
علامه طباطبایی(رضوان الله) درباره آیه شریفه ۴۳ از سوره مبارکه رعد قائلست که “قل کفی بالله شهداً بینی و بینکم. . . حجت تاطعی است. . . ، ونه احاله به امری که طریقی برای حصول علم به آن وجود نداشته باشد.”
در این مقاله تلاش شده تا رویکرد استدلالیِ عقلی- فلسفی علامه (ره) را در زمینه تفسیر آیه شریفه فوق مورد تحلیل انتقادی قراردهیم. برای این منظور ابتدا از چگونگی و دلالت مفاهیم حجیت و قاطعیت پرسش شده است. سپس، این سؤال مطرح شده است که: چرا منهاج احراز حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) باید در اقامه دلایل و حجت هایی در هیئت گزارههای زبانی منحصرشود؟
سورۀ مبارکۀ رعد:۴۳[و یقول الذین کفروا لست مرسلاً ط قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب].
“و آنان که کفر میورزند میگویند که فرستاده نیستی. ای رسول! تو به آنها بگو: شهادت خداوند میان من و شما کفایت میکند، و نیز آن که علم کتاب نزد اوست.”
علامه سید محمدحسین طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر المیزان[۱] ، جلد یازدهم، درباره آیه شریفه فوق میگوید: “موضوع سخن در این سوره درباره انکار حقیقت کتاب خداوند است که کافران آن را آیتی الهی برای رسالت نمیدانند و لذا از رسول خدا(ص) آیتی غیر آن را مطالبه میکردند، بطوری که الله(سبحانه و تعالی) در خلال آیاتی پس از آیاتی این مطلب را حکایت میفرمایند؛ و جواب ایشان را با بازگرداندن قول ایشان به خودشان میدهند. پس گویی که آنها از مورد مطالبه خودــ یعنی آمدن آیتی غیر قرآنــ مأیوس شدند و اصل رسالت را انکارکردند زیرا آنها از پذیرش و اذعان هر آیت نازل شده ای از جانب الله خودداری میکردند. یعنی، منزل بودن قرآن از جانب الله را منکر بودند و چون مطالبه آیتی دیگر اجابت نشد در آن صورت گفتند: “لست مرسلاً” (ص ۳۸۳؛ تأکید اضافه شده). علامه طباطبائی سپس اضافه میکند: “پس الله حجت را به نبی اش تلقین میفرمایند تا وی آن را برای رسول بودنش علیه آنها اقامهکند و آن حجت این است: “قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب”. و این حجت قاطعی است نه سخنی خطابی، و نه احاله به امری که طریقی برای حصول علم به آن وجود نداشته باشد.“(همانجا؛ تأکیدات اضافه شده). سپس ضمن بحث درباره نظر برخی مفسران میافزاید که: ” . . . دلایل و حجت های دال بر حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) یا قرآن است که آن معجزه ای جاویدان است، و یا غیر قرآن از جمله خوارق و معجزات. و آیات سوره ــ بدانگونه که میبینیدــ جواب درخواست کفار را با این قسم دوم نداده است. . . و استناد به قرآن از این جهت است که قرآن آیت و معجزه ای است که رسالت را تصدیق میکند، یعنی کلام حق تعالی رسالت او را گواهی می کند. . .”(ص۴-۳۸۳). علامه طباطبائی در آخر بدین نحو نظر خود را جمعبندی می کند که: “فقد تحصّل ان معنی قوله: “الله شهید بینی و بینکم” ان ما وقع فی القرآن من تصدیق الرساله شهاده الهیه بذلک”(ص۳۸۴). یعنی، پس بدرستی که حاصل معنای قول حضرت حق که “الله شهید بینی و بینکم” چنین می شود: که آنچه در قرآن درباره تصدیق رسالت طرح و واقع شده شهادت الهی به آن است.
به بیانی ساده و بی پیرایه تر، علامه طباطبایی قائل است که کافران حقیقت کتاب خداوند را انکارمی کنند و آن را آیتی الهی برای رسول بودن حضرتش نمی دانند و لذا از رسول آیتی غیر از قرآن را درخواست می کنند. لیکن چون از آمدن آیتی غیر از قرآن حکیم مأیوس شدند اصل رسالت را انکارکردند زیرا مُنزل بودن قرآن از جانب الله را منکربودند. علامه طباطبائی در آخر اضافه می کند که دلایل و حجت های دالّ بر حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) یا قرآن است یا خوارق و معجزاتی غیر از قرآن. و نظر به اینکه خوارق و معجزاتی ارائه نمی شود پس قرآن حکیم خودْ دلایل و حجّت های دالّ بر حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) می شود، به طوری که آنچه در قرآن درباره تصدیق رسالت آمده در واقع شهادت الهی به رسالت نبی اکرم(ص) است.
گمان می کنم اینک چهارچوب اصلی تفسیر علامه طباطبائی قدری روشن تر شده باشد. دقت کنیم: کافران از ابتدا حقیقت کتاب یا الهی بودن آنرا انکار می کنند و لاجرم آنرا آیتی الهی برای رسالت نبی اکرم(ص) به حساب نمی آورند، فلذا آیتی غیر از قرآن را برای دعوی رسالت طلب می کنند. در مقابل، حضرت حق(تبارک و تعالی) به رسولش می فرمایند: “تو به آنها بگو: شهادت خداوند میان من و شما کفایت می کند، . . .”. و شهادت خداوند هم چیزی جز قرآن نیست که رسالت در آن تصدیق شده است.
اگر خواسته باشیم مقوّمات مختلف این تفسیر را کنارزده لبّ لباب آن را بیان کنیم چیزی بدین مضمون خواهدشد: کافران الهی بودن کتاب را نفی کرده و آن را به عنوان نشانه ای الهی برای رسالت نمی پذیرند و نشانهای دیگر طلب می کنند. لیکن حضرت حق کافران را به آنچه در همان کتاب درباره تصدیق رسالت نبی اکرم(ص) بیان شده ارجاع می فرمایند.
امکان دارد بسیاری از افرادی که در فرهنگ فلسفی غالب تربیت و تعلیم دیده اند و همواره بدنبال استدلالات غیرمصادره-به-مطلوبِ غیردوریِ مرصوصِ مناقشه ناپذیرِ الزام آور و مجاب کننده هستند از تفسیر علامه طباطبایی(ره) شگفت زده و مأیوس شوند. اما اگر کسی در قرآن حکیم بدنبال اقامه براهین و دلایل فلسفی و عقلی، از هر نوع، نباشد در این صورت مشکلی با مغالطه بیّن و ظاهراً بی ثمر در این تفسیر نخواهد داشت: نه فی نفسه با آن مغالطه مشکلی خواهد داشت و نه آن را برای ابلاغ و انذار و اجماع و پذیرشْ شیوه ای بی ثمر خواهد دانست. لیکن این همه ماجرا نیست زیرا شگفت انگیزی تفسیر علامه طباطبایی عمدتاً از آن جهت است که وی، مطابق با فرهنگ فلسفی معاصر، به صراحت خواهان اقامه براهین و دلایل وحجج فلسفی و عقلی است و بنابراین برای حفظ سازگاری موضع خود نمی تواند پذیرای چنین مغالطه ظاهراً رسوا و اسفناک باشد. اینک تلاش می کنیم رویکرد استدلالیِ عقلی- فلسفیِ علامه(ره) را در زمینه تفسیر همان آیه شریفه مورد تدقیق بیشتر قراردهیم.
(۱) علامه طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) “قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب” را “حجت قاطعی” می داند. از خود سوال کنیم: اولاً، حجّیت، دقیقاً چگونه مفهومی است و چه دلالتی دارد؟ یعنی، هر گاه از حجّیت قولی یا آیتی یا شاهدی یا دلیلی سخن به میان آید، دقیقاً چه چیزی یا چیزهایی را به آن قول یا آیت یا شاهد یا دلیل نسبت می دهیم؟ آیا اصولاً حجّت بودن قولی، شاهدی و یا دلیلی امری آفاقی است که به نحو جهانشمولی بی نیاز از استدلال و استشهاد، و بنحو یکسانی برای عموم بنی آدم حاصل می شود؟ و یا اینکه حجّیت بنیاناً امری انفسی است که، در تحلیل نهایی، قبول و ردّ آن توسط هر فردی بستگی به مجموعه شبکه ارزشی- بینشی و، در سطحی بسیار مبنایی و مقوِّم، تعلّقات قلبی اش دارد؟ و یا، حجّیت نه امری آفاقی است و نه انفسی، بلکه نهایتاً امری بین الانفسی است که قولی، شاهدی و یا دلیلی در چهارچوب یا زمینه تحلیل ها و تعاملات ذوابعاد اجتماعی و تاریخمند جامعه خاصی بالاجماع مورد توافق قرار می گیرد و سپس توسط آن جامعه عنوان فخیم و مناقشه ناپذیر حجّت را می یابد. توافقی که در زمینه ای متفاوت و برهه تاریخی دیگر برای همان جامعه، هیچ ضرورت و ماندگاری ندارد، توافقی که همچنین در یک برهه تاریخی واحد برای سایر جوامع، هیچ ضرورتی ندارد که بوجود آید.
ثانیاً، مراد از مفهوم قاطعیت چیست؟ یعنی، آیا قاطعیت امری آفاقی است یا انفسی، یا بین الانفسی به تفصیلی که در بالا آمد؟ ثالثاً، قاطعیتِ حجّتِ مورد اشارت علامه طباطبایی در کجای آن حجت نهفته است؟ رابعاً، این حجّت دقیقاً قاطع چه امر و چیزی است؟
صرف نظر از اینکه چه پاسخهای تفصیلی به دو سؤال مفهومی نخست و دو سوال مصداقی تر بعدی بدهیم، تصور می کنم بر سر معنای بسیار اجمالیِ تقریبیِ ابهام آمیزِ کاربردِ عرفی و متداول، رویهمرفته اتفاق وجود داشته باشد که مراد از حجّت قاطع، سخنی است که پذیرش آن دست کم برای مخاطب قطعی خواهد بود. اینک از خود سوال کنیم: آیا برای کافرانی که انکارحقیقت کتاب خداوند می کردند و “قرآن را آیتی الهی برای رسالت نمی دانستند و لذا از رسول خدا(ص) آیتی غیر آن را مطالبه می کردند.” و چون از “آمدن آیتی غیر قرآن مأیوس شدند. . . اصل رسالت را انکار کردند”، استناد به قرآن به این معنا که “آنچه در قرآن درباره تصدیق رسالت طرح و واقع شده شهادت الهی به آن است”(ص۳۸۴) می تواند حجّت و آنهم از نوع قاطعش محسوب شود؟
امکان دارد بنظرآید که نظر علامه طباطبائی که “قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و. . . حجت قاطعی است” بحث و تحلیل نیازندارد یا بحث و تحلیل آن بی مورد است و به عوض فقط باید از واکنش کافران پرسش کرد و بس. با این رویکرد بسیار موافقم، فلذا: آیا کافرانِ منکر حقیقت کتاب خداوند ـــ یعنی، آنها که “از آمدن آیتی غیرقرآن مأیوس شدند” و “از پذیرش و اذعان هر آیت نازل شده ای از جانب الله خودداری می کردند”ـــ با شنیدن آیت دیگری از زبان رسول(ص) که “. . . کفی بالله شهیداً بینی و بینکم. . .” آن را حجّت قاطعی یافتند و دست از انکار و کفرپیشگی برداشتند؟ آیا بواقع چنین کردند؟!
البته امکان دارد بنظر برخی چنین آید که: “. . . کفی بالله شهیداً بینی و بینکم. . .” حجّت قاطعی هست ــ و به تعبیری که درباره مفاهیم حجّیت و قاطعیت طرح شد نوعی آفاقیت برای حجّت قاطع قائل شوند ــ لیکن مع الاسف کافران دست از عناد و لجاج برنداشتند و بر سر انکار و تکذیب رسالت رسول اکرم (ص) پافشاری کردند. این نظری بسیار رایج است لیکن در این صورت، این سؤال به نحو نگران کننده و تکان دهنده ای مطرح می شود که: اگر حجت قاطعی حجّیت و قاطعیت نداشته باشد پس چه دارد؟ و یا: اگر حجّت قاطعی نتواند برای مخاطبش حجّیت داشته باشد و آنهم حجّیتی قطعی و الزام آور و ایجاب کننده، پس به چه کار می آید؟
(۲) همانطور که قبلاً نقل کردیم علامه طباطبائی(ره) قائلست که “. . . دلایل و حجّت های دالّ بر حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) یا قرآن است که آن معجزه ای جاویدان است، و یا غیر قرآن از جمله خوارق و معجزات”. آنچه در اینجا درخور توجّه است این است که برای علامه طباطبائی(ره) حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) از راه اقامه دلایل و حجج امکانپذیر است. و اگر چه امکان دارد بسیاری از فیلسوفان و عالمان و متکلمانِ فلسفی اندیش در نوع دلایل و حجت های مورد قبول علامه (ره) با وی موافق نباشند لیکن رویکرد وی برای احراز حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) علی الاصول فلسفی است و وی، به تلویح و اکثراً به تصریح، خواهان دلیل ها و حجّت هایی است که به هیئت گزاره های زبانی درآمده باشد و قابلیت انتقال زبانی وچون وچرای زبانی وتحلیلی داشته باشد. اینک آیا جا ندارد سؤال شود که: چرا منهاج احراز حقیقت رسالت نبی اکرم(ص) باید در اقامه دلایل و حجّت هایی در هیئت گزاره های زبانی منحصرشود؟[۲] از این بسیار بسیار سهمگین تر و سرنوشت سازتر اینکه، چند تن از مسلمانان و مومنانِ به دعوت رسول اکرم(ص)از صدر اسلام تاکنون، بواسطه اقامه دلایل و حجت های عقلی- فلسفی به حقیقت رسالت آن رحمه للعالمین(ص) نائل شده اند؟
(۳) پیشتر ملاحظه کردیم که علامه طباطبایی(ره) قائلست که “قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و. . .” حجّت قاطعی است “و نه احاله به امری که طریقی برای حصول علم به آن وجود نداشته باشد“(ص ۳۸۳؛ تأکید اضافه شده). آنچه باید در اینجا مورد تدقیق قرارگیرد این است که مراد علامه(ره) از “طریقی” که وجودندارد چیست؟ وی خود متأسفانه توضیحی ارائه نمی کند. لیکن می توان حدس زد که وی در این موقف به نحوی با فهم عرفی سیاق آیه شریفه مواجه است و مایل است این فهم عرفی را در همان گام اول نفی و دفع کند. اما این فهم عرفی چیست؟ به نظر می رسد علامه(ره) از آیه شریفه مورد بحث “شهادت خداوند میان من و شما کفایت می کند” را فهم می کند. لیکن این فهم بلافاصله این سوال را ایجاد می کند که: اما آیا کافران راهی به اینکه شهادت خداوند چیست دارند؟ پاسخ منفی علامه(ره) شکل تفصیلی “نه احاله به امری که طریقی برای حصول علم به آن وجود نداشته باشد” را پیدا می کند. یعنی، طریقی وجود ندارد تا کافران به شهادت خدا علم پیدا کنند. اما اینک این سوال مطرح می شود که چرا؟
تبیین پاسخ علامه بدین شرح است: چرا علامه(ره) پاسخ آن سوال را منفی می دهد؟ و پاسخ البته اینست: زیرا علامه(ره) رویکردی عقلی-فلسفی دارد. در این رویکرد یا باید دلایل و حجّت ها در هیئت گزاره ای اقامه و ارائه شود و یا انسان های دارای عقلْ خوارق و معجزاتی را بمدد حواس خود تجربه کنند و سپس آنها را در ظرف گزاره ای قالبریزی کنند بنحوی که عقل آنها از مناقشه درآنها بازمانده مجاب و متقاعد و مسکوت شوند. اما نظربه اینکه خداوند رحمان خوارق و معجزاتی را خلق نفرموده اند تنها ادله و حجج گزاره ای که می ماند آیات قرآنی است، یعنی”هر آنچه در قرآن درباره تصدیق رسالت طرح و واقع شده شهادت الهی به آن است”(ص ۳۸۴)، ولواینکه کافران از پیش حقیقت کتاب خداوند سبحان را انکار کرده باشند و آن را آیتی الهی برای رسالت ندانند!
همچنین به نظر می رسد برای علامه(ره) علم و معرفت تنها در قالب گزاره ها امکانپذیر است. و این موضع، به نوبه خود، یعنی برای اینکه علم و معرفت به چیزی یا امری تعلق گیرد باید آن چیز یا امر در قالب گزاره ای ریخته شود. و این یعنی، چنانچه بنا باشد کافران معرفتی به شهادت الله پیداکنند لازم می شود شهادت الله به صورت گزاره ای درآید. بدین ترتیب ، شاید موضع بنیانی ای را بتوان به علامه نسبت داد وآن اینکه، بنظر می رسد وی باورها، آگاهی ها، بینش ها، و ارزش ها را انحصاراً گزاره ای میداند. و این انحصاری کردن است که مورد مناقشه ما قراردارد. زیرا روشن است که پیام های وحی به انبیاءِ دارای کتاب ــ حضرت نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی ابن مریم(ع) و خاتم الانبیاء(ص) صلوات الله علیهم اجمعین ــ همگی در قالب های گزاره ای انزال شده است.
علامه(ره) پس از اینکه شهادت الهی را منحصر می کند به “آنچه در قرآن درباره تصدیق رسالت طرح و واقع شده”، شهادت نوع دیگری به نام شهادت تحمّل را مطرح می کند و آن را به گونه ای طرح می کند که با توصیف ما از رویکرد وی همخوانی و تلائم آشکاری دارد: “اما اگر شهادت را شهادت تحمّل قراردهیم، در آن افساد معنی از اصلش صورت می گیرد. یعنی، معنی ندارد که امر مورد تنازع به علم الله ارجاع شود و آن را حجّتی علیه خصم برگیریم، زیرا در این امر راهی برای او به آنچه در علم الله است وجود ندارد که آیا او همان رسول است که می گوید یا بر الله افترا می زند؟”(همان: ص ۳۸۴).
ملاحظه می شود که شهادت الهی منحصر و مقید می شود به داشتن یا یافتن راهی به آنچه در علم خداوند رحمان است. اینک این سوال مطرح می شود که چرا باید شهادت الهی در قالب دسترسی ما به علم الله ریخته شود؟ و پاسخ، موافق رویکرد عقلی- فلسفیِ علامه(ره)، اینست که همه چیز باید در قالب گزاره ریخته شود؛ و این، هم شامل شهادت الهی است و هم شامل علم الهی، و هم شامل هر امر و فعل دیگری. اما چرا؟
ــ چرا نتوان شهادت الهی را امری غیرگزاره ای هم لحاظ کرد؟
ــ اگر شهادت الهی را امری بدانیم که صرفاً در قالب گزاره ها صورت می گیرد در این صورت شهادت الله در “یا ایها الذین امنوا. . . فیقسمان بالله ان ارتبتُم لانشتری به ثمناً و لوکان ذاقربی و لانکتم شهاده الله انّا اذاً لمن الاثمین”[۳](المائده: ۱۰۶) را چگونه باید فهم کرد؟
ــ چرا نتوان، به عوض دسترسی ما به علم الله، شهادت الهی را از جانب حضرت حق (تبارک و تعالی) به سمت ما محسوب کرد؟ آیا نمی توان قائل شد که ربوبیت حضرت حق شهادت الهی را نیز دربر می گیرد؟[۴]
ــ چرا نتوان علم و معرفت را غیرگزاره ای هم لحاظ کرد؟
ــ اگر کماکان قائل به موضع انحصاری علامه باشیم ـــ علم و معرفت تنها در قالب گزاره ها قابل طرح و انتقال است ـــ هدایت در “والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا . . .”[۵](عنکبوت: ۶۹) را چگونه باید فهم کرد؟ به عبارتی مبسوط تر، با توجه به اینکه این هدایت از جنس علم و معرفت است و، مطابق نظر علامه، علم و معرفت هم انحصاراً در قالب گزاره ها قابل طرح و انتقال است آیا ناگزیر از این نتیجه گیری ناموجه و مردود نخواهیم شد که هدایت حضرت حق در هیئت گزاره ای بر مجاهدین فی سبیل الله نازل می شود؟
ــ همچنین، اگر شهادت الهی و ، از آن شامل تر، هدایت الهی را، مطابق نظر علامه(ره) ، در هیئت گزاره ای محصورکنیم، در آن صورت نور در آیه شریفه “یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نوراً تمشون به و یغفرلکم و الله غفور رحیم”[۶] (حدید: ۲۸) را چگونه باید فهم کرد؟ و ایضاً “والذین امنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب الجحیم”[۷] (حدید: ۱۹) را چگونه می توان فهم کرد؟ آیا چاره ای جز این وجود دارد که، ملائم با برخی آراء دیگر، نور را غیرگزاره ای فهم کنیم؟ در این صورت، آیا رویکرد عقلی- فلسفی چنین فهمی را می تواند برتابد و آن را توجیه و یا دست کم تبیین کند؟ و در صورتی که نور، مطابق رویکرد عقلی- فلسفی، گزاره ای تلقی شود آیا می توان آن را توجیه[۸] و با سایر باورهای بنیانی اسلامی سازگارکرد؟
ــ و بالاخره، آیا امکان ندارد هدایت الهی در تمام شقوق و مظاهر گزاره ای و غیرگزاره ای آن بر قلب انسان جاری یا متجلی شود، قلبی که ایمان آوردن و کفرورزیدن از اوست (مائده: ۴۱؛ یونس: ۸۸)، قلبی که جایگاه و قرارگاه ایمان است(حجرات:۱۴)، قلبی که مکتسباتش مورد مواخذه حضرت حق قرارمی گیرد(بقره: ۲۲۵)، قلبی که تفقه و تفهم از آنِ اوست و با آن صورت می گیرد(انعام: ۲۵؛ اعراف: ۱۷۹؛ توبه: ۸۷؛ کهف: ۵۷؛ بنی اسرائیل: ۴۶)، قلبی که یعقلون بدان انجام می شود(حج: ۴۶)، و دانستن و شناختن از آن اوست(توبه: ۹۳)، و یاوه گردی و ولگردی انسان از اوست(انبیاء : ۳-۲)، و یقین انسان به هر امر و به هر چیزی از اوست(نحل: ۱۴) و، به نحو سرنوشت ساز و هراس انگیزی، قلبی که اگر سلیم باشد سعادت جاویدان را در سرای باقی تامین خواهدکرد (شعراء: ۸۹)؟
[۱]– علامه سید محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، المجلدالحادی عشر، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات.
[۲]– البته این امکان وجود دارد که علامه(ره) در مواضع دیگری به اشارت و تلویح مناهجی غیرزبانی را ممکن دانسته باشد لیکن آنچه در این بحث و ارزیابی انتقادی موردنظر است خصلت اصلی و موکّد رویکرد عمومی علامه(ره) می باشد.
[۳]– المائده:۱۰۶(…و در صورتی که نسبت به صداقت آن دو تن تردید دارید پس شهادت خدا را با قسم تاییدکنند که ما شهادت خود را به منظور نفع دنیوی تحریف نمی کنیم ولو نسبت به خویشان، و شهادت خداوند را کتمان نمیکنیم، چه در این هنگام از گناهکاران خواهیم بود.)
[۴]– علامه طباطبایی (ره) در تفسیر ایه شریفه ۱۷ سوره مبارکه حدید ( بدانید که خداوند زمین را پس از مرگش احیاء می کند، بدرستی که آیات را برای شما تبیین کردیم شاید پایبند شوید)، می گوید: “قول خداوند متعال: “اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها” تا انتهای آیه که بعد از سرزنش مومنین بر سختی قلوبشان(و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیرٌ منهم فاسقون) آمده تمثیلی است که برای امید دادن به مومنین و ترغیب آنان به خشوع ذکرشده است.
همچنین ممکن است در تکمیل سرزنش سابق تنبیهی باشد بر اینکه خداوند این دین را به این حال باقی نمی گذارد،بلکه هرگاه قلوب (مومنین)دچار قساوت شد واز خشوع در برابر اوامر خدا امتناع ورزیدند،خداوند قلوبی زنده وخاشع می آفریند تا همانگونه که می پسندد او را عبادت کنند »(طباطبایی،۱۳۹۲ه.ق،صص۱۶۱-۱۶۲).
[۵] – عنکبوت:۶۹ (وآنان که برای ما مجاهدت کنند هر آینه انها را به راههای خویش هدایت می کنیم…).
[۶] -حدید: ۲۸ (ای ایمان آوردگان! از الله (غفور رحیم) تقوی کنید و به رسولش ایمان آرید که در این صورت حضرت غفور رحیم دو نعمت از رحمتش به شما بدهد، و شما را نوری قراردهد که به آن تمشیت امور خود کنید، و شما را بیامرزد که الله غفور و رحیم است).
[۷]– حدید ۱۹: (و آنان که به الله (تبارک و تعالی) و رسولانش ایمان آوردند اینان از صدیقان و شهدای نزد پروردگار خویشند، و برای آنهاست اجرشان و نورشان؛ و آنان که کفرورزیدند و تکذیب آیات کردند اهل دوزخند).
[۸] – البته باید روشن باشد که مراد از توجیه در اینجا صرفاً سازگاری و تلائم با سایر آراء مربوط اسلامی است.