
چرا هرگاه تلاش میکنیم مفهوم “روشنفکری” و، به تبع آن، مفهوم “روشنفکری دینی” را تعریف یا تحدیدکنیم ناکام میمانیم؟ البته روشن است که افراد مختلف، خواه خود را روشنفکر یا روشنفکر دینی بدانند خواه ندانند، خواه خود را موافق روشنفکری یا روشنفکری دینی بدانند خواه ندانند، نهایتاً خود به تعریفی و تحدیدی خواهند رسید. لیکن چنانچه تلاشکنیم از این مجموعه از تعاریف به تعریف واحدی برسیم که مورد قبول و اجماع همه افراد ذیعلاقه و ذیربط باشد بسرعت درخواهیم یافت که این کار نشدنی است.
اینک این سؤال مطرح میشود که چرا؟ چرا مفهوم روشنفکری یا روشنفکری دینی تن به هیچ قالبی نمیدهد و در مقابل تمام تلاشهای وحدتبخش سرکشی و سرپیچی میکند؟ به تعبیری مبسوطتر، چرا نمیتوان برای روشنفکری یا روشنفکری دینی چارچوب یا عرصهای تعیین و تحدیدکرد که مفهوم و مقبول همگان باشد و یا دست کم، مفهوم و مقبول آنهایی باشد که خود را روشنفکر یا روشنفکر دینی میدانند؟ پاسخ، خیلی ساده، اینست که به نحوی تلویحی و قیدناشده، مفهوم روشنفکری حاوی عنصری پنداشته میشود که این مفهوم را بشدت سرکش و عصیانگر میکند. این عنصر، که به واقع نقش تقویمی و تعیینکنندهای در مفهومهای روشنفکری و نیز در مصداقها و کاربردهای روشنفکری ایفاء میکند، عبارتست از آزاداندیشی. به بیانی دقیقتر، آزاداندیشی را میتوان قلب تپندۀ همۀ انواع روشنفکری دانست.
پیش از تحلیل قلب تپندۀ همۀ انواع روشنفکری لازمست متذکر شوم که از آن جهت که آزادی در فرهنگ معاصر مدرنیستی از مقام و منزلت ارجمند و شبه قدسی یا قدسی برخوردار است. و این فرهنگ در جامعۀ ما نیز به صور مختلف هم پیش از انقلاب وجود داشته و هم پس از انقلاب مورد تمجید و تبلیغ منظمتر، مؤکدتر، و آگاهانهتر قرار گرفته، واژۀ ترکیبی آزاداندیشی هم، به تبع، از بدو تولد مورد استقبال همۀ انواع مشربها، مکتبها، و چارچوبهای ارزشیـبینشیِ الهی، الحادی، اسلامی، و مدرنیستی قرارگرفت. اعتراف کنم که تا به امروز هیچگونه تلاشِ تحلیلِ مفهومی برای فهم و بازشناسی مفهومِ به غایت سرنوشتساز یا سرنوشتسوزِ آزاداندیشی، نه از جانب روشنفکران یا روشنفکران دینی، و نه از جانب عالمان دینمدار یا اصولگرا یا سنتگرا، مشاهده و برخورد نکردهام.
ادامه و متن کامل این مقاله طولانی را مطالعه کنید: