پرسش محوری این است که چگونه میتوان با تکیه بر نیازها و آرمانها، و بدون توسل به مفهوم پیشرفت، اعم از مدرنیستی، لیبرالیسی، سوسیالیستی، اسلامی یا ایرانی، پژوهش کرد و بر معضلات و مسائل بومی فائق آمد؟ اندک تأملی بر سؤال محوری فوق آشکار میکند که فائق آمدن بر معضلات و مسائل، هدف محوری یا غایی پژوهشهای ما فرض یا در واقع پیشفرض شده است.

در واقع واژه پیشرفت عنوان یا برچسبی است که چنانچه اصرار داشته باشیم، میتوانیم بر آن معنای حل و رفع مشکلات را بار کنیم. بسیاری از اندیشمندان دانشگاهی و حوزوی، برخلاف این ادعا، پنداشتهاند که پیشرفت، به خودی خود مسئلهای مقبول و مطلوب است و در نتیجه در پی یافتن الگو، طرح یا برنامهای برای تحقق آن برآمدهاند. بر اساس همین پنداشت، آنها بهطور ضمنی اقدام لازم برای پیشرفت را تولید نظریه یا نظریهسازی میانگارند. به این ترتیب نظریهسازی و جنبش نرمافزاری تولید علم، خود هدفی میشود که در نهایت خادم پیشرفت است. برای نظریهسازی و تولید علم هم به آزاداندیشی نیاز است که برای تحقق آن نیز کرسیهای آزاداندیشی ضرورت پیدا میکند.

با نگاهی تاریخی آشکار میشود که مفاهیم پیشرفت همراه علم به معنای ساینس (science)، عقل و عقلانیت، جهانشمولگرایی، آزادی و سکولاریسم از جمله شاکلههای ایجابی و اصلی نهضت روشنفکری قرن هیجدهم اروپاست؛ نهضتی که بنیانیترین شاکله سلبیاش، نفی تمامی ادیان الهی و آموزههای انبیا بود.

به گمان من، ما پیش از اینکه در این مسیر پیشتر رویم و گامهای مؤثر و جدی در قالب سیاستگذاری و طراحی برنامههای اجرایی برداریم، باید اندکی درنگ کنیم و بیندیشیم به راستی چه میزان موازین مبنایی فرهنگی و تمدنسازی ما با فرنگیها شباهت دارد؛ آیا ما هم باید همچون طلایهداران عصر عقل اروپا، برای عقل، استدلال، عقلانیت، پیشرفت و علم ــ به همان معنای اخص علوم طبیعی و علوم اجتماعی متداول ــ منزلتی جوهری، جهانشمول، منجی و سعادتبخش در نظر گیریم؟ با توجه به اینکه در مقالات دیگری درباره عقلانیت، آزاداندیشی، عقل و استدلال سخن گفته شده است، در این مقاله از آنها درمیگذرم و بر مسئلۀ نسبت نظریه و نظریهسازی با رفع و حل معضلات و مسائل متکثر بومی تمرکز میکنم.

چیستی نظریه و تعریف آن

در حوزه پژوهش و نگارش، ویژگیهای مشترک بینشی و مبنایی بسیاری میان اندیشمندان دانشگاهی و حوزوی مشاهده میشود. یکی از این ویژگیهای مشترک، توجه به چیستی، ماهیت یا ذات موضوع و مسئله به محض طرح آن است. این نوع نگرش بسیار رایج در رسالههای ارشد و دکتری علوم انسانی و علوم اجتماعی به سهولت و وفور مشاهده میشود. نمونههای فراوانی از آن نیز در میان آثار و نگاشتههای عالمان حوزوی وجود دارد. از پیامدهای مستقیم این عادت دیدن، پنداشتن و اندیشیدن، تلاش برای تعریف جامع و مانع مفاهیم محوری آن موضوع یا مسئله است.

هدف از این کار تحدید موضوع و اتکا به آن تعریف برای انجام دادن پژوهشی نظاممند، ضابطهمند و قانونمند است. گویی اندیشه کردن، پژوهش کردن، تأمل و تعقل کردن در مجموع شبیه ساختمانسازی است که در آغاز کار لازم است شالوده یا بنیادی سخت و مستحکم ایجاد شود و سپس بر روی آن ساختمان دلخواه را بنا کرد. اما آیا به راستی اندیشه کردن، پژوهش کردن، تأمل یا تدبّر کردن شباهتی به ساختمانسازی دارد؟

آیا روشن نیست که این شیوه اندیشیدن، خود گونهای اندیشیدن و بینش است؟ آیا روشن نیست که این گونه اندیشیدن دارای تاریخی است و با گونهای از فرهنگ و تمدن سنخیت و تناسب دارد؟ آیا تاکنون اندیشیدهایم که این گونه بینش یا اندیشیدن متعلق به کدام تاریخ و فرهنگ و تمدن است؟ آیا اندیشیدهایم که آن تاریخ و فرهنگ و تمدن، چه نسبت یا تناسبی، با تاریخ، فرهنگ و تمدن ما دارد و آیا باید نسبتی داشته باشد؟

در بحث از نظریه و نظریهسازی در نخستین گام از چیستی نظریه و تعریف جامع و مانع از آن پرسش میشود، اما نکته مهم آن است که هیچ تعریف جامع و مانعی از نظریه در علوم انسانی، علوم اجتماعی و حتی علوم طبیعی وجود ندارد. عالمان علوم طبیعی نه در گذشته دغدغه چیستی نظریه را داشتند و نه در حال دغدغهمند این مسئلهاند. آنها تلاشی هم برای یافتن تعریفی جامع و مانع از نظریه نکردند. این سخن در مورد عالمان اجتماعی و بسیاری از عالمان انسانی نیز صادق است.

آیا به راستی آیزاک نیوتن ، مایکل فارادی، آلبرت انیشتین، ماکس وبر، دورکیم، آدام اسمیت، کانت، هیوم، نیچه، و … هابرماس، دریدا و دیگر عالمان میدانند که نظریه چیست، اما اگر از آنها سؤال شود که دانششان را نه در قالب تعریف جامع و مانع، بلکه به هر زبان و بیانی که دوست دارند و مایلاند شرح دهند، دچار مشکل خواهند شد و توضیحاتشان در نهایت شکل منسجم و مدونی نخواهد داشت.

با وجود این، ما با اتکا به پیشپنداشتهای خلاف واقع خود درباره علوم و کاوشهای عالمان نوآور نظریهساز، پرسشهای نابجایی را مطرح میکنیم و همه را دچار سردرگمی و حیرت مضاعف میسازیم. فضای آموزشی دانشگاهی و حتی تا حدودی حوزوی ما در دو زمینۀ علوم انسانی و علوم اجتماعی آن چنان تحت تأثیر شدید و همهجانبه نگرشهای ساینتیستی پوزیتیویستی نگاتیویستی، تحجریافته و مکانیکی قرار گرفته است و الگوهای مکانیکی و الگوریتمی که پنداشته میشود توفیقات علوم طبیعی مرهون و مولود آنهاست، آنچنان سیطرهای بر ذهن متفکران دو حوزه یافته است که عموم آنها، پیش از آغاز هر پژوهشی در جستجوی الگوهای یادشده برمیآیند و همین، عامل نازایی عمومی و فراگیری است که در علوم و بهویژه در دو حوزه علوم انسانی و اجتماعی مشاهده میشود. مایه شگفتی است که چگونه الگوها و روشهای مکانیکی متصلبی برای پژوهش به علوم طبیعی نسبت داده میشود، و سپس همان یافتهها، بیهیچ درنگ و تأملی برای علوم اجتماعی و علوم انسانی لازم و حتمی به شمار میآید!

ما از سر علمناشناسی تصور میکنیم عالمان کاوشگر نظریهساز از ابتدا تعریفی جامع و مانع از نظریه، صدق و کذب، آزمایشسازی ــ همان که برخی از دوستان آن را «اکسپریمنتیشن» (experimentation) مینامند ــ آزمایشهای مقبول و معتبر، اثبات، تأیید، ابطال، اجماع، عقلانیت، آفاقیت ــ همان که به شکل بسیار گمراهکنندهای در فرهنگ دانشگاهی و حوزوی ما «عینیت» تعریف میشود ــ روش علمی، مفهومسازی، نظریهسازی، تحلیل مفهومی، ثمربخشی، کفایت تجربی، و… در اختیار دارند و سپس دکمه ماشین تولید نظریه را میفشارند و نظریات به طور خودکار و پی در پی تولید میشوند.

اگر نیوتن تلقی رایج و مقبول ارسطوئیان یا فلسفه مکانیکی حاکم بر عمده کاوشهای طبیعتشناختی عصر خودش را از واژههایی مانند فضا، زمان، جرم، تمام و کمال فهم و جذب میکرد و پایش را وجبی از آن حدود و صغورها فراتر نمیگذاشت، اثر فوقالعاده تحولبخش و دورانسازی به نام اصول ریاضی فلسفه طبیعی یا نورشناسی خلق نمیشد؛ نیز اگر امثال مارکس، دورکیم، وبر، پارسونز، گیدنز و هابرماس، به جای تلقیهای رایج در عصر خودشان به دنبال تعریف جامع و مانع از انسان، جامعه، واقعیتهای اجتماعی، طبقه، سرمایهداری، انتحار، ازخودبیگانگی و…، بودند، امروز از نوآوریهای آنها کمترین اثر و نشانی یافت نمیشد. باید پذیرفت که مفاهیم بنیانی جهانشمول یکپارچه نهضت روشنفکری هم افسانههایی ساخته انسان متفکر دینگریز یا دینستیز قرن هیجدهم اروپا هستند و وجود ندارند.

آیزاک نیوتن زمانی که اصول ریاضی فلسفه طبیعی را مطرح کرد، طی چندین دهه در کل اروپا، نه تنها نقد، بلکه تمسخر و تحقیر شد. در نتیجه این اوضاع او مقام منحصربهفرد استاد فلسفه طبیعی و نجوم در دانشگاه کمبریج را رها کرد و از لندن گریخت. آنهایی که نیوتن را تمسخر میکردند نه روزنامهنگار، بلکه فیلسوفهای همسطح او بودند. پس از سالها نقد و تضارب آرا بود که کتاب نیوتن پذیرفته شد و عدهای کوشیدند دیدگاههای او را به زبان ساده و عامیانه بیان کنند.

از شمار این افراد ولتر بود که کوشید علم نیوتنی را عوامفهم (popularize) کند. از آن زمان به بعد بود که آرای نیوتن حقایق علمی به شمار آمد. بنابراین نباید از نظریهپردازی جهانشمول دست کشید، بلکه باید به جای مبنا قرار دادن آن، حل دردها و مشکلات جامعه اولویت پژوهشها گردد.

زمانی که نیوتن، بزرگترین و تحولآفرینترین پیشقراول انقلاب علمی قرن هفدهم، به دنبال نسبتی میان اجرام خرد و کلان عالم طبیعت بود، هیچگاه از حاصل کاوشهای پیشینیان بلافصل خود، همچون کوپرنیک و دکارت و معاصران خود، همچون یوهان کپلر، گالیله، و…، الگوبرداری نکرد و از خود نپرسید که فرجام کاوشهای آنها، یعنی همان نظریهها و قوانین، رویهمرفته چه شکل و صورتی دارد تا فرجام کاوشهای او نیز شباهتی به آنها داشته باشد.

ملاک درستی تعریف نظریه

هر متفکر مفهومساز و نظریهسازی نگرش و تلقی خاصی درباره نظریه و مفاهیم دانش خود دارد و آن تلقی و نگرش را مقبول، معتبر و جهانشمول میداند. به سخن دیگر هر یک از متفکران تصور میکنند تلقی خودشان از این مفاهیم بیعیب و نقص و صحیح است. واضح است که هر قدر دامنه شمول عالمان وسیعتر در نظر گرفته شود، تفرق و اختلاف نظر بیشتری پدیدار خواهد شد.

هنگام رویارویی با چنین تنوع و تفرقی، راهکاری که در پیش گرفته میشود غیر عالم یا غیر نظریهساز خواندن عالمان نظریهساز ناهمراه و ناهمگن است. به عبارت واضحتر این عنوان به آن دسته از متفکرانی داده میشود که تعریفشان با باقی تعریفها اختلاف بسیاری دارد. معیار و ملاکی که برای غیر عالم یا غیر نظریهساز خواندن دستهای از عالم و عالم و نظریهساز خواندن گروه دیگر به کار میرود توافق یا تخالف عالمان و تعریف آنها با تعریف و تلقی برگزیده افرادی است که این ارزیابی را انجام میدهند.

عالمان طبیعی و اجتماعی، دغدغه چیستی نظریه را ندارند و در نتیجه تلاشی هم برای یافتن تعریفی جامع و مانع از نظریه به خرج نمیدهند. این سخن در مورد بسیاری از عالمان انسانی نیز صادق است. عموم فیلسوفان، به منزله شاخهای از شجره پایهای علوم انسانی، نیز ابداً به این گونه موضوعها توجهی نمیکنند، مگر در موارد نادری که حوزه فلسفی به تعبیری درجه دو میشود.

از جملۀ این حوزههای فلسفی درجه دو علمشناسی است. در این حوزه در موارد بسیار معدودی، در سه شاخه علمشناسی فلسفی، علمشناسی تاریخی، و علمشناسی اجتماعی، مفهوم نظریه موضوع بحث و بررسی قرار میگیرد. با وجود این بررسی، هیچ علمشناسی در جستجوی تعریف جامع و مانع اجماعشدهای نمیرود؛ زیرا همان گونه که به تفصیل گفته شد، تعریف جامع و مانع سیمرغی است که صید هیچ توری یا شیری نمیشود.

ضرورت نظریه و ریشه یابی ضرورت دهی به آن

پرسش دیگری مطرح میشود که آیا نظریه برای یک دانش لازم است؟ به بیان دیگر، آیا دانش بی نظریه ممکن است و آیا این یک نقیصه و ضعف برای آن علم به شمار نمیآید؟ برای علمی که نظریه نداشته باشد و به دنبال نظریهسازی نرود، عبارت «کاوش غیرنظریهسازانه» به کار میرود. مراد از کاوش غیرنظریهسازانه کاوشی است که به نظریه منجر یا منتهی نمیشود.

گرچه چنین کاوشی به نظر بسیاری از صاحبنظران ناممکن و بعید به نظر میآید، باید گفت در بسیاری از مواقع کاوشهای ما در علوم طبیعی، اجتماعی و انسانی به نتیجهگیریهای نظری عام و فراگیر منتهی نمیشود و ضرورتی نیز برای این کار وجود ندارد؛ یعنی کاوشهای عالمانه لازم نیست به سخنانی عام و جهانشمول منتهی شوند؛ چنانچه این کاوشها نظریه یا قاعدهای جهانشمول را مطرح کنند، «کاوشهای نظریهساز» نام میگیرند، اما در غیر این صورت، نقصی بر کاوش و نتیجهاش وارد نیست. آنچه کاوش و پژوهش را کارآمد و مؤثر یا ناکارآ و بیفایده میسازد مفید بودن یا نبودن آن در حل مشکلات و معضلات است. این معیاری است که با آن عیار پژوهش سنجیده میشود.

برای پژوهش همین اندازه که نیازهای فعلی جامعه را رفع کند یا کمکی به رفع آنها نماید کافی است. و نیاز و ضرورتی به این نیست که نگاه فرااقلیمی و حتی فرازمانی به جوامع بشری داشته و برطرفکننده نیازهای آنها هم باشد. این منزلت حضرت حق جل است که از منظر فراجهانی به امور نگاه کند، اما بشر نه از این توانایی بهرهمند است ــ زیرا چشم خدایی ندارد ــ و نه به آن منظر نیاز دارد؛ چون نمیخواهد پروردگاری، تدبیر و تمشیت امور عالم را بکند.

این نگرش نادرست که انسان باید از منظر خدایی به عالم بنگرد و دیدی جهانشمول داشته باشد، از قرن هیجدهم میلادی و در اروپا مطرح شد. در این زمان گروهی از فرزندان اروپایی حضرت آدم(ع) در عصر عقل یا همان عصر روشنفکری، خواستند خدایی کنند و در نتیجه به آن منظر نیازمند شدند. به دنبال آن نیاز این افراد بر آن شدند تا مقولاتی جهانشمول و فراگیر برای تمام بنیآدم در تمام زمانها و مکانها بسازند. پس از آن در تلاش برآمدند تا بر عرش این دنیا استوار شوند. چنین شد که افسانهها ساختند و مدرنیسم را برای تمام بشر بنا کردند. این گونه مدرنیته و عصر مدرن حاصل شد و پیامدهای آن بنی آدم را دچار مشکلاتی کرد.

طبقه بندی علوم بر اساس نیاز به نظریه

اگر بر اساس آنچه گفته شد، نظریه‌ها مفاهیمی جهانشمول انگاشته شوند، میتوان از دو دسته دانش سخن گفت؛ ۱٫ دانشهایی که صرفاً شامل نظریه و نظریهسازی نیستند؛ ۲٫ دانشهایی که ابداً شامل نظریه و نظریهسازی نیستند. کاوش و پژوهشها نیز به دو گروه تقسیم میشوند؛ ۱٫ کاوشهایی که صرفاً معطوف به نظریهسازی نیستند؛ ۲٫ کاوشهای کاملاً موجه و مقبولی که ابداً معطوف به نظریهسازی نیستند.

دانشهایی که صرفاً شامل نظریه و نظریه‌سازی نیستند همانهایی هستند که به دنبال نهضت عقلگرایی یا روشنفکری قرن هیجدهم اروپا و جریان ساینتیستی ناشی از آن، به شکل بازدارنده و مضری، الگو و اسوه جمیع علوم و معارف گردیدند. از شمار این دانشها میتوان به فیزیک، شیمی، و زیستشناسی اشاره کرد. اما حتی این حوزههای الگوپنداشتهشده هم کاملاً دربردارنده نظریه یا معطوف به نظریهسازی نیستند. بسیاری از تلاشهای دانشمندان بنام این حوزهها اساساً صرف نظریه‌سازی نمیشود.

این تلاشها، که استعداد، امکانات و زمان بسیار زیادی را هم صرف خودش میکند، بر یافتن شیوههای جدید برای اندازه‌گیری، ابزارسازی، آزمایشسازی و در کل تعیین امور واقع علمی متمرکز میشوند. در این دانشها، گفتمانهای بسیاری مطرح‌اند که شکل نظری جهانشمولی ندارند. این گفتمانها باورها یا معارفی هستند که نزد اصحاب آن دانش کاملاً مقبول و موجهاند، اما درعینحال هیچ بیان جهانشمول نظری هم برای آنها وجود ندارد. نبود این باور جهانشمول نیز نقصان به شمار نمیآید. به سخن دیگر همه اصحاب آن حوزه تخصصی، این معارف را مجازاً میدانند، اما هیچ بیان نظری برای آن ندارند.

دسته دوم از دانشها، آنهایی هستند که ابداً شامل نظریه و نظریهسازی نمیشوند. برای دسته اول از قید «صرفاً» استفاده شد، اما در مورد دسته دوم، قید «ابداً» به کار میرود. پزشکی یکی از این دانشهاست که گرچه از دستاوردهای نظری زیستشناسی، فیزیولوژی، باکتریشناسی، کالبدشناسی، جنینشناسی و… بهره میبرد یا آنها را مصادره میکند، نه خود نظریهای میسازد و نه مطالب آن را میتوان به شکل نظری تبیین کرد. این سخن به شکل عامتری در مورد دندانپزشکی نیز صدق میکند. همگی شاخههای مهندسی و فناوری نیز چنین هستند.

در خانواده بزرگ پزشکی و نیز مهندسی و فناوری، پژوهشها، نه با هدف ابداع یا ساختن نظریه، بلکه به منظور ایجاد یا بهبود شیوههایی برای انجام دادن کارها، ایجاد محصول یا مصنوع و با هدف ارضای آمال و رفع و دفع آلام انجام میشوند. به عبارت بهتر، شیوههایی برای ایجاد یا تولید مصنوع یا کالا، رفع مشکل و مانعی یا برآوردن خواسته و نیازی وجود دارد، اما این پژوهشها در جستجوی یافتن شیوههایی انجام میشوند که بتوانند تولید آن کالا، مصنوع، خواسته یا نیاز را با سرعت بیشتر، هزینه کمتر، سهولت، قابلیت اتکا، ایمنی، تنوع، دوام و جاذبه بیشتر محقق سازند. این موضوع که چنین پژوهشهایی در پی نظریهسازی نیستند چیزی از ارزش آنها نمیکاهد و باعث نمیشود آنها را پژوهشهایی بیارزش یا حتی کمارزش به شمار آورند.

در بعضی از حوزههای معرفت، دانش آنچنان دچار پراکندگی و تنوع یا تحدید و تقید است که به هیچ روی به بیان نظری جهانشمول تن نمیدهد. پدیدههایی چون حزب در جامعهشناسی سیاسی، انقلابهای اجتماعی، سیاسی در جامعهشناسی انقلابها، و تورم در اقتصاد نمونههایی از این نوع پدیدارها یا موضوعها هستند. درباره رکود اقتصادی، خودکشی ، افسردگی ، اعتیاد ، طلاق، افت تحصیلی، بزهکاری و…، تصور نظریهپردازی جهانشمول تقریباً محال به نظر میرسد.

مقصود از بیان این نمونهها در حوزه اجتماعی قضاوت پیشینی درباره همه حوزههای علوم اجتماعی نیست، بلکه مراد اشاره به این نکته است که در حوزهها و زمینههایی امکان بیان نظری جهانشمول بسیار کم یا در حد صفر است. اما ناتوانی در بیان هیچ یا کمتر سخن جهانشمول نظری، به هیچ روی نقصان یا ضعفی برای آن دسته از دانشها یا علوم به شمار نمیآید.

معیار درستی یا نادرستی نتایج پژوهش

متفکران قرن هیجدهم میلادی کوشیدند نظریات عظیم، فراگیر و جهانشمولی مطرح کنند که در کل دنیا پذیرفتهشده باشد، اما این تلاش مداوم در نیمه دوم قرن بیستم به مانعی عظیم برخورد کرد؛ آن مانع عظیم تنوع، اختلاف نظر و تکثر نظریهها بود که اندیشه سخن و نظر جهانشمول را رویا و توهم جلوه میداد.

نبود موازین جهانشمول فقط مختص غرب نیست؛ در شرق و بهویژه ایران نیز میتوان این نبود ثوابت را مشاهده کرد. در سطح نظریهپردازی کلامی، نظریهپردازی در حوزه فقه سیاسی، اندیشه سیاسی، اندیشه اقتصادی و… نمیتوان اثری از معیارهای ثابت یافت. حتی نظریات اعضای کمیسیون اسلامیکردن و شورای انقلاب فرهنگی درباره اسلامیکردن دانشگاهها متغایر، متعارض و متخالف است. این نبود اجماع و توافق نظر فقط به این موضوع محدود نمیشود، بلکه تمامی حوزههای معرفت را دربر میگیرد.

در چنین عالمی از تنوع نظر، آنچه معیار گزینش یکی از نظریات قرار میگیرد، نقد و گفتوگویی است که در حوزه معرفتی مربوط به آن انجام میشود. این موضوع در مورد اسلامیکردن معرفت نیز صدق میکند. ممکن است در این حوزه بسیاری از پژوهشگران مؤمن پژوهش کنند و نظریات خود را بیان نمایند. برای مثال در حوزه اقتصاد غیر ربوی و اسلامی ممکن است با نظریات متنوعی روبهرو شویم؛ نظریاتی که نظریهپردازانشان مدعی اسلامی بودن آنها هستند، اما آنچه باعث گزینش یکی از نظریات و تبدیل آن به سیاست اجرایی میشود اجماع نظر است. بااینحال نمیتوان گفت آن نظر یا مجموعهای از دستاوردها کاملاً منطبق بر احکام اسلام است.

بر این اساس نمیتوان پژوهشی را ناب خواند و باقی پژوهشها در همان حوزه را غیر ناب نامید. معیار درک اسلامی بودن نظریات هم توسل پژوهشی پژوهشگر و نظریهپرداز به کتاب الله و عترت اهل بیت(ع) است. برای درک این موضوع باید دید که پژوهشگر چقدر حقایق کلام الله را دریافته است. ما نمیتوانیم در قلوب افراد برویم و میزان ایمان آنها را درک کنیم و اساساً بر اساس قرآن و سخنان اهل بیت وظیفهای نداریم که چنین کنیم.

پروژۀ اسلامی کردن یا سکولار کردن علم ممکن است. البته اسلامی کردن به این معناست که برای چنین نظردهی و تصمیمی باید در سطح استعلایی فوقانی عرشی قرار گرفت و از آنجا سخنان عالمان و نظریات آنها را ممیزی نهایی کرد، اما این کار فقط از عهده انبیا و کسانی که پرورده انبیا و مرتبط با آنها هستند ــ که مطابق نگاه شیعی ائمه هدی(ع)اند ــ برمیآید. بنابراین تنها کاری که در این زمینه از عهده ما انسانهای معمولی برمیآید بحث و گفتوگوست. جامعهشناسها، فیلسوفها، روانشناسها، و… باید و میتوانند سخنان اسوههایی مانند نبی اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) را بکاوند و از این چشمههای معرفت برداشت کنند.

گرچه به همه این برداشتها میتوان برچسب دینی زد، درباره اینکه، کدام یک از آنها بر مسند عمل و قبول مینشیند، بیان حرف واحد پیشینی ناممکن است. آنچه در این حوزه سهم تعیینکنندهای دارد تضارب آرا و اجماع نظر عالمان است. این موضوع درباره غرب نیز صدق میکند. برای مثال آنچه امروزه به نام خصوصیسازی در غرب اجرا میشود حاصل تلاش علمی عدهای از اقتصاددانها طی دهها سال کار و تدریس و پرورش شاگردهایی است که مغز متفکر اتاق تاچر و ریگان شدند و نظریات خود و استادانشان را اجرا کردند.

آیا مقصود و هدف ما از دینشناسی، نظریهسازی است یا خیر؟ این پرسش تابعی است از چیستی ما و نیز چیستی اهداف و غایات ما. روشن است که با این وصف، به تعداد تنوع و تغییر «ما»ها و تنوع اهداف، برای این پرسش پاسخ وجود خواهد داشت.

بر اساس آنچه گفته شد، درست نیست که برای حوزهای از پژوهش از ابتدا بنا را بر موافقت با نظریهسازی یا مخالفت با آن گذاشت. اساساً پرسش از این موضوع چندان مهم و مبنایی نیست. آنچه مبنایی و مهم بهشمار میآید، پرسش از هدف و غایت پژوهش است. اگر مراد و منظور از پژوهش در عرصهای حل و رفع معضلات، آلام و نقصانها و ارضای نیازها و آمال باشد، دیگر چندان یا اصلاً مهم نیست که در آن پژوهش به نظریه، قاعده یا اصلی جهانشمول و اطلاقپذیر به سایر قبایل و قرون دست یابیم یا خیر.

این مسئله درباره حوزه دینشناسی هم صدق میکند. در این حوزه نیز اقدام دوراندیشانه آن است که به پرسش از رابطه دینشناسی و نظریهسازی پیشاپیش پاسخ ندهیم و زمینهای فراهم کنیم تا جریان پژوهشهای پژوهشگران و متأملان حوزه دین، بسته به موضوع و نیز با توجه به تعاملات و تحدیهای روزگار، مورد به مورد پاسخ آن پرسش را بدهد.

مفتوح گذاشتن پاسخ آن پرسش، آن هم با تسامحی فراخ، که برای هر محیط و موضعی طرح این پرسش را ممکن بدانیم، هم پژوهش را برای پژوهشگران حوزه دین ناهموار میکند و هم کار را برای مدرسان، ناقلان و نویسندگان کتابهای درسی و آموزشی، بسیار متفرق و متنوع و در نتیجه دشوار میسازد. افزون بر این کار را برای مصرفکنندگان پژوهشهای عرصه دین قدری پیچیده میشود. البته این ناهمواری، تفرق، دشواری و پیچیدگی نتیجه دور از انتظاری نیست؛ زیرا هر ذرهای از دین به نحوی یکایک انسانها را درگیر میکند.

به عبارت دیگر هیچ منظومه یا مجموعهای از دانستهها و باورها و اقوال به اندازه دین، انسانها را فرا نمیگیرد و با نهاییترین تارهای وجودش درگیر نمیکند و نظر به کثرت و تنوع پهناور وجودی این موجود فوقالعاده پیچیده، نظمگریز، چموش و حیرتانگیز، باید هم انتظار آن ناهمواری، تفرق، و تنوع و دشواری در امر پژوهش در این حوزه را داشت. افزون بر مخاطبان دین، خود دین نیز فوقالعاده پهناور و بیکران است.

نتیجه

دانش و صصپژوهشهایی وجود دارند که صرفاً شامل یا ناظر به نظریه و نظریهسازی نیستند. نمونه این دانشها علوم طبیعیاند. در کنار این دسته از دانشها، دانشها یا پژوهشهایی هستند که ابداً شامل نظریهسازی یا ناظر به آن نیستند. از میان این دانشها میتوان به علوم پزشکی، علوم مهندسی و فناوری اشاره کرد. در بعضی از حوزههای معرفت نه تنها بیان نظریه جهانشمول برای برخی از دانستههای خود ممکن نیست، بلکه دانش ما در آن حوزه یا موضوع آن چنان دچار پراکندگی، تنوع یا تهدیدها و تقییدهاست که به شکل بنیانی به بیان نظری جهانشمول تن نمیدهد.

علوم اجتماعی نمونهای از این دانشهاست. تصمیمگیری درباره مقصود یا هدف از پژوهش، مبتنی بر شبکهای از تلقیها و تعلقات است که توافق نداشتن بر سر آنها بحث و استدلال عقلانی درباره هدف از پژوهش را منتفی میکند. نقطه عزیمت پژوهشهای ما در هر یک از خانوادههای علوم انسانی، اجتماعی و طبیعی، نیازها، معضلات، آمال و آرمانهای گاه فردی و اغلب مشترک در جامعه یا جماعت مربوط در هر عصر و زمانهای است ــ و باید چنین باشد. اگر هدف از پژوهشها رفع نیازها و حل معضلات نباشد، پژوهشهایی انجام میشود که نتایج آن به هیچ کار نمیآید.

این نکته را باید در نظر گرفت که معضلات، آمال و آرمانها، ضرورتاً در تمام جوامع بشری یکسان نیستند؛ افزون بر این، نیازها، معضلات، آمال و آرمانهای جوامع همواره یکسان و بیتغییر باقی نمیمانند. البته معضل یا مسئله شدن پدیداری به معنای تمامعیار، بنیاناً بستگی به ما انسانها دارد و ما هستیم که پدیدارها را با اتکای کامل به شبکه تعلقاتی ـ تلقیاتی خود تقویم، دستهبندی و رتبهبندی ترجیحی میکنیم.

یکی از پیامدهای نتایج فوق این است که حتی اگر هدف از پژوهش در حوزهای را نظریهسازی قرار دهیم، باز هم چندان آشکار نیست که کاوشهای ما مستعد نظریهسازیهای جهانشمول باشد؛ همچنین با توجه به اینکه بنیاناً انسانها هستند که پدیدارها را با اتکای کامل به شبکه تعلقاتی ـ تلقیاتی خود تقویم، دستهبندی و رتبهبندی ترجیحی میکنند، اساساً وجود مجموعهای جهانشمول و فراتاریخی از پدیدارها، موضوعات، معضلات، آمال و آلام کاوشپذیر منتفی است؛ در نتیجه نظریهسازی جهانشمول به شکل عام نیز ناممکن است. با این اوصاف دانش بینظریه نه تنها ممکن است، بلکه در بسیاری از موارد گریزی جز دست شستن از نظریهسازی جهانشمول نیست.

نظریهسازی و نظریات پیش و بیش از هر کار و اقدامی، به شکل بنیانی موکول و متکی بر مجموعه بسیار پیچیده تعلقات و تلقیات زاده تعلقات ماست. این مجموعه تعلقات و تلقی های بسیار غنی و تقویمی هم پدیدارها را تقویم و دسته بندی ترجیحی میکند و هم به رویکرد ما به پدیدارها شکل و جهت میبخشد.

به عبارت دیگر ضمن اینکه نظریهسازی ما در تحلیل نهایی بر مجموعه تعلقاتی، تلقیاتی ما بنا شده است، هیچ سخن جهانشمولی درباره این مجموعه و پیشفرضهای مولود آن نمیتوان گفت. هر قوم، هر قرن و هر عرصهای ــ عرصه انسانی، اجتماعی یا طبیعی ــ از مجموعه تعلقاتی ـ تلقیاتی خاص خود بهره میبرد و از آنها تغذیه میشود.

میتوان خطاب به قومی گفت به نظر ما عدالت مسئلۀ مهمی است یا آزادی و سعادت چنین معنا میدهد، اما نباید انتظار داشته باشیم سخنان، جهانشمول باشد؛ چون این رجحان ماست. نمیتوان از پیش مقرر کرد که چه پدیدارها، مسائل و معضلاتی نیازمند کدام تعلقات، تلقیات یا پیشفرض هایی است.

بنابراین پرسش هایی مانند اینکه نظریات یا نظریه سازی چه پیشفرضهایی دارند یا باید داشته باشند عامل مهم در عقیم ساختن نظریه سازی در هر عرصهای هستند و کاوشها را زمینگیر میکنند. اگر این نگرش در جامعه ما ادامه یابد، کماکان آن را به بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و الگوهایی که غربیها مدام در حال ساختن هستند وابسته میسازد و با وجود شعار جامعه اسلامی، قالب فرنگی شیوه ها و کارها را حفظ میکند.

پرسش از پیشفرضهای نظریات از ابتدا این موضوع را پیشفرض کرده است که نظریات به طور کلی و جهانشمول بر پیشفرضهای جهانشمول عام متکی هستند و در صورت یافتن آن پیشفرضها، نظریهسازی امر هموار، خودکار و ضابطه مندی مثل تولید سوسیس و کالباس، قوطی کبریت، مداد و خودکار خواهد شد. اما چنین پیشفرض علمشناختی یا معرفتشناختی از بیخ و بن خطاست؛ زیرا نه با انسان بسیار ژرف، پیچیده، متنوع، چموش و گریزپایی که در تاریخ علم، تاریخ عقاید اقتصادی و تاریخ اجتماعی، سیاسی سراغ داریم، همسازی دارد و نه با نظریه ها و نظریه سازیهای همان انسان در همان تاریخها.

بنابراین به جای کاوش دربارۀ لوازم و پیشفرض های نظریه و نظریه سازی، باید به پژوهش برای یافتن راه برآورده کردن آمال و آرمانها و رفع نیازهایمان دست زنیم. مهم نیست که پژوهشهای ما به نظریه جهانشمول عام منتهی شود؛ البته اگر چنین نظریهای منتج شود، میتوان امیدوار بود که در میان سایر اقوام و طی قرون هم گرهگشا باشد، اما آنچه اهمیت دارد این است که دستاورد پژوهش، توان لازم و کافی برای حل معضل، تحقق آرزو یا رفع درد و رنج مورد نظر را داشته باشد. این توان است که باید معیار سنجش پژوهش قرار گیرد.

منتشر شده در: ماهنامه زمانه، شماره ۲۹ و ۳۰

به اشتراک بگذارید : | | |