
بسمالله و بالله و فی سبیلالله و علی مله رسولالله*
در این مقاله میخواهم معضلات عمدتاً نهانی فرهنگ سیاسی ایران معاصر را مورد تأمّل و کالبدشناسی قراردهم. از تبعات ضمنی این مقاله، درصورت بذل توجه و دقت کافی، این است که پارهای از سؤالات گزنده و بعضاً ویرانگری که احتمال میدهم برای بسیاری از دانشگاهیان و حوزویان مطرح شدهباشد، پاسخ تبیینی خود را بیابند. آن سوالات از این قبیلاند: چرا در ایران برخی افراد به سرعت پلههای نردبام ترقی سیاسی را طی میکنند در حالیکه هیچ ویژگی یا امتیاز برجستهای از سایر افراد پیرامون ما ندارند؟ چرا برخی از افراد تحصیلکرده خوشفکرِ هوشمند و، در عینحال، امین و درستکار نقشی در صحنه سیاسی ایفاء نکرده در عرصه بسیار کوچک معیشت فردی محصورند؟ چرا به رغم آشکارشدن تبهکاریها و قانونشکنیهای کلان برخی افراد و شخصیتهای سیاسی در ایران، آنها همواره در جایگاه بلند مرتبه خود باقی میمانند؟ چرا برخی احزاب و گروهها به سرعت حیرتانگیزی میرویند و مطرح میشوند و کمابیش با همان سرعت زایل و محو میشوند؟ چرا ساختار جامعه، سیاست، اقتصاد، و حتی فرهنگ سیاسی ما در برههای چرخش قابلتوجه یا بزرگی میکند و شکل خاصی بخود میگیرد در حالیکه علل آن چرخش حتی برای عموم تحصیلکردگان جامعه در هالهای از ابهام و تیرگی میماند؟ چرا در اکثر قریب به اتفاق موارد، سیاستهای کلان سیاسی و اقتصادی نمیتواند مورد ارزیابی روشن و شفاف کارشناسان قرارگیرد تا دستکم عموم تحصیلکردگان جامعه تلقی یا ارزیابی رویهمرفته روشنی از نتایج و ثمرات آن سیاستها یا برنامهها داشته باشند؟ چرا برخی از رجال و شخصیتهای سیاسی همواره از خطا و فساد و تبهکاری مصون و معاف میشوند در حالیکه در بسیاری از تصمیمگیریهای سیاستگذارانه و یا تعیین مسئولان نقش مستقیم و یا غیرمستقیم دارند؟
۱- نخستین معضله فرهنگ سیاسی عبارت است از رویکردی بسیار عام نسبت به تقریباً تمام سیاستگذاریهای اقتصادیـسیاسیـفرهنگی و نیز تمام دولتها. آن رویکرد عبارت است از سکوت مطلق. سکوتی به قصد اجتناب از هرگونه تشنج و درگیریای که فرد به نحوی حیثیت اجتماعی، موقعیت شغلی و معیشتی، و آرامش خود و خانواده خود را در خطر میبیند. بدین رویکرد میتوان عنوان محافظهکاری مطلق توأم با تنزهطلبی و آرامشطلبی مطلق را بخشید. این قبیل افراد نوعاً به شدت نگران حیثیت اجتماعی خود هستند و طالب زندگیای سرشار از آرامش دنیوی هستند. اینگونه افراد الزاماً انسانهای خبیث و شریری نیستند به طوری که دستهای از این گونه، انسانهایی درستکار، مبادی احکام و مناسک تدیّن فردی، و نیز حتی مبادی آداب اجتماعی عرفی هستند. این دسته نوعاً اهتمام دارند تا کمترین تعدی به حقالناس نداشته باشند، ضمن اینکه عرصه حقالناس هم عمدتاً محدود به دادوستدهای مالی و تجاری و بعضاً حق همسایگی هم میشود. اما اینگونه، دارای شاخه دیگری نیز هست که چندان دغدغه لقمه حلال و رعایت احکام و مناسک تدیّن فردی ندارند و رویهمرفته قید و بند خاصی در زندگی ندارند. برای هر دو شاخه، همینقدر که آب حوض زندگیشان کمترین تکان و تموّجی پیدا نکند رویهمرفته همه چیز بر وفق مراد است. و حوض زندگیشان هم خلاصه میشود در خوردن و خوابیدن و خندیدن و گردیدن(۱) و هر چه بیشتر پول درآوردن، و غالباً با محوریت کعبه خانواده و طواف تقریباً همه جانبه آن تا آخر عمر.
از جمله بینشهای تقویمکننده و سازنده این رویکرد، یکی این است که این قبیل افراد نوعاً عرصه سیاست را عرصه مکّاری و شیّادی و دروغگویی و عوامفریبی و ناجوانمردی میدانند، عرصهای بیقرار و بیتمکین و بیفرجام. عرصهای که پس از ورود، بخواهی یا نخواهی، لاجرم مرتکب اعمالی میشوی که هر چقدر هم آنها را خود و یا سایر بازیگران تطهیر و تزکیه کنید به نحوی در اعماق جان و قلبت احساس خوبی نسبت به آن اعمال نداری. حتی اگر قلباً هم نسبت به آنها دغدغهای نداشته باشی، همواره این امکان وجود دارد که ساختوپاختی پشت پرده در سطوح بالاتر، حاصل همه تلاشهای خود و همقطارانت را در معاملهای سیاسی نقش بر آب کند. و حاصل آن، نه فقط بر باد رفتن حاصل عمری تلاش و زحمت، که بعضاً به مخاطره افتادن موقعیت معیشتی و سلامت خود و خانواده خود، و بعضاً حتی جان خود. عرصهای که نه فقط “لاجرم مرتکب اعمالی میشوی” ـــــکه در اینجا اختیار و فاعلیت خودِ فرد موثر و نافذ است ـــــ که گاه مجبور به ارتکاب اعمالی میشوی که شما انتخابکننده آن نیستی و تقریباً هیچ چاره و مفرّی جز انجام آن نداری. آنچه گفتهشد تنها یکی از بینشهای مقوِّم یا سازنده رویکرد فوق است. همین جا باید بیفزایم که با پرداختن به این بینش و شرح موجز آن، نباید تصورشود که عوامل متعدد دیگری، همچون حالات روحی و روانیِ موروثی فرد، فرهنگ سیاسیِ خانوادگی و قومی فرد، رویدادهای خاص فردی و ایضاً خانوادگی و قومی فرد، و وضعیت معیشتیِ خانوادگی فرد، هیچ تأثیری بر اخذ و اختیارکردن آن رویکرد نداشتهاند. و روشن است که تعیین میزان تاثیر هریک از عوامل مقوّم نه تنها از حوصله این مقاله بیرون است که از توان من نیز. به علاوه، این را هم اضافهکنم که برایم به لحاظ روششناسی و معرفتشناسی چندان قابلتصور نیست که چگونه میتوان آن میزانها را تعیینکرد. اینک این سوال برای حفظ و تحکیم انقلاب اسلامی و به ویژه برای “یوم یقومالحساب”(۲) مهم و بلکه حیاتی است که: مگر این افراد خود در عرصه سیاست چه تجربه میکنند و یا دیگران چه تجاربی کردهاند که از مشاهده یا مطالعه آنها، این قبیل افراد به برگرفتن آن رویکرد متمایل و یا برانگیخته میشوند؟ صرفنظر از اینکه چه پاسخی به این سوال بسیار مهم بدهیم، یک مطلب روشن است و آن اینکه این رویکرد معضلهای است در فرهنگ سیاسی ما.
۲- دوم معضله فرهنگ سیاسی عبارت است از رویکرد بسیار عام سکوت یا عدم اظهارنظر موضعگیرانه هنگامی که حقّی یا باطلی آشکار شدهاست. این شیوه رفتار نوعاً به امید کسب مقامی یا منصبی میانی و شهرتی نسبی صورت میپذیرد. افرادی که این رویکرد را اتخاذ میکنند الزاماً افراد ذلیل و بزدلی نیستند لیکن آنقدر هست که منصبطلبی خود را توام با تنزهطلبی و آرامشطلبی نسبی خواهانند. اینان کسانی هستند که نوعاً هوشمند و مطلع هستند و در حوزه یا حوزههایی کارشناس. لیکن در تمام یا تقریباً تمام رویدادهایی که حقّی یا باطلی بیّن و آشکار است و یا دستکم آنها قضاوت حقّی یا باطلی درباره آنها دارند، آنها اکیداً از اظهارنظر خودداری میکنند و، به عوض، در سایر موارد که به گاو و گوسفند کسی ـــ و به ویژه صاحب قدرت و منصبی ـــ لطمهای نمیخورد به ارائه تحلیلهای مفصّل کارشناسانه مبادرت میکنند و به آرامی و به نحو غیرمنازعهآمیزی توان خود را به نمایش میگذارند. نوعی نخدادنِ خاموش! اینان نوعاً گونهای محافظهکاری ملایم را پیشه میکنند، شیوه محافظهکارانهای که جلب و کسب موقعیت و منصب را با آرامش و بدون درگیری و مناقشه، و موضعگیریهای جانبدارانه توأمان میکنند.
حاصل این رویکرد در میانمدت و، در مواقعی، در کوتاهمدت رشد مالی و اقتصادی چشمگیر و فراهمشدن امکانات مالی مرفهی است که از قِبل کسب مناصب بدستآمده است. افزون براین، این رویکرد باعث میشود فرد ضمن کسب مناصب مدیریتی مناسب، رویهمرفته وضعیت شغلی مطمئن و ایمنی داشته باشد. اگر کمی دقتکنیم به نحو شگفتانگیزی متوجه میشویم از این قبیل افراد در طول، فیالمثل، دو یا سه دهه، حتی یک موضعگیری حق و باطلی در نوشتهای و یا در جلسهای مشاهده یا شنیده نمیشود. آنها بهگونهای رفتارمیکنند که تو پنداری آنها کارشناسانی هستند که فراتر از منازعات و مناقشات جانبدارانه گروهی قرار دارند و فقط از موضعی فوقانی و بدور از منافع این و آن، حقایق محض و عریان را میگویند و آن قبیل مناقشات گروهگرایانه سکتاریستی کمترین گرد و غباری هم بر قبای ایشان نمینشاند.
این قبیل افراد نوعاً شخصیتهایی بدون تدین فردی و بدون تقیّد اجتماعی نیستند. بلکه ظواهر امور همه حکایت از این میکند که آنها شخصیتهای کاملاً محترمی هستند که اگر ملک و مِلک و مِکنت و موقعیتی در جامعه و نزد برخی حاکمان و مسئولان و دولتها دارند صرفاً بواسطه مواضع بیطرفانه حقیقتگویانه(؟) کارشناسانه محض(؟) آنهاست و لاغیر. و اگر همه دولتها و همه شخصیتها و تشکلهای کشور از او قدردانی نکرده مورد مشاوره قرارش نمیدهند، بواسطه عدم شناخت آنهاست.
زندگی این قبیل افراد پس از تلاش مداوم برای ارائه چهرهای بیطرف و کارشناس در حوزهای، نوعاً خلاصه میشود در خوردن و خوابیدن و خندیدن و گردیدن و هر چه بیشتر پول درآوردن، با محوریت یا کعبهشدن خانواده و بعضاً دوستان و بستگان همسو. همانطور که ملاحظه میشود تشابه و توازی قابلتوجهی میان رویکرد اول و دوم وجود دارد، الّا اینکه بواسطه ارائه چهره بیطرفانه کارشناسانه، و عدم موضعگیریهای حق و باطلی، این قبیل افراد پایی زیرکانه و ظاهرا متنزّهانه در سیاست دارند و از امکانات مالی و معیشتی مرفهی برخوردار شدهاند. آیا این قبیل افراد را شما نمیشناسید؟
اما اینک با دو سوال فوقالعاده مهم مواجه میشویم و آن اینکه: چرا این قبیل افراد، که خود به یقین میدانند چه هنگام و چرا از بیان آنچه حق میدانستهاند خودداریکردهاند و چه هنگام و چرا از برملاکردن آنچه باطل میدانستهاند خودداریکردهاند، چنین میکنند؟ و دوم، چرا این قبیل افراد، که نوعاً بهتر از بسیاری میدانند که در قلب تمام تحلیلها و اظهار نظرات کارشناسانه، نوعی جانبداری و ترجیحنهادن اجتنابناپذیر حضور و دخول دارد، وانمود میکنند که تحلیل و ارزیابیشان کاملاً بیطرفانه است و آنها فقط حقایق عریانی را اظهارمیکنند که هیچ ربطی به هیچ منظر و منظوری، و هیچ بینش و ارزشی ندارد، و تنها دغدغه ایشان حقیقتگویی است و بس؟
البته کاملاً قابلتصور است که عوامل متعدد دیگری علاوه بر تجارب سیاسی خودِ فرد و مشاهدات و مطالعات سیاسی فرد در اتخاذ این رویکرد نقش داشته باشد. لیکن برای حفظ و تحکیم انقلاب اسلامی و بویژه برای “یوم یقوم الاشهاد”(۳) مهم و بلکه حیاتی است از خود سوالکنیم: این قبیل افراد در تجارب سیاسی خود و مشاهدات و مطالعات سیاسی خود چه دیدهاند که هوش و ذکاوت خود را این چنین مکّارانه و ذبونانه به استخدام میگیرند و در مقابل هر حقّ و باطلی سکوت میکنند تا به آرامی و با قیافهای حق به جانب کیسه دنیای خود را پرکنند و در دل به ریش همه اصحاب سیاست بخندند؟
۳- سوم معضله فرهنگ سیاسی عبارتست از رویکرد عامِّ دم فروبستن از هر نوع انتقادی از تمام صاحبان برجسته و نیمه برجسته قدرت و تمام سیاستهایشان، مستقل از اینکه آنها را حق میدانیم یا باطل. و همزمان حمایت از برخی صاحبان قدرت و سیاستهایشان به انحاء مختلفی همچون سخنرانی، مقالهنویسی، شرکت در محافل سیاسی مربوطه، اظهارنظر در محافل اجتماعی اعم از خویشان، دوستان یا همکسوتان. روشن است که این رویکرد به قصد تقرب و برای عضویت در شبکه یا رانت مورد نظر صورت میگیرد. نوعی نخدادنِ تابلو! و بلکه گام برداشتن به سمت شبکه مورد نظر. و با هدف قدرتطلبی و ثروتاندوزی فعّال.
از نتایج این شیوه رفتار سیاسی یکی اینست که فرد بدون اینکه عداوت یا کینتوزی برخی از قدرتمندان و شخصیتهای صاحب منصب و متنفّذ را برای خود برانگیزد به عضویت شبکهای از قدرتـثروت درمیآید. و سپس از مواهب این عضویت بهرهمند میشود، مواهبی از قبیل امتیاز انحصاری یا موردی واردات یا صادرات برخی کالا و یا تصرّف و تملّک اراضی بیتالمال و عمومی، اراضیای که بعضاً سند دارند و یا بعداً سنددار میشوند. این بهرهمندی یا دقیقتر، این غارت اموال عمومی به گونهای است که در صورت به قدرت رسیدن آن شبکه و یا جریانی که آن شبکه بدان پیوسته یا وابسته است، نه تنها مضاعف میشود که در این صورت در مجاری قانونی و با مهر و امضای مسئولین ذیربط صورت میپذیرد، با اطمینان کامل و بیهیچ خوف و هراسی، بیهیچ نگرانی از بازپسگیری و اعاده آن به بیتالمال.
از جمله تبعات دیگر آن، مصونیت نسبیای است که این قبیل افراد از هرگونه تعقیب و مجازات قضایی کسب میکنند و میزان آن مصونیت هم تابعی است از میزان تقرّب او به افراد قدرتمندی آن شبکه و میزان تقرب هم خود تابعی است از میزان تواناییهای رانتی شبکهای فرد ـــ همان میزان مکّاری و دروغگویی فرد به انضمام قدرت و جسارت دیوانفریبی فرد ـــ تکاثر ثروت فرد، و در پارهای مواقع، به انضمام نسبت قوم و خویشی فرد با شخصیت یا شخصیتهای قدرتمندتر شبکه.
پرداختن به تبعات و ثمرات اقتصادیـسیاسی پردامنه این رویکرد و نیز بر فرهنگ سیاسی جامعه نیازمند تامّلی مفصل و جداگانه است. آنچه در اینجا مهم است تصریحکنیم این است که بیتردید این قبیل افراد بخوبی و وضوح کامل میدانند چه میکنند و چرا میکنند و چه میخواهند. آنچه میماند و فوقالعاده برای تحکیم و تعظیم آرمانهای انقلاب اسلامی، از آن مهمتر، برای “یوم الفصل”(۴) حیاتی است این است که: صرفنظر از نقش و تاثیر و حیات موروثی فرد و فرهنگ سیاسی خانوادگی و قومی فرد و رویدادهای خاص فردی و ایضاً خانوادگی و قومی فرد و وضعیت معیشتیِ خانوادگی فرد، این قبیل افراد در عرصه سیاست چه تجربهکردهاند و یا دیگران چه تجاربیکردهاند که از مشاهده یا مطالعه آنها، این افراد به برگرفتن آن رویکرد ترغیب و مصمّم میشوند؟
۴- چهارم معضله فرهنگ سیاسی جامعه عبارتست از موضعگیری نسبت به برخی سیاستها و برخی سیاستمداران گروه مخالف، و همزمان موضعگیری نسبت به سیاستها و سیاستمدارانی که همدست و همرانتاند. البته این رویکرد خود دارای شقوق و حالات گوناگونی است:
(الف) سکوت در برابر سیاستهای گروه مخالف، درحالی که آن سیاستها را رویهمرفته صحیح و حق میدانیم و همزمان سکوت در برابر سیاستهای سیاستمداران همرانتی که رویهم
رفته آنها را نادرست و باطل میدانیم.
(ب) سکوت در برابر سیاستهای گروه مخالف، در حالی که سیاستهایشان را رویهمرفته
صحیح و حق میدانیم و همزمان حمایت از سیاستمداران همرانتی که سیاستهایشان را رویهمرفته نادرست و باطل میدانیم.
(ج) اعتراض و انتقاد از سیاستها و اقدامات گروه مخالف در حالی که آن سیاستها را رویهمرفته حق و صحیح میدانیم و همزمان سکوت در برابر سیاستها و اقدامات سیاستمداران همرانتی که آن سیاستها و اقدامات را رویهمرفته نادرست و باطل میدانیم.
(د) اعتراض و انتقاد از سیاستها و اقدامات گروه مخالف در حالی که آن سیاستها و اقدامات را رویهمرفته صحیح و حق میدانیم و همزمان حمایت و تحسین از سیاستها و اقدامات سیاستمداران همرانتی که آن سیاستها و اقدامات را رویهمرفته ناصواب و باطل میدانیم.
روشن است که ردیفهای یک تا چهار به ترتیب سنگینتر و حقشکنانهتر و عصیانگرانهتر میشوند. در مجموع معضله چهارم فرهنگ سیاسی به مراتب از معضلههای پیشین شریرانهتر و طغیانگرانهتر است. آنچه درباره این رویکرد میتوان و باید گفت این است که اگر لختی در صحنه سیاسی درنگکنیم و آن را بهدقت مورد نظر قراردهیم نمونههای هر یک از شقوق معضله چهارم را خواهیم یافت. از خود باید بپرسیم تداوم حیات سیاسی این قبیل افراد در صحنه سیاست چه هزینههای سنگینی را بر انقلاب اسلامی تحمیل میکند؟ و چرا باید بهگونهای حرکتکنیم که مستمراً زمینه فعالیت برای این قبیل افراد فراهمتر و برای شخصیتهای ارزشی اصیل بهطور روزافزونی دشوارتر و جانکاهتر شود؟ یکبار دیگر، به نظر من برای حفظ حیات انقلاب اسلامی و به ویژه برای “یومالتغابن”(۵) فوقالعاده مهم است از خود سوالکنیم: مگر ما رجال سیاسی و نیز علمی در صحنه سیاسی چه کردهایم که این قبیل افراد هنگام مواجهه یا ورود به عرصه سیاسی، به سهولتی حیرتانگیز متوسل به این رویکردهای منافقانه مزوّرانه میشوند و در دل به ریش بسیاری
از رجال پاکدلِ مخلصِ شفیق میخندند؟
۵- پنجم معضله فرهنگ سیاسی ما عبارت است از وضعیت عموم احزاب سیاسی که علیالاغلب نه مرامنامه و اساسنامهای دارند و نه بهلحاظ مشی سیاسی و سیاستگذاری دارای هویت یا اصول تبیینشده روشن. احزابی که نوعاً نه از اقشار و طبقات مختلف اجتماعی عضوگیری میکنند و نه، از این مهمتر، توان عضوگیری دارند. احزابی که اگر ندرتاًٌ عضوگیری هم کنند. توان آموزشهای حزبی و کادرپروری هم ندارند. احزابی که عمدهترین ممیزه آنها داشتن نام است. نامی البته بیانگر برخی آرزوها و آمال ناکاممانده عموم یا کثیری از ملت از قبیل تمدن، رشد، اعتدال، توسعه، ترقی، عدالت، و برخی واژههای خوشنام و آوازه همچون اندیشه، فرهنگ، و تمدن. احزابی که معمولاً با جمعشدن دو سه چهار نفر افراد کم و بیش معروف کنار هم، هنگام انتخابات متولد میشوند و از جار و جنجال و هیاهوی انتخاباتی که تقریباً همه در ایجاد آن شریک و سهیماند استفاده تام و تمام کرده، به نفع این یا آن نامزد انتخاباتی وارد میدان میشوند. اگر کمی دقتکنیم ملاحظه خواهیمکرد که عموم این قبیل احزاب هیچ مشی سیاسی خاصی، و یا اصول و برنامه خاصی در تقریباً هیچیک از عرصههای اجتماعیـسیاسیـاقتصادیـفرهنگی که مبتلابه مردم است ندارند و یا اگر استثنائاً نگرشی کلّی در عرصهای داشته باشند از اعلام و افشای آن برای مردم ابا دارند و به قوت هرچه تمامتر از آشکارشدن آن اجتنابمیکنند.
نیز، اگر کمی در اظهارات و بیانیههای این قبیل احزاب درنگ و تأملشود درخواهیمیافت که آنها به عوض طرح بینشهایی بصیرتآمیز، و اعلام معضلات حادّ و حساسِِ کمتر آشکار و بیشتر نهان، و یا طرح برنامه یا سیاستهایی مهم و ضروری برای جامعه، عمده اگر نه تمام تلاششان مصروف حمایت از یکی از نامزدهای انتخاباتی میشود. مایل نیستم این تصور در اذهان ایجاد شود که این قبیل احزابِ قارچی در واقع همپیمان و همدست همان نامزدها هستند لیکن برای ایجاد تنوع و تکثر در تعداد تریبونهای ظاهراً مستقلِ افزونترِ موافق ایجاد شدهاند تا اعتبار و حیثیت بیشتری برای نامزد مورد نظر فراهمکنند. لیکن تجربه سیاسی بنده حکایت میکند از اینکه چنین تبانیهای پشت پرده و صحنهآراییهای مزوّرانه، نه تنها بعید نیست که عدمتمسک به چنین ترفندهایی مایه شگفتی بسیار است.
وجود این قبیل احزاب که پس از انتخابات بعضاً بهطور کامل تا انتخابات بعدی محو میشوند، و برخی حیاتی بسیار بسیار کمرنگ و کم حضور پیدا میکند به واقع معضله اغماضناپذیری است. احزابی که شأن وجودیشان در واقع چیزی جز ایجاد همهمه و هیاهو و جنجال انتخاباتی جهت حمایت از نامزد خاصی نیست.
در اینجا لازم و بر خود واجب میدانم که تصریحکنم فقط وجود این قبیل احزاب نیست که معضلهای اغماضناپذیر است که از آن بزرگتر، معضله باورکردن و یا جدیگرفتن این احزاب توسط بعضی از اقشار و آحاد مردم است. بیاییم دستکم برای موضوعی این چنین مهم و تعیینکننده تعارف و تکلّف را کنار بگذاریم و از خود سوالکنیم. آیا در میان اقشار و گروههای اجتماعی مختلف به افراد نه چندان کمی برخوردنکردهایم که این قبیل قارچهای مکرآمیز را باورکرده جدّی گرفتهاند؟ به نظر میرسد برماست که مصمّم و جدّی با این پدیدار مزوّرانه و توهینآمیز برخوردکرده، شأنیت وجودیشان را تبیین و آشکارکنیم.
۶- معضله ششم فرهنگ سیاسی جامعه ما عبارت است از وجود احزاب و تشکلهای شبهصنفیـشبهسیاسی. این قبیل شبهاحزاب، برخلاف احزاب قارچی، بیهویت، که در بالا شرح و بسط ممیزات و شأن و نقششان گذشت، نوعاً صرفاً برای انتخابات بهوجود نیامدهاند که در نتیجه با انجام انتخابات محو شوند و یا تا انتخابات بعدی بهطور کامل در خواب زمستانی فروروند. شأنیت تقویم یا تشکیل این شبهاحزاب عمدتاً صنفی است لیکن بهواسطه برخی خصوصیات بسیار نامطلوب فرهنگ سیاسی ایران ـــ از قبیل شایعهپذیری، غلوپسندی، قهرمانطلبی، و قهرمانپرستی ـــ این تشکلها نوعاً در میان بسیاری از سایر صنوف و اقشار اجتماعی که ربط مستقیم صنفی و کاری با آنها ندارند از نام و نشانی و اعتبار و آبرویی برخوردار میشوند. این اعتبار نسبی صنفی تدریجاً در زمینهای اجتماعی بوجود میآید. لیکن از آن جهت که احزاب جاافتاده رشید و تثبیتشده با آرمانها و سیاستهای رویهمرفته شناختهشده، سنتاً در ایران وجود نداشته این اعتبار نسبیِ صنفی به سرعت در چشم و دل افراد و آحاد بسیاری از اصناف دیگر تبدیل به اعتبار و حیثیت سیاسی میشود.
جدا از خلأ احزاب سیاسی متعارف، علت مهم دیگری را باید برای تبدیل این اعتبار صنفیـاجتماعی به اعتبار سیاسی ذکرکرد. این قبیل شبهاحزاب بعضاً در جریان تعقیب و تحقّق امور صنفی خود به توان و قدرتی نسبی و البته، در مقایسه با احزاب سیاسی متعارف، بسیار ضعیف نایل میشوند. و از آن روی که قدرتمندان اصلی عرصه سیاست در ایران سنتاً هیچگونه عرض اندام و قدرتنماییِ ولو بسیار کوچک را تحمل نمیکردهاند قدرت نسبی و بسیار محدود تشکلهای صنفی با نوعی خشونت و بعضاً سرکوب مواجه میشدهاست. و درست همین اِعمال خشونت و سرکوب علیه این تشکلهای صنفی و مظلوم واقعشدن آنها است که سرچشمه مهمتر و جدّیتر قدرت نسبی سیاسیشان میشود. افراد و آحاد اصناف و اقشار دیگر جامعه نوعاً از چند و چون اهداف و آرمانها و شیوه کار و گردش مناصب و مسئولیتهای درون آن شبهاحزاب هیچ اطلاعی ندارند. و بهعلاوه، نمیدانند آن شبهاحزاب چه مواضعی در قبال مسائل و معضلات عمده کشور و نیز مسائل مبتلابه قشر و صنف خاص آنها دارند. همچنین، افراد و آحاد اقشار و طبقات دیگر جامعه نمیدانند این شبهاحزاب و یا برخی از شخصیتهای برجستهترشان چه مراودات و دادوستدهای پنهان و یا حتی غیرمخفی با دولتهای مختلف و یا شخصیتهای مقتدر درون حکومت دارند. و بالاخره، نمیدانند چنانچه آنها به قدرت برسند چه برنامه یا سیاستهایی را دنبال خواهندکرد. آری! عموم مردمی که یک نوع شمّ و شعور سیاسی نیمهپنهانی دارند تنها و تنها آن خشونت و سرکوب و مظلومیت را میبینند و سپس از فرط بیکسی، بیپناهی، و بیملجأیی به این شبهاحزاب پناه میبرند و چکهای سفید اعتبارِ سیاسی برایشان میکشند. اینکه این شبهاحزاب، که اغلب یادگار دوران طاغوتیان دستنشاندهاند و بعضاً در چند سال ابتدای پیروزی انقلاب بوجود آمدهاند، دارای اساسنامه، مرامنامه، آییننامه انتخاباتی و کاری، و شرح وظایف خاصتر مسئولیتهای درون سازمانی هستند یا خیر، مطلقاً هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که قاطبه مردمی که آن چکهای سفید را میکشند مطلقاً هیچ اطلاعی نه فقط از مفاد آنها، که از بود و نبودشان هم هیچ اطلاعی ندارند. و به این ترتیب است که اگر از مردم و ایضاً از خودتان درباره چند و چون آرمانها و سیاستهای این شبهاحزاب سوالکنید با کمال حیرت درخواهید یافت که هیچ یا تقریباً هیچ نمیدانند و نمیدانید. فقط این را میدانند و میدانید که آنها آدمهای خوبی هستند و برخیشان سوابق مبارزاتی داشته، یا مدتی در بازداشت و اندکی هم در زندان بهسربردهاند و مدتی هم ممنوعالمنبر یا ممنوعالتدریس از کلاس درس بودهاند.
آری! ای برادر! ای خواهر! چنین است سازوکار پیچیده تاریخی و درونی رایدادنهای لیستی! همان چکهای سفید سیاسی که بسیاری از ما مردم برای انجام وظیفه و ادای دین خود میکشیم. و تلختر و مهلکتر از کشیدن این چکهای قدرتبخش به شبهاحزاب، هیچگاه آشکارنشدن نتیجه و فرجام آن حمایتهاست. با کمال تألم باید اعترافکرد که فرجام این حمایتهای فلّهای کور هیچگاه در کوتاهمدت و یا میانمدتِ ده بیست سال، و آن هم به روشنی و وضوح معلوم نمیشود. عجیب و بسیار دردناک اینست که در نتیجه این فرایند بسیار مکتوم و پیچیده، اکثر ما مردم، اکثر رجال و شخصیتهای سیاسی و اثرگذار در زندگی و سرنوشتمان را نمیشناسیم! دقیق تر بگویم: اکثر ما مردم، بر این تصور هستیم که اکثر این شبهاحزاب و رجال و شخصیتهای سیاسی و بسیار مؤثر در زندگی و سرنوشت و سیاست مان را میشناسیم! چه تصور و پندار آرامشبخشی! و در عین حال، چه تصور و پندار باطل و سرنوشتسوزی. آری! این معضله بزرگ، ظاهراً یکی مینماید لیکن تامّلی صبورانه و قلبی آشکارمیکند که بزرگتر و مهلکتر از آن اعتمادِ بیمبنا، پیچیدگی آن است که باعث میشود چندان به روشنی و درستی و سرعت، حاصل و نتیجه آن اعتماد را هم نتوانیم ببینیم یا بسنجیم! آیا شما اینک این شبهاحزاب مسئولیتناپذیر، تنزهطلب لیکن بسیار پرقدرت و تاثیرگذار را نمیشناسید؟ الله! الله! سبحانالله!
۷- – هفتم معضله بسیار بزرگ فرهنگ سیاسی جامعه ما عبارت است از حفاظت و حراست از شهرت و حیثیت رجال سیاسیِ با سابقه و سمتهایی در مناصب عالی نظام سیاسی، پس از مشاهده فساد یا انحرافاتی اعتبارسوز، سرپوشنهادن رسانهای و سرکوب و منکوبکردن فرد یا افراد افشاءکننده ابتدایی رسوایی. با کمال تعجّب و تحیّر باید اذعانکنم که نمیتوان بهدرستی فهمکرد که چرا نوعاً در سطوح مختلف نظام حکومتی ما عموم رجال و شخصیتهای سیاسی میپندارند که فساد یا انحراف صاحبمنصبی مایه بیاعتباری و رسوایی نظام حکومتی میشود. متأسفانه این معضله فقط مبتلابه رجال حکومتی نیست زیرا هم فعالان حزبی و شبهحزبی و سیاسی، و هم ارباب جراید و رسانهها براین پندار ویرانگر و بلکه سرطانی هستند و هم عموم مردم. آری! این معضله یکسان در تمام لایههای اجتماعی و سیاسی حضور فراگیر دارد.
بنده در این پدیدارِ استتار فساد، حفظ و تطهیرِ مسئول یا مدیر فاسد، و سرکوب افشاءکنندگان اولیه رسوایی، دو پیشفرض مهم و مخرّب میبینم. نخست اینکه در این پدیدار پیشفرضشده است که اعتبار و حیثیت نظام تابعی است از اعتبار و حیثیت مسئولان و مدیران نظام. و یا به بیانی دیگر، اعتبار مسئولان و مدیران نظام معادل اعتبار نظام است. معضله، دقیقاً در همین نخستین پیشفرض نهفته است. به راستی چرا باید، و یا چگونه میتوان، اعتبار یک مجموعه بسیار تفصیلیافته و ساختارمند و نهادینهشده از مؤسسات، سازمانها، نهادها، و هزاران هزار انسانی را که در سطوح مختلف آن، رویهمرفته با توجه به انواع اساسنامهها، آییننامهها و بهویژه قانون اساسی، به کار و فعالیت مشغولند به واسطه انحراف یا فساد مالی و کاری یک یا تنی چند از ایشان مخدوش و یا کاملاً معدوم دانست؟ البته، باید اذعانکرد که به یک معنا پرسش از “چگونه میتوان” چندان حاصلی ندارد. زیرا واقعیت امر این است که تمام اقشار و لایههای اجتماعی و سیاسی جامعه آن اعتبار را مخدوش و یا کاملاً معدوم میدانند و چگونگی انجام آن هم چندان و یا اصلاً موضوعیت یا فایدتی ندارد. زیرا مهم این است که آنها به نحوی اینکار را انجام میدهند! همچنین باید اعترافکنم که پرسش “چرا باید” هم، دستگیری بنیانی نخواهدکرد: دست آخر این است که آنها با توجه به پیشفرضهای دیگری، استدلال خواهندکرد. و برای این پیشفرضها هم به مدد پیشفرضها یا مصادرات دیگری استدلال خواهندکرد! و این سیر را فرجامی منطقی نباشد. بنابراین، بیاییم بیاندیشیم که با آن پیشفرض تمام آن مجموعه عظیم از انسانها و قواعد و فعالیتها را مخدوش و محکوم کردهایم. درحالیکه خوب میدانیم که مابقی مسئولان و مدیران و کارکنان سطوح مختلف نظام رویهمرفته خطا یا انحراف اغماضناپذیر نداشتهاند. و بهعلاوه، فهم و برملاشدن آن خطا، فساد یا انحراف هم به نحوی با توجه به اساسنامه و آییننامه و سازوکارهای موجود در نهاد ذیربط و درستکاری نسبی سایر افرادِ همان نهاد و یا افراد دستگاههای مرتبط نظام صورتگرفته است. به عبارت دیگر، دریافتن فساد و انحراف مسئول یا مدیری از نظام، خود به نحوی بسیار گویا و ژرف حکایت از کارآمدی و حسابشدگی نسبی اساسنامهها و آییننامهها و سلامت نسبی سایر مسئولان و مدیران و کارکنان دیگر نظام دارد.
دوم پیشفرض این معضله بسیار بزرگ سرطانی این است که با جلوگیری از انتشار رسانهای آن رسوایی، و عدم برخورد مقتضی با مسئول یا مدیر خاطی یا فاسد، از جمله استعفا و یا تعقیب قضایی وی، در مجموع سرپوش نهادن برآن، حفظ و تطهیر مسئول یا مدیر فاسد یا مفسد، و سرکوب و منکوب کردن فرد یا افرادی که ابتدائاً ماجرا را برملا کردهاند اعتبار نظام حفظ و حراست میشود! درحالی که این پیشفرض نه تنها واهی است بلکه سرابی است خطرناک و در دراز مدت مهلک و نقض غرض. زیرا خوشمان آید یا بدمان آید، رسوایی نه تنها محو و مخفی نمیشود بلکه به سرعت و به طور غیررسمی و افواهی شایع شده گسترش مییابد. و از قضا نظر به اینکه شیوع ماجرای رسوایی به طور غیررسمی و افواهی صورت میگیرد هیچ کنترلی بر صحت و دقت انتقال رسوایی اعمال نمیشود. و درست همین جاست که هم رسانههای مستکبران و جهانخواران وارد میدان میشوند و هم هر فردی که انگیزه کافی برای مبالغه و افزایش ابعاد رسوایی داشته باشد. و میدانیم که هم مستکبران لحظهشماری میکنند تا دایه مهربانتر از مادر شوند و بهویژه از قِبَل این قبیل استتارها و سرکوبها و سرپوشنهادنهای نابخردانه و ناسنجیده کسب اعتبار و وجاهت رسانهای و سیاسی برای خود، و بیاعتباری سیاسی نظام نزد ملت ایران و هم سایر ملل کنند. و هم معاندان و منکران و بدخواهان ملت و انقلاب در کمین چنین لقمههای بادآورده و شکارهای بیزحمت و تلاش هستند تا با مبالغه هرچه گزافترِ مغرضانه ماجرا بر طبل رسوایی نظام بکوبند.
اما چرا این پیشفرض دوم را سرابی خطرناک و در درازمدت مهلک و ناقض غرض خواندم. زیرا از قضا سرپوشنهادن بر آن، حفظ و به نحوی تطهیر مسئول یا مدیر فاسد یا مفسد، و سرکوب و منکوبکردن فرد یا افراد ابتدائاً برملاکننده، به عوض حفظ و حراست از نظام، نظام را، با توجه به بهرهبرداری افرنگیان مستکبر و متکاثر و نیز بهرهبرداری معاندان و بدخواهان، در انظار و افکار عمومی عفونی، بیمار، و شریک جرم میکند. عموم مردم، حتی سادهدلترین و خوشبینترین آنها، هیچگاه نمیگویند: “همش شایعه و دروغ است”. بلکه میپرسند: “چرا مسئول یا مدیر خاطی و مفسد را برکنار و محاکمه نمیکنند؟” چنانچه این سوال بیجواب مانده و کهنه شود در نهایت تبعات خونباری خواهدداشت. ثمره خونبار نهایی، مطمئناً روشن است. میماند تبعات مهلک این معضله بسیار بزرگ سرطانی.
اولاً، تاثیر تشجیعی و ترغیبیِ اِفسادی بر تمام مسئولان و مدیران نظام. یعنی، زان پس تمام مسئولان و مدیران بگونهای خود را بخشی یا پارهای انفکاکناپذیر از نظام خواهند دانست بطوری که نسبت به هر نوع وسوسه جهت سوء بهرهبرداری از بیتالمال و یا اعمال نفوذهای حقکشانه کمتر مقاومت خواهندکرد. و بلکه، از این که بخش جداییناپذیر نظام بوده مصون از هرگونه تعقیب قضایی و سیاسی هستند چنان احساس امنیتی میکنند که فقط و فقط آنهایی که هول و هراس دائم و ژرفی از “یوم یقوم الحساب”(۶) دارند ـــ یومی که “لاینفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سلیم”(۷) ـــ از فساد و تبهکاری و تعدی به حقوق و اموال مردم برکنار خواهند ماند. و آیا روشن نیست که در این صورت کار مدیران و مسئولان نظام در درازمدت به کجا خواهدکشید؟ و چنین است دوم ثمره مهلک آن معضله سرطانی: گسترش و عمومیتیافتن فساد در میان مدیران و مسئولان نظام و سپس، در درازمدت، در کلّ نظام.
ملاحظه میکنید که چرا دو پیشفرض آن معضله بسیار بزرگ سرطانی در درازمدت مهلک و ناقض غرض میشود. اما تبعات مهلک بدین جا ختم نمیشود. زیرا سرپوش نهادن رسانهای و حفظ و تطهیر مسئول یا مدیر فاسد یا مفسد، اولاً به بیاعتباری سیاسی و هم رسانهای نظام نزد ملّت میانجامد و ثانیاً به اعتبار رسانهای و ،در نتیجه، سیاسی افرنگیان جهانخوار و زورگو. و این سوم ثمره مهلک آن معضله سرطانی است.
بطور خلاصه، با هدف حفظ و حراست از نظام، بر رسوایی و تبهکاری یک یا چند تن معدود از مسئولان و مدیران نظام سرپوش نهاده، وی را حفظ و تطهیر میکنیم و فرد یا افراد ابتدائاً افشاءکننده را سرکوب و خرد و منکوب میکنیم. لیکن دقیقاً با یکایک این اعمال نه تنها کلّ نظام را نزد مردم بدنام و شریک جرم میکنیم بلکه به همین اندازه ویرانگر، اِفساد کلّ نظام را دامن میزنیم! و چنین است فرجام نهایی آن معضله سرطانی، فرجامی خونبار، و بر باد دهنده انقلاب و دستاوردهای آن همه ایثار و جانبازی، مجاهدت و شهادت.
بار خدایا! فرمودی: “ولتکن منکم امه یدعون الیالخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عنالمنکر و اولئک هم المفلحون” (۸). اینک این مرقومه را زاد آخرتم فرما، که این دنیای دون بیوفا، چقدر دون و بیوفا و بیقرار و فانی است.
* این مقاله را که با یاد هوشمندی و بصیرتمندیهای شهیدان حاج کاظم رستگار، حسن بهمنی، و بهمن نجفی نوشتم، به همانها که دیدند و فهمیدند و اعتراضکردند، و با این اوصاف صبوری و استقامتورزیدند و پشت به انقلاب اسلامی نکردند، تقدیم میکنم. راه و روش و منششان پر رهرو باد.
۱)نیازی به ذکر ندارد که “گردیدن” برای دسته اول بیشتر منحصر به عتبات عالیات و اماکن زیارتی میشود و برای دسته دوم بیشتر منحصر به کشورهای اروپایی و اخیراً کشورهای خاور دور.
۲) سوره مبارکه ابراهیم، ۴۱: “روزی که حساب برپا میشود”.
۳) سوره مبارکه غافر، ۵۱: “روزی که گواهان بپاخیزند”.
۴). سوره مبارکه صافات، ۲۱: “روز جدایی”.
۵). سوره مبارکه تغابن، ۹ : “روز بیبهرگی”.
۶). سوره مبارکه ابراهیم، ۴۱: “روزی که حساب برپا میشود”.
۷) سوره مبارکه شعراء، ۸۹: “روزی که مال و فرزندان سودی نمیبخشد مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خداوند آید”.
۸) سوره مبارکه آلعمران، ۱۰۴: “باید از میان شما جمعی دعوت به نیکی، امر به معروف، و نهی از منکر کنند. و آنها همان رستگارانند”.
منتشر شده در: این مقاله ابتدائاً به دعوت کانون قرآن و عترت، در ۱۶/۲/۸۸ در دانشگاه صنعتی شاهرود ارائهگردید. و سپس گونه اصلاحشده آن به دعوت انجمن علمی دانشجویان علوم سیاسی دانشگاه تهران، در تاریخ ۲۲/۲/۸۸ در همان دانشگاه ایراد گردید.