ویتگنشتاین تلخکامانه توصیه مى کند: «مصائب و گرفتارى ها همچون بیمارى ها هستند؛ شما باید آنها را بپذیرید: بدترین کارى که مى توانید انجام دهید شورش علیه آنهاست» (۱۹۸۰: ص۷۹).
بیاییم پرسش کنیم چرا باید مصائب و گرفتارى ها یا رنج ها را بپذیریم چرا بدترین کارى که مى توانیم انجام دهیم شورش علیه آنهاست پاسخ تلخ و ناگوار این است که مگر «انسان آزاد»، چاره اى و «مفرّى» جز پذیرش تلخکامانه و زهرآگین آنها دارد بیاییم بسیار جدّى ومصمّم پاسخى متفاوت از آنچه در این سؤال آمده بدان بدهیم. به گمان من هیچ مقدار تیزبینى و عمیق اندیشى لازم نیست تا خیلى صریح و روشن دریابیم که: افسوس! «انسان آزاد» بواقع هیچ مفرّ و گریزى جز پذیرش دردناکانه، زبونانه، ذلیلانه و در عین حال پوچ و بى معنى مصائب و آلام را ندارد. بنابراین، ویتگنشتاین «حق» دارد چنان توصیه «زقّوم» و «زمهریرى» کند. و در عین حال، ما هم «حق» داریم بپرسیم یا اعتراض کنیم که: آخر چرا چرا باید آنها را بپذیریم نه! نه! این سؤال مرتفع شد زیرا جوابش این است که چون هیچ مفرّ و چاره اى یا «گریزگاهى» نداریم. سؤال اکنون این است که: چرا هیچ مفرّ و گریزگاهى نداریم و یا چرا بدین وضع گرفتار شده ایم که هم باید دچار مصائب و آلام شویم و هم بسیار جگرسوزتر و بل جان سوزتر، اساساً ندانیم که چرا و براى چه منظور و غایتى
اما پیش از این که به خود این سؤال جان گداز و جان سوز، و، به نحو تناقض نمایى، جان افروز و جان افروغ بپردازیم لازم است بپرسیم این سؤال را از چه کسى باید پرسید و یا به چه کسى باید اعتراض کرد روشن است که ویتگنشتاین و امثال او و ما، همه در یک قایق قرار داریم و جمله اعضاى یک کاروان، کاروان بنى آدم. فلذا! آرى، آرى! فلذا اگر در این جهان ماییم و ما، و دیگر هیچ، این سؤال و اعتراض چه معنى و مفهومى دارد و اگر این جهان، همین است و همین، و دگر هیچ، این سؤال و اعتراض چه معنى و مفهومى دارد
مى بینید که اگر قرار باشد که ما باشیم و دگر هیچ، و این جهان باشد و دگر هیچ، سؤال و اعتراض هم مى شود پوچ! و از این کشنده تر و مرگبارتر، مصائب و نقصان ها و فقدان ها هم مى شود پوچ و بى معنى! اگر ماییم و ما، و اگر زیستن یا بودن هم در همین جهان است که هست، در آن صورت مصائب، نقصان ها و فقدان ها هم همین است که هست. چه معادله موزون و مرگبارى. و چه موزونیت کریه و قبیحى! و چه مخمصه تنگ و خفقان آورى. اینک معناى آن مجسمه را بیشتر مى فهمم که یا منفعلانه و رخوت آمیزانه در حال خمیازه است و یا فعّالانه و اعتراض آمیزانه در حال نعره! و در هر دو حال، گرفتار پوچى و هیچى و بى معنایى.
اما آیا امکان ندارد در طرفه العینى و در تغییرى گشتالتى، قلب ما – همان موتور محرکه وجودمان و اقوال و افعال و اعمال مان – دگرگونه شود و همه عالم و آدم و آلام را به گونه اى دیگر ببیند، به گونه اى که پس از نوشیدن «شراب طهور» «یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوه انّ الله مع الصابرین – و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله امواتاً بل احیاء ولکن لاتشعرون – ولنبلونّکم بشىءٍ من الخوف و الجوع و نقص فى الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین – الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون – اولئک علیهم صلوات من ربهم و اولئک هم المهتدون» مست و مجذوب شود و حلاوت و داغى قطرات عشق و شوق و رضا را بر گونه هاى وجودش حس کند و همه مصائب، نقصان ها و فقدان ها به یکباره معنى و مفهوم و غایت پیدا کند معنى و مفهوم و غایتى که وى را به اهتزاز و ابتهاجى بس شورانگیز و حیات بخش افکند آیا این امکان وجود ندارد براى «انسان آزاد»، خیر، و براى «انسان عبد»، آرى!

منتشر شده در: روزنامه ایران، ۲۷ دی ۱۳۸۶

به اشتراک بگذارید : | | |