
«جامعه شناسی معرفت» چه ربط و نسبتی با «معرفت شناسی اجتماعی» دارد؟ و هر یک، چه حوزه از دانش بشری را از آن خود می کنند؟ تاریخچه پیدایش آن ها چیست؟
آغاز «جامعه شناسی معرفت» قرن ۱۹ میلادی است، جایی که کارل مارکس، امیل دورکیم، مکس شلر و کارل منهایم در این باب سخن گفته اند. بویژه این کارل منهایم بود که نخستین بار چارچوب متهورانه جدیدی برای جامعه شناسی معرفت بنا نهاد و هم او بود که مقبولیت و توانایی آن را با تحقیقات موردی چند به تصویر کشید.
همان گونه که نقادی ها در فلسفه منجر به تغییر و تحول در معرفت شناسی شد و «معرفت شناسی اجتماعی» را پدید آورد، در جامعه شناسی عمومی هم در اوایل قرن ۲۰ میلادی حوزه ای به نام «جامعه شناسی معرفت» با دستان منهایم تدوین می شود و شکل مدون و منقح تری می گیرد. با این همه او در کتاب کلاسیک و معروف خود در مجموع علوم طبیعی را مستعد تحلیل های جامعه شناختی نمی بیند.
منهایم در آنجا معرفت علمی را خودبنیان معرفی کرد و آن را معاف از خاستگاه اجتماعی می داند و هر نوع ارتباط تعیین کننده یا علیتی میان آن دو را منکر می شود. اما وقتی در حوزه معرفت شناسی و به ویژه در فلسفه علم نقادی هایی نسبت به معرفت علمی روی داد، برخی جامعه شناسان معرفت، جرات و شهامت پیدا کردند و از نقدهای ویرانگری که به نظریه های پوزیتیویستی و نگاتیویستی شده بود بهره برداری کردند و نشان دادند معرفت علمی نه فقط اثبات ناپذیر که ابطال ناپذیر هم هست. آن ها علم را به خاستگاه های اجتماعی آن ارجاع دادند و راه تعلقات انسانی به معرفت علمی را گشوده دیدند. این تعلقات به اجمال عبارتند از: هر نوع تمایلات، امیال، اهداف و حاجاتی که نظریه های انسانی را تغذیه می کنند.
به طور خلاصه مهم ترین موضوع مطروحه در «جامعه شناسی معرفت علمی» این است که معرفت علمی مولود و تعین یافته خاستگاه اجتماعی است. همان گونه که در تمام تعاملات اجتماعی تعلقات ما، ما را هدایت می کند، شناخت ما از طبیعت خارجی نیز تحت تاثیر شدید این شبکه پیچیده ارزش ها و بینش هاست.
در دهه ۷۰ میلادی بود که این تلقی از علم که معرفت علمی معرفتی است که هیچ تاثیری از جامعه نمی پذیرد دچار تحولی بزرگ شد و جامعه خاستگاه تولید، رشد و زایش معرفت علمی شمرده شد. در همین تحول بنیانی مکاتب بسیاری به وجود آمد که معرفت علمی را مستعد تحلیل جامعه شناختی می کرد.
در نتیجه باید گفت «جامعه شناسی معرفت» بیش تر سبقه جامعه شناسانه دارد و برای نظریه پردازی هایش متوسل به نظریه های جامعه شناسی می شود. اما «معرفت شناسی اجتماعی» این کار را به نحو فلسفی انجام می دهد و کمتر سراغ نظریه های جامعه شناختی می رود. در این میان مکتب ادینبورا برجسته ترین مکتبی است که در دهه ۷۰ میلادی با این نگرش متولد شد و هنوز هم زایندگی داشته و حاصل خیز است.
برای معرفی «معرفت شناسی اجتماعی» می توان از مقایسه آن با معرفت شناسی کلاسیک و سنتی سود برد. در «معرفت شناسی کلاسیک» به پرسش هایی از قبیل «چه توجیهی برای گزاره هایمان داریم؟» بدون توجه به جامعه ای که این گزاره ها را تولید می کنند پرداخته می شود. اما از حدود نیمه دوم قرن بیستم بسیاری از رویکردهای فلسفی و مجرد به امر معرفت زیر سوال رفت و مورد نقادی های جدی قرار گرفت.
براثر همین نقادی ها «تاریخ مندی» و «جامعه مندی» انسان و تفکرش مورد توجه واقع شد و به تدریج غرب با فضای فکری روبه گسترش مواجه شد که به چیزی به نام «معرفت شناسی اجتماعی» نیاز داشت. گرایشی که می خواست نظریه پردازی درباره معرفت را با توجه به جامعه به انجام برساند گرایشی که می گفت: باید بدانیم انسان ها در بستری اجتماعی و تاریخی قرار دارند و نه در سیری فرازمینی و فراتاریخی.