام هم اجباری نیست. یعنی شما میتوانید در حوزه بیست سی سال درس بخوانید و راجع به اسلام کار کنید، زحمت بکشید و فقیه مسلم و متبحری بشوید بدون آنکه تاریخ خوانده باشید! این مسئله کاملاً امکانپذیر است و هیچ استعبادی برای وقوع آن وجود ندارد. عنوان تاریخ در دانشگاه و حوزه تنها یک اشتراک لفظی است؛ آنجا منظور از تاریخ، تاریخ صدر اسلام است و اینجا در دانشگاه گرچه تاریخ اسلام خوانده میشود اما خیلی موضوعات دیگر هم به اسم تاریخ، خوانده میشود: تاریخ تمدنها، تاریخ جنگها و صلحها، تاریخ هنر، تاریخ فنون، تاریخ علوم، تاریخ تکنولوژی، تاریخ آرای اقتصادی و خیلی رشتههای دیگر مرتبط به تاریخ که در دانشگاهها به آنها پرداخته میشود. در حالی که تاریخ در حوزه، فقط به معنای تاریخ اسلام موضوعیت دارد، آن هم تاریخ صدر اسلام، که همین مقدار هم اجباری نیست و از طلاب و حوزویان خواسته نمیشود که حتماً باید با فلان استاد و مدرس، درس تاریخ صدر اسلام را بگذرانید، سیره نبوی (ص) را حتماً باید کار بکنید، اصلاً هیچ وجوبی ندارد و کاملاً اختیاری است. اما شاید طلبهای به این موضوعات علاقهمند باشد در آن صورت خودش باید در این زمینه مطالعه داشته باشد. ممکن است با خود فکر کنید که این موارد عادی است و لزومی به مطرح شدن ندارد، اما بعداً نتایجی از آنها خواهیم گرفت که مهم است.
محور دوم بحث ما، تعامل فکری و پژوهشی میان حوزه و دانشگاه است. این محور را سه شاخه میکنیم: ۱) همایشهای تخصصی ۲) همفکری و همکاری جهت انتشار مجلات تخصصی ۳) هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی.
منظورم از همایشهای تخصصی، همایشهایی است که طی آنها میلیاردها تومان حیف و میل میشود. چهار تا چشم آبی و مو بور از خارج دعوت میکنیم و فرشهای قرمز برایشان پهن میکنیم! شانزده وعده غذا به آنها میدهیم و نمیدانیم که داریم چه کار میکنیم و میخواهیم خودمان را خفه کنیم! اینها همان کسانی هستند که اصلاً ملاصدرا یا اسم امام محمد غزالی به گوششان هم نخورده است و اصلاً کاری به اینها ندارند! اصلاً نمیدانند ملا هادی سبزواری چی بوده؟! یا کی بوده؟! در بهترین حالت، ابوعلی سینا را آن هم فقط دپارتمانها و مراکز پژوهشی شرقشناسی و بعضی از اساتیدشان میشناسند و آثارش را میخوانند، همان طوری که فرهنگ لغات را میخوانند! وگرنه در جریان اصلی فلسفه غرب، ابوعلی سینا که یک صدم و یا حتی یک هزارم، جایی ندارد! بالای منابر و در سخنرانیها خیلی حرفها زده میشود که امروزه کتابهای ابوعلی سینا را باز میکنند و بسیار از آن بهرهمند میشوند!! البته بد نیست این قصهها را به عامه مردم بگوییم! اما واقعاً این خبرها نیست! خیلی ساده برای اینکه بدانیم مفاخر و مشاهیر بسیار محترم فرهنگ اسلامی ایرانی، در حوزههای فکری معاصر غرب تا چه حدّ موضوعیت دارند، بهتر است مجلات علمی پژوهشی غربی را بگیرید و در قسمت ارجاعات و پانوشتهای هر مقاله نگاه کنید که البته خیلی هم وقت نمیگیرد و کار سختی هم نیستـ ببینید به چه میزان و تعدادی این اسامی آورده شده یا تکرار شده؟! در فصلنامههای علمی پژوهشی در حوزه فلسفه چهار شماره در سال منتشر میشود و در کتابخانه دانشگاه امام صادق (ع)، انجمن حکمت و فلسفه، دانشگاه تهران و… هم موجود است، ببینید اسمی از ابن سینا، ملاصدرا، غزالی و… هست یا نه؟ اگر توانستید تعداد قابل توجهی از این اسامی پیدا بکنید، آن وقت هم من حرفهای خود را پس میگیرم! اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. قدمای غربیها در قرن پانزده تا هفده میلادی، تا حدودی ابوعلی سینا را میشناختند اما امروزه ابوعلی سینا در فلسفه و علم آنها جایی ندارد. بعد از ابوعلی سینا، شیخ اشراق، ملاصدرا، میرفندرسکی، میرداماد، ملا هادی سبزواری و حتی معاصران خودمان علامه طباطبایی جایگاه و موضوعیتی در غرب ندارند.
نه اینکه این افراد بیاهمیت هستند، نه! اصلاً چنین منظوری ندارم و شما هم چنین برداشتی اصلاً نکنید. منظورم این است که اینها را نمیشناسند و حرفی هم از آنها نمیزنند. چون اصلاً برایشان اهمیت یا موضوعیت ندارد. حالا ما چه کار میکنیم؟ میآییم برای معرفیشان، میلیاردها تومان هزینه میکنیم! بعد از دو سه روز پذیرایی از آنها با انواع اطعمه و اشربه و… فکر میکنیم الآن اینها میآیند در سه چهار روز باقی مانده، موقع استراحت در هتل استقلال یا هنگام پذیراییها و بازدیدها و گردشها، مینشینند و چند مقاله درباره ملاصدرا میخوانند! نه اصلاً این طوری نیست. فقط آنها را به اصفهان و شیراز و به گردشهای مختلف میبریم بعد هم در فرودگاه مهرآباد، به هر کدام یک جعبه صنایع دستی هدیه میدهیم و بدرقهشان میکنیم! اما خود همین غربیها که همایش برگزار میکنند، همه لبخندهای ما به گریه و خشم تبدیل میشود. آن وقت است که میگویید این کار یعنی چه؟! باید عرض کنم وقتی شما در اجلاسهای بینالمللی مقالهای داشته باشید و در آن اجلاس هزار فیلسوف شرکت داشته باشند، هم بلیت رفت و برگشت، هم هزینه اقامت و پذیرایی را خودتان باید بپردازید! حتی پول چای و قهوهای را که کمتر و کوچکتر از یک استکان است و بین برنامهها میدهند باید بپردازید! اصلاً این خبرها که در همایشهای خودمان میبینیم، آنجا وجود ندارد! حالا این همایشها را با همایشهای علمی و تخصصی که ما برگزار میکنیم مقایسه کنید. آن همه ریخت و پاشهای حقارتآمیز که به نام ملاصدرا و فلان شخصیت و بهمان دانشمند به راه میاندازیم به اسم همایش علمی و تخصصی مفتضح! در اجلاس آنها، هر مقاله تخصصی را سه استاد متخصص ریشسفید میخوانند و تنها مقالاتی را هم میپذیرند که حرف نویی برای زدن داشته باشد. انتخاب این تیم و تعاملی که صورت میگیرد، یک دنیا انتخاب است. تعامل فکری بین تیمها که همایشی را برگزار میکنند جالب است و همان چیزی است که ما اصلاً نداریم. همایشهای تخصصی ما اصلاً تیم داوری ندارد. هر آدم چشم آبی و مو بوری مثل دکتر سکسون، پروفسور میکسون و هر X وY که بپذیرد بیاید، ما کلاهمان را به هوا میاندازیم و خوشحال و ذوقزده هم میشویم! چرا؟ برای اینکه میتوانیم یک لشکر دانشجو را جمعآوری کنیم تا آنها هم بیایند در جمع مبهوتان و از ملاصدرا حرف بزنند!
در همایشهای تخصصی، تعامل فکری به طور جدی صورت میگیرد یعنی همین طوری نمیتوانید یک سخن یا مطلبی را ارائه کنید. همایش بینالمللی شهید مطهری هم که برگزار شده بود از این لحاظ افتضاح بود. برخی از دوستان من اطلاع دارند که بسیاری از مدعوین یک کلام حرف علمی و اصولی درباره شهید مطهری نداشتند! این چه اهانتی است که در این همایشها به شخصیتهای خودمان میکنیم! ما باید در همایشهای تخصصی خود حرف نو داشته باشیم، حالا راجع به هر کسی که هست. برتراند راسل، هیوم، کانت، شیخ مفید، امام محمد غزالی، ملاصدرا، راجع به هر شخصیتی که هست باید مقالهای ارائه و پذیرفته شود که حرفی جدید در مورد این افراد داشته باشد و منظر و نگرش جدیدی را درباره آن فیلسوف، فقیه، مورخ یا نظریهپرداز ارائه بدهد.
در مقایسه همایشهای تخصصی خودمان با غرب متوجه میشویم که در همایشهای تخصصی ما هیچ تعاملی میان حوزویان و دانشگاهیان رخ نمیدهد. یعنی غالباً دانشگاهیان وقتی همایشی را برگزار میکنند، حوزویان نوعاً مورد مشورت و تعامل فکری قرار نمیگیرند. بله! تنها برای افتتاحیهاش، روحانیان را دعوت میکنیم یا پیام فلان روحانی را قرائت میکنیم اما بعد از آن هیچ تعامل فکری شکل نمیگیرد. آنها را دعوت میکنیم برای اینکه شرکتکنندگان تقدسی برای همایش قائل بشوند یا برای اینکه این همایش عنوان و اعتبار و نامی پیدا کند، اما تعاملی رخ نمیدهد. عکس این موضوع هم صادق است. حوزویان هم وقتی به سبک خودشان همایش برگزار میکنند آنها هم همین طور عمل میکنند و نوعاً از دانشگاهیان مشاوره نمیگیرند. البته من استثنائات مدّ نظرم نیست چون خودم یک پایم در حوزه و پای دیگرم در دانشگاه است و از بسیاری از استثنائات هم اطلاع دارم و این طور نیست که بیخبر باشم، اما واقعیت است که جریان متأسفانه همانی است که بیان کردم؛ یعنی اگر روند توزیع رفتاری حوزویان یا دانشگاهیانی را که همایشهای تخصصی برگزار میکنند ببینید در مییابید که تعامل جدی بین آنها رخ نمیدهد.
منظورم را از تعامل فکری را با یک مثال توضیح میدهم در یک همایش، وظیفه کمیته علمی یا کمیته داوری این است که مقالاتی را که از چند ماه پیش دریافت میشود مورد داوری و نقد علمی قرار بدهند. یکی از بسترهای تعامل این است که هم دانشگاهیان و هم حوزویان برای داوری همفکری کنند یعنی مقالات را بخوانند و برخیها را بپذیرند و برخی دیگر را رد کنند. با توجه به تخصص اعضا، مقالات خوانده شود و سپس آنها جمع شوند و درباره مقاله با یکدیگر صحبت و تبادل نظر کنند. آن زمان ممکن است نظر استادی این باشد که این مقاله حرف نو یا تازهای ندارد، اما استاد دیگری هم ممکن است خلاف این نظر را داشته باشد. اگر یکی از این اساتید حوزوی و دیگری دانشگاهی باشد آنها میتوانند تعامل داشته و با هم به مباحثه بپردازند. خلاصه اینکه در همایشهای تخصصی، نوعاً و باز هم تأکید میکنم که نوعاً، حوزویان کار خودشان را میکنند و داوران و کمیته علمی خودشان را دارند و دانشگاهیان هم همین طور. بدین صورت تعاملی بین آنها صورت نمیگیرد. دانشگاهها طوری همایش برگزار میکنند که گویی نهادی به نام حوزه وجود ندارد و بالعکس.
در موضوع دوم از محور دوم یعنی انتشار مجلات تخصصی نیز عین آنچه که در همایشهای تخصصی رخ میدهد، در این بخش هم رخ میدهد. اما مجلات تخصصی یعنی چه؟ مجلات تخصصی فلسفه، عرفان، ادیان، تاریخ صدر اسلام، جامعهشناسی، طب، تاریخ معاصر، روابط بینالملل و علوم سیاسی و… هر یک دارای یک هیئت علمی یا هیئت داوران هستند و غالب این مجلات تخصصی داخلی را اگر نگاه کنید، میبینید که در نشریات دانشگاهی، حوزویان به ندرت حضور دارند و بالعکس مجلات پژوهشی حاوی آثار پژوهشی عالمان همان حوزه است و صحبت از دانشجویان یا کارشناسان ارشد نیست. اساتید آن حوزه با بالاترین سطح علمی باید سالها کار کنند تا بتوانند پژوهشهای جدیشان را در حوزهای ارائه و منتشر کنند. مراسم هفته پژوهش و این گونه بازیها را کنار بگذارید. اینها برای خوردن پول نفت و حیف و میل کردن بیتالمال است! به این برنامهها کاری نداشته باشید. این کارها مهم نیست. انتشار مجلات تخصصی فوقالعاده موضوع مهمی است که شما هیچ گونه تعاملی را هم بین اینان نمیبینید.
اما زمینه سوم تعامل فکری و پژوهشی حوزه و دانشگاه عبارت است از هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی. خیلی مختصر بیان کنم که طرحهای پژوهشی در برخی از موارد، میان دو سه نفر از عالمان حوزه، میان دو نفر، سه نفر تقسیم میشود. آنها هم کار را بین خودشان توزیع میکنند. تلقی نوآوری ابن رشد و نقدهای او بر نقد امام محمد غزالی بر فلسفه را مورد بررسی قرار میدهند. هفتهای یکی دو بار به بحث و تعامل میپردازند. آنها حرفهای این دو نفر را که هشت نه قرن قبل زدهاند و نقد بنیانی غزالی به فلسفه و دفاع ابن رشد از فلسفه و حرفهای دیگران درباره آرای این دو را جمعآوری و تجزیه و تحلیل میکنند که البته در این مدت کلی حرف زده شده است.
عدهای گفتهاند که ابن رشد درست گفته، عدهای هم گفتند نخیر این طور نیست! چون اصلاً متوجه مواضع و نقادیهای ویرانگر غزالی نشدهاند و الی آخر. حالا، دو محقق این پروژه را برداشتند و در واقع میخواستند «تهافت التهافت» را نقد و بررسی کنند تا پی ببرند که چطور مغرض بوده است. آنها کاری که میکنند این است که کتابهای این دو و حرفهایی را که در این هشتصد نهصد سال اخیر زده شده است با یکدیگر مطالعه میکنند و طی یک برنامه هفتگی به مباحثه میپردازند. این مسئله به غنای پژوهشها و تحقیقاتشان کمک میکند. هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی همین است که یک نمونهاش ذکر شد و البته نمونههای دیگری هم وجود دارد. خیلی ساده بگوییم، در این محور دوم ـ یعنی تعامل فکری و پژوهشی بین حوزه و دانشگاه ـ و در عرصه سوم، هیچ نوع هماندیشی و همکاری در طرحهای پژوهشی وجود ندارد. مثلاً ما تا به حال ندیدهایم که یک استاد دانشگاه در حوزه علوم تربیتی، در بحث جرمشناسی یا حقوق خانواده با یک فقیه حوزوی تعامل و هماندیش جدی داشته باشند و پروژهای را با هم انجام بدهند. مثلاً دانشگاهی مطرح کند که فرانسویان درباره این موضوع خاص این طور میگویند و حوزوی هم بگوید که بزرگان ما در این باره این چنین فرمودهاند و خلاصه اینکه در زمینه یک موضوع خاصی، نظرات مختلف را بررسی کنند. مطلقاً چنین نیست!
محور سوم ـ نگرش و قضاوت متقابل حوزه و دانشگاه ـ به این موضوع میپردازد که نگرش متقابل حوزویان و دانشگاهیان به یکدیگر چگونه است. موضوع این محور را به دو دسته تقسیم میکنیم: یکی قضاوت حوزویان درباره دانشگاهیان و دیگری قضاوت دانشگاهیان درباره حوزیان. به اعتقاد بنده، در زمینه قضاوت حوزویان، مشکلی نداریم چون که عموماً از دید آنها دانشگاهیان مصداق آیه «و ثمود… بینهم» است. گمان میکنم که این وحدتی که میخواهم برای دوستان عرض کنم حرف تازهای باشد. حوزویان عموماً ـ استثناها را کنار میگذاریم ـ دانشگاهیان را غربزده و در بسیاری از موارد بیدین و بیاعتقاد توصیف میکنند! البته در دانشگاههای خاصی مثل امام صادق (ع)، مذاهب اسلامی و دانشگاههایی از این دست، این نظر متفاوت است. اما حوزویان نسبت به دانشگاهیان مثلاً تهران، شریف، تبریز، علامه و… نوعاً نگرشی بدبینانه دارند و غالباً حکم به سستی در اعتقاد آنها میدهند.
اما نگرش دانشگاهیان نسبت به حوزویان هم به این شکل است که آنها را در خواب و ناآگاه میدانند و در بهترین حالت، آنهایی را که فلسفه و کلام خواندهاند علوم و مباحث روز را بلدند، متحجر، سختگیر و خشک میدانند و معتقدند که آنها باید به سراغ احکام نماز و روزه، مبطلات و مکروهات بروند. شما نگرش دانشجویان دانشگاههای خاص را به حوزه در نظر نگیرید، عموم دانشگاهیان چنین نظراتی به حوزویان دارند. یعنی بگذارید اساتید دانشگاهی حرفهای ناگفته و درد دلهایشان را برایتان بگویند ـ کاری که در محافل خصوصی انجام میدهندـ بعد آن وقت پی میبرید که نگرش عموم دانشگاهیان به حوزویان چگونه است.
دانشگاهیان به توهینآمیزترین نحو با حوزویان برخورد میکنند و مدعیاند که عقل، خرد، فکر و اندیشه فقط متعلق به آنهاست چون در غرب درس خواندهاند و زحمت کشیدهاند. البته استثنائاتی هم هست.
باید گفت که نه تنها هیچ گونه وحدتی وجود ندارد، بلکه زمینه و بستر لازم و مناسب هم برای وحدت وجود ندارد.
قسمت دوم همین سخنرانی: تازه در آغاز قصه هستیم// قسمت دوم
منتشر شده در: ماهنامه سوره، شماره ۲۶، مرداد ۱۳۸۵