
باید اعتراف کنم این نخستین بار است که با اصطلاحات آرمانخواهی مفرط و آرمانخواهی منطقی مواجه میشوم. پیشتر در ادبیات و آثار مربوطه، هیچگاه با این اصطلاحات مواجه نشدهام. با این وصف، همچون هر اصطلاحی، این دو هم میتوانند وضع و طرح شوند و سپس به مدد فرآیندهای جامعهپذیری به تدریج وارد فرهنگ و جامعهای شوند. لیکن معنای این سخن این است که مقدم بر هر ارزیابی تحلیلی و بررسی این اصطلاحات توسط سایرین این است که واضعان و طراحان آنها، مراد و مقصود خود را از آن واژگان به روشنترین زبان ممکن بیان کنند. به عبارت دیگر، این فرآیند مفهومسازی نطفهاش معمولاً توسط فردی منعقد میشود و سپس توسط دیگران به تدریج مورد جرح و تعدیل و تنقیح و تفصیل قرار میگیرد، و به آرامی وارد تمام یا بخشی از فرهنگ و جامعه میشود؛ فرآیندی که هیچ نقطهی پایانی یا فرجام نهایی برای آن متصور نیست. با این اوصاف، روشن است که تعامل ثمربخش و ارزیابی درگیرانه و چندان محصلی میان «سایرین» ارزیابی کننده و واضع اولیه رخ نمیدهد. با این وجود میتوان با توسل و اتکا به بخشهایی از فرهنگ و فهم رایج، قیدهای مفرط و منطقی را مورد تحلیل قرار داد.
هنگامی که قید منطقی را به آرمانخواهی اضافه میکنیم، چه معنای محصّل و مورداتفاقی میتوان برای آن تصور کرد؟ همه میدانیم که منطق چیست و ذیل این مفهوم با مجموعهای از آموزهها در کتابهای منطق آشنا شدهایم. ولی آیا منظور از آرمانخواهی منطقی این است که گزارههای آرمانی ما مطابق اصول منطق صوری شکل گرفته باشد و قیاسهایی که با آنها میسازیم از لحاظ منطقی به اصطلاح منتج باشند؟ میبینید که روشنترین مفهومی که از این قید در ذهن ماست، به طور مضحکی از افادهی منظور ما بازمیماند و آن را به مفهومی دیگر بدل میکند؛ به طوری که هرکسی که ادعای آرمانخواهی دارد، (به شرط اینکه از ترکیبهای غیرصحیح و مغالطاتی در ایراد گزارههای آرمانی خویش استفاده نکند) یک آرمانخواه منطقی است و فرقی نمیکند که او ملحد باشد یا موحد، سنتگرای علوی باشد یا مدرنیست لیبرال یا سوسیال.
پرواضح است که منظور گوینده این نیست و معمولاً از این قیود بار ارزشی و نفی دیگران منظور است. معمولاً کسی که توصیه به آرمانخواهی منطقی میکند، اعم از اینکه شخصیتی سیاسی باشد یا حوزوی و دانشگاهی، رأی خویش را درست و منطقی و به دور از افراط و تفریط میداند و در مقابل، کسانی که با او همرأی نیستند را مبتلا به افراط و تفریط میپندارد. پس منظور او از آرمانخواهی منطقی و افراطی، آرمانخواهی صحیح و غیرصحیح، نهایتاً به رأی مقبول و مردود او بازمیگردد. یعنی این دو واژه مفهوماً خالی از هرنوع معنی مورد اتفاق همه و یا ناظر به واقعیت خارجی است. به طوی که هر فردی، با توجه به شبکه یا نظام بینشی-ارزشی خود این دو قید را گرانباری کند. سپس هر نوع و گونه آرمانخواه که موافق نظام یا شبکهی ارزشی بینشیاش باشد، آن را منطقی خواهد خواند و اگر موافق نباشد، آن را مفرط خواهد خواند.
همینطور اگر بخواهیم یک تعریف جامع افراد و مانع اغیار از آرمانخواهی و واقعگرایی ارائه کنیم، متوجه میشویم که سعی بیهوده میکنیم و این کار امکان ندارد. معنی این دو واژه را از گوینده باید پرسید. در واقع هر روشنفکر یا عالم یا رجل سیاسی، اعم از انقلابی و مکتبی یا لائیک و لیبرال یا سوسیالیست در استفاده از این واژه مرادی جز آنچه خود صحیح میپندارد، ندارد. مثلاً اگر از یکی از رجل سیاسی نومحافظهکار سوپرصهیونیست آمریکایی، پرسیده شود واقع چیست و آرمان کدام است، مسلماً ارزشها، بینشها و آمال و غایات خود را بیان خواهد کرد. بنابراین این دو واژه در تاروپود شبکهی ارزشی-بینشی گوینده معنی پیدا میکند. به این اعتبار، ما نمیتوانیم یک تعریف منطقی برای معنای دقیق کلمه از این دو واژه ارائه دهیم.
اگر از جنبش حماس پرسیده شود واقعیت چیست و واقعیتگرایی کدام است، میگوید: واقعیت این است که صهیونیستها روزانه دهها تن از مردم بیدفاع فلسطینی را به خاک و خون میکشند و خانههای آنها را بر سر آنان خراب میکند. و بالطبع آرمان، مبارزه تا رهایی از این وضع اسفبار است. در مقابل اگر به سراغ رجال صهیونیست برویم و همین سئوال را از آنها بپرسیم، میگویند: واقعیت این است که عدهی قلیل فلسطینی بیش از پنجاه سال است که آسایش ما را سلب کردهاند و آرمانطلبی ما حکم میکند که این تروریستها را مجازات کنیم تا تروریسم از صحنه روزگار محو شود.
یا اگر به سراغ اهل علم و نظریهپردازان مثل هانتینگتون و آنتونی گیدنز برویم و از آنها معنی این دو واژه را بپرسیم، با تعجب میپرسند مگر ما در کتابهایمان واهیات و وهمیات بافتهایم؟ ما در کتابهایمان واقعیت جهان امروز و مدرنیسم و صنعتیشدن را نوشتهایم. به کتابهایمان رجوع کنید. همینطور علمای دیگری که نظرات متفاوتی با آنها دارند، واقعیت را آن چیزی میدانند که خود در کتابهایشان نوشتهاند و نوشتههای دیگران را باطل و اشتباه میخوانند و احیاناً به عدم واقعیتنگری متهم میکنند.
در سطوح مختلف اعم از عالمان حوزوی و دانشگاهی، رجل سیاسی و نظامی، همه معتقدند باید «واقعیت» را دید و بر اساس آن نظر داد. و اگر بپرسیم واقعیت چیست خواهند گفت: واقعیت همان است که ما دیدهایم و گفتهایم. همه مدعی واقعیتگراییاند.
با این اوصاف و با این کثرت تعابیر مختلف راجع به واقعیتگرایی و آرمانگرایی چه باید کرد؟ یک راه این است که بگوئیم تنها مائیم که درست میگوئیم. بقیه یا چشمانشان معیوب است و دچار ابهاماند یا جرأت بیان آن را ندارند و یا اصلاً آرمانخواه نیستند. من این شیوه را نوعی خودخواهی معرفتشناختی میدانم؛ اگرچه شیوه مرسوم همین باشد و کسی ما را از آن منع نکند.
اما حقیقت این است که این واژهها مفاهیم ثابت و واحد و لایتغیری ندارند و نمیتوان از آنها تعاریف جامع افراد –به طوری که همهی مصادیق را شامل شود- و مانع اغیار –که همهی غیرمصادیق را خارج کند- ارائه داد. این واژهها، واژههایی زمانمند و زمینهمند هستند. هرکس با توجه به گرایشهای خویش برای این دو واژه مفهومسازی میکند و مفهوم خویش را در ظرف واژه میریزد. بدین ترتیب واقعیتها و آرمانهایی داریم که در ذهن قائل به آن، معقول و مقبول جلوه میکند. بنابراین نمیتوان راجع به دیگران حکم کلی کرد و مثلاً گفت صهیونیستها هیچ فهمی از آرمانخواهی ندارند. حتی یک صهیونیست هم تلقی خود را از واقعیت و آرمان دارد.
منتشر شده در: نشریه دانشجویی صبا، شماره دوم، دانشگاه امام صادق