ویتگنشتاین قائل است که: «مسائل (مشکلات) زندگى در سطح لاینحل هستند و فقط مى توان آنها را در عمق حل کرد. آنها در ابعاد سطحى لاینحل هستند.» (۱۹۸۰: ص۷۴)
ویتگنشتاین از این سخن چه مقصود و مرادى مى توانسته داشته باشد و یا، ما چگونه مى توانیم آن را فهم کنیم که دلالت من حیث المجموع روشن و محصلى داشته باشد حل پذیرى و حل ناپذیرى معضلات و مشکلات زندگى موکول به دو مقوله دیگر شده است: «عمق» و «سطح». مسائل زندگى در عمق حل پذیرند و در سطح حل ناپذیرند و براى این که سخن ویتگنشتاین درباره موضوع فوق العاده مهم حل مسائل و معضلات زندگى در غبار غلیظ و ابهام انگیز دو مقوله سطح و عمق عقیم و بى ثمر نشود لازم مى شود از این دو مقوله تعیین کننده معنا و مدلولى روشن تر و فهم پذیرتر ارائه کنیم.
ادعا نمى کنم که ویتگنشتاین چیزى شبیه به آن چه که من ارائه مى کنم مراد مى کرده است. اما اگر پژوهشى روزى نشان دهد که ویتگنشتاین دقیقاً از دو مفهوم سطح و عمق همین را و یا چیزى شبیه به آن را مراد مى کرده که ذیلاً به تشریح و تحلیل آن خواهم پرداخت ابداً تعجب نخواهم کرد. همچنین، اصرار نمى کنم که تنها شیوه یا راه نیل بدان مقصود همین است که در مقام اقتراح آن هستیم. به گمان من اگر «عمق» را قلب (همان دل) بدانیم و از «سطح»، مناسبات و ترتیبات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى انسان ساخته را مراد کنیم از سخن ویتگنشتاین ابهام زدایى جدى و بنیانى اى کرده ایم. این سخن با دو تعبیر ارائه شده این معنا را افاده مى کند که مسائل و معضلات حیات بشر از آن جهت که مولود و منقاد تعلقات، تمنیات و هوسات «انسان آزاد» است نمى تواند توسط محاسبات و ترتیبات اجتماعى، اقتصادى و سیاسى وى حل و فصل شود. زیرا به خاطر داشته باشیم که انسان اندیشمندى که در پى حل مسائل به واسطه عوامل و ابزار فوق است در مقام رفع و دفع و حل مسائل نیز گرفتار و محبوس همان نوع تعلقات و تمنیات است. این سخن در هیأت یک نظریه قائل است که مسائل و معضلات حیات بشر مولود و محصول تعلقات و تمنیات اوست و آنچه وى در مقام تدبیر و گره گشایى ابداع و اعمال مى کند مشحون از همان موجوداتى است که موجد مسائل در وهله نخست یا پیشتر بوده اند. «انسان آزاد» در مقام تدبیر و تحلیل مسائل همان است که در مقام مسأله و معضله آفرینى. تصور این که انسان در یک مقام جهول و ظلوم و کفور و هلوع و فخور است و در مقامى دیگر تبدیل به
ابرانسان یا فرشته اى علیم و حکیم و کریم و شفیق و عادل مى شود تصور خارق العاده غریب و بشدت خلاف شهودى است. تمایز میان این دو انسان، به مراتب ژرف تر، بارزتر و نامستحسن تر است از تمایز و شکافى که پوزیتیویست ها سابقاً میان نظریه ها و گزاره هاى مشاهدتى و میان توصیف ها و تجویز ها قائل مى شدند. با این تحلیل روشن مى شود که چرا مسائل و معضلات زندگى بشر در سطح مبادلات، مناسبات و ترتیبات اجتماعى – سیاسى تدبیر شده وى تاکنون حل و محو نشده اند و به علاوه، چرا حل و رفع نخواهند شد.
از طرفى دیگر، اگر عمق را حمل بر قلب کنیم گام بزرگى بسوى حل معضلات بشر برداشته ایم، اما نه گامى که فى نفسه و بخودى خود کفایت کند. حاشا و کلا! با این گام بزرگ، معضلات و مسائل از سطح تعارضات، تزاحمات، و تداخلات تجربى عالم خارج – مسائلى که در سطح، محصول محدودیت منابع و امکانات است و در عمق، محصول و مولود وسعت، کثرت و بى کرانگى تعلقات و تمنیات و هوسات «انسان آزاد» است – محو و منتفى مى شود. اما این گام به تنهایى چاره ساز نیست زیرا روشن است که رُفتن مسائل و معضلات زندگى بشر از اقلیم اجتماع، اقتصاد و سیاست و سُفتن آن در قلمرو انفسى قلب، ما را به لحاظ نظرى از تنازعات، تعارضات و تداخلات اقلیم آفاقى نجات مى دهد لیکن ذره اى از مسأله دارى و معضله آمیزى حیات و وجود بشر کم نمى کند. این امر بدین روست که مسائل و معضلات حل و یا دقیق تر بگویم منحل نشده اند بلکه صرفاً از حیطه برخورد و تلاقى عالم تجربى خارج شده اند. این امکان به لحاظ منطقى وجود دارد که «انسان آزاد» اقلیم آفاقى را بگونه اى ترتیب و سامان دهد که انسان ها هیچ گونه تداخل یا تعارض اجتماعى – سیاسى با یکدیگر پیدا نکنند – و یا بسیار قلیل و ناچیز باشد – و مع الوصف، هر یک کوهى گران از مسائل و معضلات در دل باشند. فلذا لازم مى شود مسائل و معضلات این کوه هاى به ظاهر خاموش و آرام، اما در دل جوشان و بیقرار، را در گام بنیانى دوم منحل کنیم. این گام دوم، که در مقایسه با گام بزرگ اول گامى بنیانى است، فقط با تربیت و تهذیب قلب امکانپذیر و برداشتنى است. و تربیت و تزکیت قلب کار انسان «آزاد»، «رها»، «بى اتکا»، و «بى عقال» نیست. اما چرا زیرا تربیت و تهذیب قلب، بطور اجتناب ناپذیرى نیازمند شناختى صائب و قویم از چیستى انسان، از چیستى غوامض و پیچیدگى هاى قلب انسان و بالاخره از چه بایستى قلب و جان او و راه و رسم و مقصد او و از مقصود اوست. و چه کسى نمى داند که «انسان آزاد» و رهاشده به حال خود و بى هیچ مدد و اشارتى الهى، هرگز نتوانسته ابتدایى ترین گام هاى بسوى کسب شناخت در این زمینه ها را بردارد. یعنى، نتوانسته حتى به مصادرات و پیش فرضهاى مبنایى اطمینان بخشى در این زمینه ها دست یابد. و بدین سان است که تربیت و تزکیت قلب کار انبیا و اولیا الهى است.
اگر چه در بالا گفتیم که به لحاظ منطقى امکان دارد که انسان اقلیم آفاقى را بدون تداخل یا تعارض سامان و سازمان دهد اما بلافاصله باید بیفزایم که با توجه به نظریه اى که درباره حضور تعلقات و تمنیات هم در مقام ایجاد مسائل و هم در مقام تدبیر و گره گشایى بیان کردیم چنین وضعى فى الواقع امکانپذیر نیست. و یا بهتر و دقیق تر است بگوییم که: چنین وضعى به لحاظ انسان شناختى امکانپذیر نیست. اما حتى اگر بتوان تصور یا تخیل کرد که پیش از تربیت و تزکیت قلوب مى توانیم اقلیم آفاقى اجتماعى – سیاسى بدون تعارض و تزاحمى را تحقق بخشیم باز هم فارغ از معضلات و مسائل غامض تر زندگى نشده ایم. زیرا این معضلات و مسائل ابداً محصور و محدود به اقلیم امکانات و بهره مندى هاى مادى یا معنوى اجتماعى – اقتصادى – سیاسى نمى شود. برخى از مسائل زندگى بشر بنیاناً از جنس برخوردارى ها و محرومیت هاى اجتماعى – سیاسى نیست و اینجاست که یکبار دیگر محتاج تربیت و تهذیب قلوب مى شویم. احساس تنهایى، بى ارزشى (یا بى اهمیت بودن)، پوچى، ناامنى، و امثال اینها احساسات و یا تجاربى نیستند که بتوان آنها را با تدبیرات یا ترتیباتى اجتماعى – سیاسى حل و رفع کرد. امکان دارد تصور شود این قبیل مسائل و معضلات اساساً یا جوهراً درونى و انفسى هستند و بنابراین طبیعى است که تدابیر برونى و آفاقى اجتماعى – سیاسى نتواند در حل آنها مؤثر واقع شود. اما بلافاصله بیفزاییم که مسائل و معضلاتى همچون شهوت بطن، شهوت ثروت، شهوت شهرت، شهوت قدرت، شهوت محبوبیت و شهوت جاه که در بادى امر به نظر مى رسد مربوط به اقلیم برونى – آفاقى هستند، با هیچ تدبیر و ترتیب برونى – آفاقى اجتماعى – سیاسى قابل رفع و دفع نیستند. آنچه مایه شگفتى و ناکامى بسیار است این پدیدار نومیدکننده و دلسردکننده است که به عوض این که تدابیر اجتماعى – سیاسى مسائلى چون شهوات هفتگانه را مضمحل و مرتفع کند این شهوات آن تدابیر را در نهایت ناتوان و ناکام مى کنند. با این احتجاجات مى خواهم نشان بدهم که حل مسائل و معضلات حیات انسان به هر گونه اى که دسته بندى شود و به هر حوزه اى که محصور و محدود شود، در تحلیل نهایى، به چگونگى وضع و حال قلوب موکول و منوط مى شود. سخن از تصدیق یا توجیه و اثبات منطقى – فلسفى یا تجربى در این وادى، همچون هر وادى و عرصه اى، کارى عبث و به هرحال نشانگر خام اندیشى و ساده پندارى هاى انسان ناشناسانه و معرفت ناشناسانه است. لیکن این مطلب براى من امرى قطعى و یقینى است که پرداختن به وضع و حال قلب انسان پیش شرط ضرورى، بنیانى و گریزناپذیر حل همه انواع مسائل و معضلات حیات فردى و جمعى انسان است. شایسته است همین جا بیفزاییم که برخى از مسائل و معضلات هستند که پس از احراز این پیش شرط مستعد گام بعدى – یعنى ترتیب و تنظیم ساختار مطلوب اجتماعى – سیاسى مى شوند.
لازم است تصریح کنم که تنها برخى ازمسائل و معضلات پس از تحقق پیش شرط بنیانى نخست، آماده چاره اندیشى برونى – آفاقى مى شوند، درحالى که برخى دیگر از مسائل و معضلات بنیاناً منحل و منتفى مى شوند.

منتشر شده در: روزنامه ایران، ۲۰ دی ۱۳۸۶

به اشتراک بگذارید : | | |