ص۲۹۷)
«آنچه ظاهرا علمیترین شیوه به نظر میآید اغلب غیر علمیترین شیوه است. علاوه بر این، آنچه میتوان انتظار داشت که صعلمش در علوم اجتماعی به دست آورد، با محدودیتهای قطعیای مواجه است. این بدان معناست که انتظار داشتن از صعلمش یا تبعیت تعمدی از اصول علمی بیش از آنچه روشهای علمی توان تحصیل آن را داشته باشد، میتواند عواقب اسفباری به بار آورد.» فریدریش هایک (**)
چیستی پدیدارهای علوم اجتماعی
۱٫ زمینه تاریخی سیطره روشهای علوم طبیعی بر علوم اجتماعی
پیش از این که در اندیشه روششناختی و معرفتشناختی هایک (۱) پیرامون علوم اجتماعی کاوش کنیم، بجاستبه عنوان مقدمه، بر زمینه تاریخی و چگونگی تاثیر و نفوذ علوم طبیعی بر علوم اجتماعی در قرون هجدهم و نوزدهم تامل کنیم. در ضمن طرح این تاثیر، ارزیابی هایک را که یکی از بزرگترین نظریهپردازان اقتصاد سیاسی و اندیشه سیاسی معاصر جهان غرب استباز خواهیم گفت.
در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، انتخاب روشهای تحقیق در حوزه علوم اجتماعی، از جمله اقتصاد، عمدتا با توجه به نوع و ماهیت مسائل مبتلابه و مورد توجه صورت میگرفت و اگرچه کلیت این سخن به طور مطلق صحیح نیست زیرا حتی در قرن هجدهم نیز نگرش علمپرستانه و سیانیتستی جسته و گریخته ظهور و بروز داشت، به طوری که درر مثل، جای پای آشکار این نگرش را میتوان در آثار منتسکیو یافت اما در مجموع، بزرگترین دستاوردهای نظری در علوم اجتماعی در این قرن، از قبیل آثار کانتیون، (۲) دیوید هیوم، تورگو (۳) و ادم اسمیث، عاری از این نگرش هستند. (۴) این استقلال بدین گونه بود که حوزهها کار و کاوش خود را بدون تامل بر روشها و یا نسبتحوزه معرفتی خود با سایر حوزهها انجام میدادند. کلمه صعلمش هنوز دلالت و معنای مخصوص و محدود امروزین خود را نیافته بود و هیچ امتیاز و برتری خاصی، علوم طبیعی را از سایر علوم متمایز نمیکرد و علوم طبیعی مقام و منزلت ویژهای نزد عالمان نداشت. وضع چنان بود که حتی برخی از عالمان طراز اول و نوآور این حوزهها بدون کمترین دغدغه و تردید و
ص۲۹۸)
نگرانی، برای اندیشههای خود در مواقعی که قدری کلیتر میشد از عنوان فلسفه استفاده میکردند. برای نمونه، شیمیدان نامآوری چون جان دالتون (۵) کتاب معروف خود را نظام جدید فلسفه شیمی نام میدهد و لامارک (۶) اثر خود را فلسفه جانورشناسی ،و فورکوری (۷) کتاب خود را فلسفه شیمی مینامد. برخی تمامی این حوزه از معارف را صفلسفه طبیعیش مینامیدند و آن را بدین ترتیب از ص علوم اخلاقیش متمایز میکردند.
این وضع دیری نپایید و با تصریحات و تاکیدات، و بعضا تبلیغات دامنهدار و گسترده اصحاب نهضت روشنگری در قرن هجدهم از ابداعات و ساختهها و پرداختههای انقلاب علمی، نگرش و جهانبینی خاصی متولد شد و علوم طبیعی به معنای امروزین آن وجاهت و مقبولیتی منحصر به فرد یافت؛ به طوری که از اوایل قرن نوزدهم، و به نحو فزایندهای تا نیمه قرن بیستم، این علوم الگوی ممتاز و مجسمه عالی معارف شد و روشهای آن متقنترین و مطمئنترین روش حصول همه معارف گشت. نهضت روشنگری، که از معاریف و مشاهیر آن میتوان متفکرانی چون ایمانوئل کانت، دیوید هیوم، منتسکیو، ژان ژاک روسو، دالامبر (۸) ، هولباخ (۹) ، کوندیاک (۱۰) ، کاندورسه (۱۱) ، دیدرو (۱۲) ، ولتر و ادم اسمیث را نام برد، روی هم رفته بر آن بود که علوم طبیعی بدان گونه که در دستان امثال ایزاک نیوتن، گالیله، کپلر، بویل و هویگنس (۱۳) تکوین و تحول خاصی یافته بود، باید الگوی تمام علوم شود و روشهای آن سرمشق جمیع معارف، فیلسوف طراز اول و روشن ضمیری چون کانت، اساس معرفتشناسی جدیدش را با مفروض پنداشتن صدق مکانیک نیوتنی پی مینهد و فیلسوف بزرگ دیگر این نهضت، یعنی دیوید هیوم، عزم خود را بر به مسند قبول نشاندن این دسته از علوم، و نفی و طرد و منکوب ساختن دیگر علوم، به طور صریح، اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه چنین بیان میکند:
«چنانچه کتابی در دستبگیریم، به عنوان مثال در الهیات و یا در مابعدالطبیعه مدرسی، باید از خود بپرسیم، آیا حاوی استدلالهای انتزاعی راجع به مقادیر و اعداد است؟ خیر. آیا حاوی استدلال تجربی پیرامون واقعیات و هستی هست؟ خیر. در این صورت باید آن را به آتش افکند؛ زیرا نمیتواند حاوی چیزی جز سفسطه و وهمیات باشد.»(۱۴)
شاید بیمناسبت نباشد که در اینجا متذکر واقعیتی شویم و سپس به طرح سؤالی بپردازیم. تحصیلکردگان امروزین دانشگاهی و هم حوزوی، نوعا با این سوء تصور پرورش یافتهاند که
ص۲۹۹)
نیوتن، یعنی برجستهترین فیلسوف طبیعی انقلاب علمی معروف قرن هفدهم، تنها به کاوشها و تاملات علوم طبیعی یا طبیعتشناختی پرداخته است و و علم الابصار (۱۶) تنها آثار وی هستند؛ در حالی که بر علمشناسان و خصوصا عالمان تاریخ علم امری کاملا معروف و معلوم است که بخشی از کاوشهای تجربی و مستمر و منظم نیوتن متوجه حوزه کیمیاگری بوده است و، به علاوه، نیوتن قسمت قابل توجهی از تاملات و تحقیقات خود را در حوزه کلام و الهیات صرف کرده است. این که نهضت روشنگری قرن هجدهم عموما به تمجید و تکریم دو اثر فوق و امثال آن میپردازد و آثار دیگر وی را مورد غفلت و بیاعتنایی منظم و تقریبا همگانی قرار میدهد، پدیداری استبسیار قابل تامل و تفحص. از این رو، این سؤال قابل طرح است که چرا اصحاب نهضت روشنگری، علوم طبیعی و روشهای نوپا اما متفرق، متشتت و نامضبوط آن را در قرن هجدهم بر مسند علم و معرفت ناب و یقینی نشاندند و رسالت نجاتبخشی انسان از جهل و ظلم و تعدی را بدان بخشیدند و سایر معارف موروثی را عاری از این تواناییها و خصوصیات شناساندند و خصوصا جمله معارف الهی و دینی و بویژه مدرسی را مورد تشنیع و تخفیف و تحقیر قرار دادند. پاسخ به این سؤال محتاج تحقیقات تاریخی مفصل و همهجانبهای است؛ تحقیقاتی که به گمان نگارنده، عبرتآموزیهای بس گرانقدر و ارزشمندی در آن نهفته است. عجالتا حدس بسیار قوی نگارنده این است که اصحاب کلیسا و شیوههای رفتار اجتماعی و سیاسی انحصارگرانه و تجاوزکارانهشان در قرون وسطی، در دینگریزیها و کلامستیزیها از طرفی، و در علمپرستیها و بتسازیهای بعدی، همچون بت تکنولوژی برای نجات و سعادت بشر، از طرف دیگر، سهم سهمگین و عظیمی داشته است.
به هر روی، عزم عظیم و تبلیغات بلیغ و همه جانبه نهضت روشنگری دو قرن هجدهم، در نیمه اول قرن نوزدهم به ثمر نشست و استقلال و حرمت روشهای علوم اجتماعی که ویژه آن بود و برآمده از نوع و خصوصیات و مسائل آن حوزهها، به یکباره از دست رفت. لفظ صعلمش (۱۷) به طور روزافزونی منحصر و محدود به حوزههای کاوش فیزیکی و زیستشناختی گردید؛ حوزههایی که دعوی دقتخاص و قطعیت منحصر به فرد برای نظریهها و ساختههای خود میکرد. توفیقات
ص۳۰۰)
تکنولوژیک که منسوب بدین حوزهها دانسته میشد، به نوبه خود مؤیدی افزون بر آن دعاوی معرفتشناختی و روششناختی گردید. در نتیجه، علوم طبیعی مجذوبیت و مفتونشدگی خارقالعادهای را به وجود آورد؛ به طوری که حوزههای دیگر به سرعتشروع به تقلید و تبعیت از آموزهها و اصطلاحات آن کردند. و بدین ترتیب بود که به گفته فردریش هایک،
«از آن زمان حکومت جابرانهای آغاز گشت که روشها و فنون صعلومش، به معنای محدود آن بر سایر حوزهها اعمال کردهاند.» (۱۸)
حوزههای دیگر معرفتی، بویژه حوزههای علوم اجتماعی، به طور فزایندهای بر آن شدند تا مساوی و معادل بودن منزلت دعاوی خود را با نشان دادن یکسان بودن روشهایشان با روشهای صعلومش اثبات کنند؛ به جای این که روشهایی اتخاذ کنند که هرچه بیشتر با مسائل مبتلابه خاص خودشان تناسب و سنخیت داشته باشد. پروفسور هایک، که وی را یکی از بزرگترین متفکران و نظریهپردازان اقتصاد سیاسی و اندیشه سیاسی معاصر میشناسند، تقلید و تبعیت علوم اجتماعی از علوم طبیعی را به قدری برای فهم و شناخت اقلیم و حوزه اجتماعی بازدارنده و بل مخل و مضر میداند که معتقد است:
«اگرچه در یکصد و اندی سال گذشته، که این عزم بر تقلید از روشهای صعلمش، و نه روح آن، بر علوم اجتماعی سیطره داشته است؛ [این تقلید] هیچ مددی به فهم ما از پدیدارهای اجتماعی نرسانده است، با این وصف، این امر نه تنها همچنان کاوشهای علوم اجتماعی را مغشوش و بیاعتبار میکند، که دعوت برای تلاش بیشتر در این جهت هنوز به منزله جدیدترین ابداعات انقلابیای معرفی میشود که در صورت پذیرش، پیشرفتهای سریعی را، که کسی به خواب هم ندیده، به ارمغان خواهد آورد.» (۱۹)
این عزم بر تقلید از روشهایی که پنداشته میشود در علوم طبیعی به کار میرود، همچنان پس از این مشاهده هایک در سالهای نخستین دهه چهل میلادی ادامه مییابد. سیوسه سال بعد از این مشاهده و ارزیابی، هایک در سخنرانی خود به مناسبت دریافت جایزه نوبل در اقتصاد، متذکر میشود که امروزه از اقتصاددانان انتظار میرود که بگویند چگونه جهان غرب باید خود را از چنگال تورم شتابنده نجات دهد؛ تورمی که حاصل و ارمغان سیاستهایی است که «اکثریت» اقتصاددانان توصیه و ترغیب کردهاند: و سپس ارزیابی خود را از حوزه اقتصاد به منزله یکی از
ص۳۰۱)
علوم اجتماعی با صراحت و شجاعت تمام چنین بیان میکند: «به واقع، امروزه ما هیچ علت و دلیلی برای افتخار نداریم: ما به منزله یک حرفه، گند کاشتهایم.» (۲۰) هایک بلافاصله به تحلیل عدم کامیابی و بل هزیمت و بدفرجامی اقتصاددانان میپردازد و آن را «مستقیما مرتبط و متاثر از تمایل آنان به تقلید هرچه دقیقتر» از شیوههای موفقیتآمیز علوم فیزیکی معرفی میکند و معتقد است که این تقلید در حوزه اقتصادی میتواند به «اشتباهات کامل و همهجانبه» بینجامد. (۲۱) به نظر هایک، این رویکرد مقلدانه و خسرانخیز،
«رویکردی است که به نگرش علمپرستانه یا صسیانتیستیش توصیف شده است…. نگرشی است که به معنای واقعی کلمه، قطعا غیر علمی است؛ زیرا متضمن به کارگیری مکانیکی و ناآگاهانه شیوههای تفکر در حوزههایی است متفاوت از آنهایی که [ابتدا] این شیوهها در آنها تکوین یافتهاند.» (۲۲)
به نظر هایک، دو نکته که غالبا مورد تفطن و توجه کافی قرار نگرفته، سرچشمه بسیاری از این قبیل افسانهسازیها پیرامون روشهای صعلمش و ثمربخشی معجزهآسای پیروی علوم اجتماعی از آنها شده است. اول این که، بیشترین حمایت از تقلید علوم اجتماعی از صعلومش، و بلیغترین تلاشها در ترغیب و ترویج این تبعیت نوعا توسط کسانی صورت گرفته است که هیچ سهم قابل توجه و درخوری در غنیتر ساختن صعلومش نداشتهاند. از فرانسیس بیکن، که به حق، «عوام فریب علم» (۲۳) نام گرفته است، تا اگوست کنت و امثال آنها در زمانه خود ما، دعوت به بهکارگیری روشهای صعلومش و دعوی امتیاز و برتری خاص این روشها غالبا توسط مردانی صورت گرفته است که استحقاق لازم و آشنایی کافی با صعلومش نداشتهاند و بعضا مواضعی کاملا مغایر با دستاوردهای آن اخذ کردهاند. معروف است که فرانسیس بیکن با هیئت کپرنیکی مخالفت میورزید (۲۴) و آگوست کنت معتقد بود که کاوشهای دقیق و ریزبینانه پدیدارها با ابزاری چون میکروسکوپ مضر است و باید توسط جامعه منکوب و مطرود شود. زیرا در قوانین جامعه پوزیتیو اخلال میکند. (۲۵)
هربرت با ترفیلد در کتاب معروف و، بهرغم قدیمی بودن ، مقبول خود، سرچشمههای علوم نوین، نکته مورد توجه هایک را با تاکید و شمول بیشتری بیان میکند:
«تفطن بدین مطلب مهم است که نهضتبزرگ قرن هجدهم نهضتی ادبی بود. این نه اکتشافات جدید علم در آن عصر، بلکه نهضت متفکران فرانسوی بود که چرخش و گام بعدی در داستان را تعین بخشید و [بدین ترتیب] مسیر متعاقب و
ص۳۰۲)
آتی تمدن غربی را تقدیم کرد. با اکتشافات قرن هفدهم، علم به صورت نگرش جدید و جهانبینی جدیدی بیان گردید، اما نه به دست دانشمندان، بلکه توسط وارثان و جانشینان فونتونل.» (۲۶) و (۲۷)
به نظر هایک، این نگرش جزمی تقلید از روشهای صعلومش اغلب مایه چنان کجرویهای مردانی از قبیل کنتشده است که دیگر دلیلی برای توجه و التفات به نظرات ایشان درباره مسائلی که از حوزههای الهامبخش آنها بسیار دورتر است، وجود ندارد.
نکته دومی که هایک تیزبینانه دریافته این است که:
«روشهایی که دانشمندان و یا مفتونان علوم طبیعی اغلب تلاش میکنند که بر علوم اجتماعی تحمیل کنند، ضرورتا همیشه همان روشهایی نبوده است که دانشمندان، در واقع در حوزههای کاوش خود به کار بستهاند، بلکه روشهایی بوده است که آنها میپنداشتند به کار بستهاند. این ضرورتا همان چیز نیست.» (۲۸)
هیچ ضرورت منطقیای وجود ندارد که این روشها منطبق باشند! نه تنها ضرورت منطقی، که هیچ ضرورت معقولی هم وجود ندارد که این روشها یکسان باشند! و نه تنها ضرورت عقلانی، که هیچ ضرورت عملی یا تاریخی هم وجود ندارد که روشهایی که پنداشته و ترویج و تبلیغ میشوند، به واقع هم مورد پیروی و توسل دانشمندان در طول تاریخ کاوشها و تلاشهای ایشان قرار گرفته باشند! کسانی که در نظریههای روششناختی و فلسفه علم، تفحص و تاملی، نه از سر تفنن، کردهاند و آگاهیشان در این زمینهها محدود به آموزشها و تبلیغات خام و سادهسازیهای عامیانه، ملیحانه، و ادیبانه نیست، خوب میدانند که به رغم گذشتحدود یکصد سال از آغاز تاملات و تحقیقات فلسفی و تاریخی پیرامون چیستی و چه بایستی روششناسی صعلمش، هنوز هیچ اجماعی و بل روزنهای از اجماع درباره پاسخ این سؤالها وجود ندارد. هرچه از سادهاندیشیهای پوزیتیویسم بسیار خام ارنست ماخی دورتر شده و به دوران معاصر نزدیکتر میشویم، تشتت و تفرق بیشتری در میان جمیع معرفتشناسان و روششناسان معرفت علمی مشاهده میکنیم. آنچه در سخن درایتمندانه هایک در خور توجه است تاکید وی بر نحوه عمل دانشمندان است: «آنچه در واقع انجام دادهاند». و آنچه مایه شگفتی است این است که وی در نیمه اول دهه چهل میلادی، حدود بیستسال قبل از تامس کوهن، به اهمیت عمل دانشمندان در طول
ص۳۰۳)
تاریخ طرح و رفض نظریههای علمی توجه داشته است، (۲۹) و به گمان من شاید نیکو باشد که، دستکم از جهت توجه داشتن به عمل عالمان و نه تئوریزه کردن یا مستدل و مستشهد کردن آن، وی را پیشقراول تامس کوهن بدانیم.
هایک سپس توضیح میدهد که روشهای منسوب به دانشمندان، ضرورتا روشهای معمول آنان نیست و، به علاوه دانشمندانی که پیرامون شیوه یا روش کار خود به تامل نشسته و نظریهپردازی میکنند، راهنمایان همواره قابل اتکایی نیستند. (۳۰) به همین ترتیب، پیردوئم «یکی از مبتکرترین فیزیکدانان نظری فرانسه» و از نوآوران درخشنده حوزه ترمودینامیک، (۳۱) مورخ، فیلسوف علم اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مشاهده مشابه و موازیای درباره قضاوت و نظر دانشمندان پیرامون هدف و ارزش صعلمش دارد که بسیار قابل تامل است. به نظر وی،
«… حتی آنها که با موفقیت تمام در فیزیک کاوش میکنند، آنها که نامشان با درخشانترین اکتشافات، برجسته شده است، نیز امکان دارد که پیرامون هدف و ارزش صعلمشی که عمرشان را صرف آن کردهاند، به طور آشکاری اشتباه کنند.» (۳۲)
اینک که زمینه تاریخی و بستر فکری و عقیدتی چگونگی تفوق و سیطره روشهای پنداشته شده صعلومش بر علوم اجتماعی را ملاحظه، و ارزیابی صریح و روشن هایک نسبتبه تاثیر این سیطره را تشریح کردیم، جا دارد که این سؤال را مطرح کنیم که چرا علوم اجتماعی نباید از روشهای متداول علوم طبیعی تبعیت و الگوپردازی کند.
برای پاسخ به این سؤال، لازم است پیش از هر چیز بدین پرسش بپردازیم که موضوعات یا موجودات یا پدیدارهایی که علوم اجتماعی بدانها میپردازند چیستند و چه ماهیتی دارند.
۲٫ چیستی موضوعات علوم اجتماعی (۳۳)
واضح است که مقصود از کاوشهای علوم اجتماعی، بررسی و فهم نسبتیا رابطه بین اشیاء با اعیان به معنای فیزیکی آنها نیست. آنچه علوم اجتماعی مورد کاوش قرار میدهد، رابطه بین انسانها و اشیاء، و یا رابطه بین انسان و انسان است. هدف از این کاوشها شناخت اعمال انسان و تبیین نتایج و پیامدهای ناخواسته و طراحی ناشده آن است. (۳۴) روشن است که هرگاه و هرجا که با افعال یا فرآیندهای ناخودآگاه و غیر ارادی مواجه باشیم، هیچ مانعی وجود ندارد که افعال و اعمال
ص۳۰۴)
انسان را به طور مکانیکی مورد بررسی قرار دهیم. زیرا این گونه اعمال معلول عوامل قابل مشاهده عینی خارجی است و در واکنشهای ناآگاهانه و ناخواسته معرفت و یا باور انسان هیچ نقشی ندارد. در این گونه موارد میتوان از شیوههای متداول و معمول علوم طبیعی پیروی کرد. اما در علوم اجتماعی، نوعا ما با اعمال آگاهانه و یا، به تعبیری، حسابشده انسانها سر و کار داریم؛ اعمالی که میتوان گفت از میان تعدادی عمل متفاوت انتخاب شده است. (۳۵) به نظر هایک، وضعیت ما در اینجا با آنچه در علوم طبیعی با آن مواجه هستیم، تفاوت ماهوی دارد. در علوم طبیعی میتوان ابعاد هندسی یک جسم صلب و جامد را اندازهگیری کرد. همچنین میتوان چگالی، گرمای ویژه، عایق یاهادی بودن آن، و مانند این ویژگیهای فیزیکی را اندازهگیری کرد. و هرکس دیگری که تعریف این کمیتهای فیزیکی را بداند میتواند به نتایجیکسانی برسد. اما چنانچه فردی فرد دیگری را به قتل برساند، آیا میتوان با ذکر تمام نسبتهای موجود فیزیکی، از قبیل تعداد گلولههای شلیک شده، نوع سلاح، جرم، چگالی، گرمای ویژه، و آلیاژ گلولهها، سرعت و شتاب آنها، جنس و آلیاژ سلاح، زاویه تیراندازی، نقاط اصابت، میزان جراحت و مقدار خونریزی و…، کمترین معرفتی نسبتبه آن عمل پیدا کرد؟ هیچکدام از این نسبتهای فیزیکی و تمام آنها بر روی هم، عاقبتبه ما نخواهند گفت که این عمل در واقع مجازات یک محکوم به مرگ بوده است و یا قتل نفس، به هنگام ربودن اموال بانک یا مغازهای، و یا انتقام قاتل از مقتول به علتستم و تجاوزی و یا تصور تجاوزی، و یا دوئل دو فرد، و یا شوخی جنونآمیزی، و یا صرفا تیراندازی تصادفی، اگر تمام انسانهای کشته شده در رویدادی که، آن را به طور مبهم و عجالتا انقلاب روسیه، چین یا ایران مینامیم، شمارش شوند و تمام مشخصات زیستشناختی، آناتومیک، فیزیولوژیک و غیره آنها، به علاوه مشخصات فیزیکی و شیمیایی آنها، به عنوان واقعیات فیزیکی صعینیش معلوم گردد و به علاوه، مکانهای قتل هم معین گردد، شناختی که حاصل خواهیم کرد کمتر از آن خواهد بود که عجالتا فهم مبهم عرفی و عامیانه از پدیداری که انقلاب نامیدهایم در اختیار ما میگذارد. به بیانی ملخص، تمام محرکها و علل خارجی را که میتوان علت چنین اعمالی دانست، میشود به طور کامل برحسب کمیات و نسبتهای فیزیکی تعریف و تعیین کرد. اما اگر مقصود از این امر تبیین مجموعهای از اعمال باشد در این صورت
ص۳۰۵)
معرفتحاصل کمتر و ناقصتر از آن است که فهم و شناخت مبهم و غیر دقیق عرفی از آن پدیدار در اختیار ما میگذارد. موضوعات و پدیدارهای اجتماعیای که انسانها با فعل و عمل و قول اجتماعی خود میسازند و اهداف و مقاصدی که از این اعمال تعقیب میکنند، صواقعیات عینیش به معنای محدودی که از این واژه در صعلومش اراده میشود نیست و نمیتوان به هیچ روی آنها را برحسب کمیات یا نسبتهای فیزیکی، تعریف یا تحدید یا تبیین کرد. بنابراین، انقلاب، اصلاح، تورم، گرانی، تظاهرات، اعتصاب، اعتراض، توسعه، عدالت، آزادی، استقلال سیاسی یا اقتصادی، قدرت، حاکمیت، مشروعیت، مشارکتسیاسی، انتخابات، مجلس نمایندگان، حزب، گروه فشار، توازن قوا، دموکراسی، ناسازگاری و وفاق اجتماعی یا سیاسی، سعادت و امثال این گونه پدیدارها یا موضوعات اجتماعی را هیچ گاه نمیتوان برحسب کمیات و نسبتهای فیزیکی تعریف و تحدید و فهم کرد. هیچ یک از این گونه پدیدارها وجودی مستقل از آنچه انسانها از آنها مراد و منظور و فهم میکنند ندارند. این قبیل صاشیاءش و صهستیهایش اجتماعی، مولود و محصول مرکبی است از آنچه انسانها با اعمال یا افعال یا اقوال خود مراد و منظور میکنند؛ و چنانچه مقصود و منظور آنها تغییر کند چگونگی صوجودش آنها نیز تغییر خواهد کرد، به طوری که، به گفته هایک، «چیزها از آن جهت که به اعمال انسانها مربوط میشوند همان چیزی هستند که انسانها فکر میکنند.» (۳۶)
به نظر هایک بهترین کار برای توصیف اختلاف بین رویکرد علوم طبیعی و رویکرد علوم اجتماعی این است که رویکرد علوم طبیعی را صعینیش و رویکرد علوم اجتماعی را صنفسیش یاصانفسیش بخوانیم. (۳۷) در اینجا لازم میبینم توضیحاتی پیرامون اصطلاح انفسی (۳۸) یا نفسانی داده شود. زیرا در مکتوبات معاصر، معمولا در مقابل Subjective ] »از واژه ذهنی استفاده کردهاند. این استفاده، به نظر من، بسیار گمراهکننده و خلطانگیز است. زیرا مفاهیم و نظریهها و قوانین، جملگی ذهنیاند؛ خواه مشاهدهپذیر بوده، مابه ازای خارجی یا مادی داشته باشند یا نه. مفاهیم آهن، اسید، شبه فلز، رسانا، نیرو، جرم، انرژی و امثال آنها، از آن جهت که مفهوم هستند ذهنیاند؛ اگرچه مصداق خارجی و مادی داشته و قابل مشاهده باشند، و برای این که این وضع نسبتا غیر متعارف، چندان هم نازیبا به نظر نیاید مفهوم نیرو و انرژی یا شتاب و چگالی و امثال اینها را که تعدادشان در علوم طبیعی بسیار زیاد است در نظر بگیرید و سعی کنید با اشاره به وجودی مادی نشان دهید که مصداق یا مابه ازای خارجی دارند. با کمی دقت متوجه خواهیم شد
ص۳۰۶)
که به هر چیزی اشاره کنیم در واقع نیرو و انرژی و شتاب و چگالی را نشان ندادهایم، بلکه به چیزی اشاره میکنیم و سپس خصوصیتی یا کیفیتی را بدان نسبت میدهیم. حتی اگر بپذیریم که مفاهیم آهن، شیشه و مس به معنایی خاص صعینیشاند یعنی مصادیق مشاهدهپذیر دارند و ذهنی نیستند، کمترین چیزی که میتوان نتیجه گرفت این است که بسیاری از مفاهیم ظاهرا عینی علوم فیزیکی، ابدا عینی نیستند. زیرا مابهازای مادیای که بتوان آن را با اشاره نشان داد ندارند. بنابراین، ملاحظه میشود که اگر عینی را به معنای داشتن مابهازای مادی و خارجی و مشاهدهپذیر اخذ کنیم،در این صورت کثیری از نسبتها و کمیات قابل اندازهگیری علوم طبیعی نیز ذهنی خواهند شد؛ با تمام دلالت منفی و خلطآمیزی که اصطلاح ذهنی دارد. به علاوه، اگر عینی را به معنای فوق بگیریم و ذهنی را هم مقابل آن، در آن صورت جدا از مفاهیم، تمام نظریهها و قوانین علوم طبیعی نیز ذهنی خواهند شد. زیرا هیچ گاه نمیتوانیم به نظریه یا قانونی طبیعی در عالم اشاره کنیم و وجود مادیاش را مشاهده نماییم. به خاطر بیاوریم که از ابتدا، ضرب سکههای عینی و ذهنی برای آن بود که به نحوی دو نوع معرفت و دو نوع مفهوم را از هم تمییز ندهیم. و اکنون ملاحظه میکنیم که این اصطلاحات ابدا خواسته و مراد اولیه ما را حاصل نمیکنند؛ به طوری که بسیاری از مفاهیم علوم طبیعی و به علاوه تمام نظریهها و قوانین آن را ذهنی کرده است. ملاحظه میشود که صذهنیش مفهوم ممیز و کارآمدی نیست.
گمان نبریم که به کارگیری ابهامآمیز این اصطلاحات و خلطانگیز بودن آنها منحصر به زبان فارسی و یا فرهنگ و جامعه علمی ماست. هایک بلافاصله پس از عینی خواندن رویکرد علوم طبیعی و انفسی خواندن رویکرد علوم اجتماعی هشدار میدهد که این اصطلاحات آمیخته به ابهامند و چنانچه توضیحی داده نشود، میتوانند گمراهکننده باشند. (۳۹) وی خاطرنشان میکند که هنگامی که میخواهیم بین دو دسته از خصوصیات تمایز قائل شویم ویژگی و خصوصیات صعینیش پدیدارهایی که خود را در ارتباط با یکدیگر آشکار میکنند و خصوصیاتی که صرفا انسانها به پدیدارها نسبت میدهند شاید بهتر باشد که به جای مقابل نشاندن صعینیش و صانفسیش، صعینیش را در مقابل نسبت داده شده یا منسوبش قرار دهیم. هایک بدون این که دلیلی ذکر کند قائل میشود که اصطلاح منسوب فایده محدودی دارد و اضافه میکند به رغم این که عینی و انفسی برای تقابل مورد نظر ما حاوی برخی دلالتهای خلطانگیز است، بر برخی اصطلاحات دیگر و ذهنی (۴۱) که تداعی معانی متافیزیکی بدتری میکنند، رجحان دارد. به علاوه این که،
ص۳۰۷)
اصطلاح انفسی مدتهای مدیدی است که دقیقا به همان معنایی که در اینجا منظور ماست، در اقتصاد به کار رفته است. (۴۲)
پس از این استطراد، باز میگردیم به این نظر هایک که وضعیت ما در علوم اجتماعی به طور جوهری با آنچه در علوم طبیعی با آن مواجه هستیم تفاوت دارد و بهترین توصیف اختلاف بین این دو حوزه از علوم این است که رویکرد علوم طبیعی را صعینیش، و رویکرد علوم اجتماعی را صنفسیش یا صانفسیش بخوانیم. به نظر هایک، در حالی که برای عالمان طبیعت، تمایز بین واقعیت عینی و عقاید نفسی امری ساده و سرراست است، برای عالمان اجتماع، این تمایز را نمیتوان به سهولت در علوم اجتماعی به کار بست. دلیل این امر، به نظر وی، این است که:
«موضوعات یا صواقعیاتش علوم اجتماعی، خود نیز از جنس عقیده هستند البته نه عقاید محققان پدیدارهای اجتماعی، بلکه عقاید آنهایی که اعمالشان موضوع بحث عالمان اجتماعی را ایجاد میکند.» (۴۳)
هایک سپس دو معنی برای واقعیات علوم اجتماعی قائل میشود که آنها را به ترتیب مورد نقد و ارزیابی قرار میدهیم:
به یک معنی، «واقعیات علوم اجتماعی بدین ترتیب همان قدر انفسی نیستند که واقعیات علوم طبیعی. زیرا آنها مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند؛ به طوری که آنچه عالم اجتماعی مورد تحقیق قرار میدهد توسط تمایلات یا تخیلات وی تعیین نمیشود، بلکه به صورت یکسانی به مشاهده افراد مختلف درمیآید.» (۴۴) اگرچه هایک در هیچ جای دیگری از این مجموعه مقالات معرفتشناختی و روششناختی خود این معنی را تکرار نکرده است و به علاوه، در همین مورد هم این نکته نقشی در بحث و نظریهاش ایفا نمیکند، با این حال، خالی از فایده نمیبینم که آن را مورد نقادی و ارزیابی قرار دهیم.
اگر قدری دقت کنیم متوجه میشویم که این سخن در خوشبینانهترین صورت، چیزی بیش از یک همانگویی مستور نیست. زیرا در واقع، موضع هایک این است که دادههای علوم اجتماعی انفسی نیستند. زیرا مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند. این موضع دارای دو جزء است: یکی، جزئی که میگوید دادههای علوم اجتماعی انفسی نیستند و جزء دوم، که میگوید زیرا مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند. اکنون از خود بپرسیم آیا مقصود از جزء اول غیر از این است که دادهها یا واقعیات علوم اجتماعی مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند؟ به وضوح، روشن است که منظور
ص۳۰۸)
از انفسی نبودن این است که این گونه واقعیات یا دادهها مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند و از این رو، احتجاج و استدلال هایک که با ذکر لفظ «زیرا» مشخص شده است، چیزی نیست جز یک همانگویی. مثل این است که هایک بگوید: واقعیات علوم اجتماعی انفسی نیستند؛ زیرا واقعیات علوم اجتماعی انفسی نیستند! تنها در صورتی این سخن هایک از همانگویانه بودن نجات مییابد که برای انفسی نبودن، معنای دیگری جز استقلال از مشاهدهگر منظور کنیم. و هایک چنین معنای دیگری را طرح و بحث نمیکند، و از قضا در مقاله «روش فردگرایانه و ترکیبی علوم اجتماعی» در کتاب ضد انقلاب علم: تحقیقاتی در به کارگیری نابجای تعقل، انفسی نبودن را دقیقا به همین معنای استقلال از مشاهدهگر اخذ کرده است.
اینک بپردازیم بدین سؤال مهمتر که آیا براستی، دادههای علوم اجتماعی «مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند»؟ هایک معتقد است که موضوع مورد تفحص عالمان اجتماع توسط «تمایلات و تخیلات» ایشان تعیین نمیگردد، بلکه به صورت «یکسانی» به مشاهده افراد مختلف درمیآید. ما در اینجا عجالتا بر سر «تمایلات و تخیلات» و نحوه حضور و نفوذ و دخول آنها و عوامل دیگر توجیه کننده آنها در دستگاههای دستهبندی مناقشه نمیکنیم و آن را در ضمن و ذیل تحلیل و ارزیابی معنای دومی که هایک برای واقعیات و دادههای علوم اجتماعی منظور میکند مطرح خواهیم کرد. (۴۵) با این حال، اگر تعلقات و انتظارات و حاجات، و گمانهها و اهداف و ارزشهای مورد توجه و تعلق عالمان را در هرگونه مشاهدهای، اعم از پدیدارهای فیزیکی یا اجتماعی، مؤثر و نافذ و حاضر بدانیم، در این صورت، آیا نمیتوان برخلاف نظر هایک قائل شد که از قضا، موضوعات و پدیدارهای مورد تفحص عالمان توسط علایق و انتظارات ایشان تقویم و تکوین مییابند؟ این طور نیست که هر متفکر اجتماعی که جامعه انگلستان قرن نوزدهم را مورد مشاهده قرار دهد، اولا واقعیتی مشاهده کند به نام طبقه و ثانیا این صواقعیتش طبقه، مشخصا معنا و مفهومی در حوزه اقتصاد پیدا کند و ثالثا، این صواقعیتش طبقه و معیار اطلاق و بهکارگیری آن، به مالکیت ابزار تولید یا عدم آن ارجاع شود. این صواقعیتش بسیار پیچیده و تنیده در ساختار یک نظریه ویژه را، تنها عده خاصی از عالمان اجتماع، و تحقیقا به علت تعلقات و ارزشها و بینشهای خاصی که دارند صمشاهدهش میکنند و دیگر عالمان که در این مجموعه و خاستگاه واقعیتساز (!) با آنها شریک نیستند این صواقعیت را یا اصلا مشاهده نمیکنند و یا اگر مشاهده کنند اینصواقعیتش از نظر آنان از پارهای جنبهها و خصوصیات تقویمی و تکوینی و نظری مهم دیگر با صواقعیتش گروه
ص۳۰۹)
اول عالمان بسیار متفاوت خواهد بود. بنابراین، «صورت یکسانی» که مورد نظر هایک است اساسا و قاعدتا و همواره و به طور جهانشمول وجود ندارد. تنها در صورتی مشاهدات به طور یکسانی انجام خواهد گرفت که مشاهدهگران به علتیکسانی در خاستگاه بنیادی ارزشی و بینشی خاصی، دستگاه دستهبندی و طبقهبندی واحدی را اختیار کرده باشند. از این رو، با این نظر هایک ابدا موافق نیستم و آن را قابل دفاع نمیدانم که: «به یک معنا»، واقعیات علوم اجتماعی به همان میزان انفسی نیستند که واقعیات علوم طبیعی؛ زیرا آنها مستقل از مشاهدهگر خاصی هستند. برخلاف هایک، معتقدم که موضوعات تحقیق عالمان اجتماعی یا واقعیات و پدیدارهای اجتماعی توسط چارچوب ارزشی و بینشی ایشان تعیین میشود و به همین دلیل، این موضوعات ابدا به «صورت یکسانی» به مشاهده افراد مختلف درنمیآید؛ چارچوبی که نه استمرار و دوام همیشگی دارد و نه جامعیت و شمول همگانی و عمومی؛ نه در طول تاریخ تتبعات و تحقیقات اجتماعی و نه در عرض اجتماع عالمان اجتماعی. اضافه کنم که به نظر میرسد، این طرز نگرش خطاآمیز به نظری باز میگردد که هایک در مورد عینی بودن واقعیات یا پدیدارهای فیزیکی دارد. و این نظر، به نوبه خود، متاثر از نظریه معروف بیطرفی زبان مشاهده و یا تمایز قاطعی است که هایک بین نظریه و واقعیت، پیشفرض کرده است. تز و تمایزی که از ممیزات و مشخصات بارز و اساسی نگرش پوزیتیویستی به معرفت است و فلاسفه علم و غیر علم در دهه پنجاه و شصت و هفتاد این قرن به طور مقنع و گستردهای دفاعناپذیری و عدم استحسان آن را آشکار کردهاند.
اما هایک معنای دومی، که از آن جهت عقاید را از واقعیات تفکیک میکنیم، برای واقعیات علوم اجتماعی قائل است:
«واقعیات یا دادههای علوم اجتماعی صرفا عقیده هستند. عقاید مردمی که اعمالشان را مورد بررسی قرار میدهیم. این واقعیات از آن جهت که باورها و عقاید مردم خاصی است، متفاوت از واقعیات علوم فیزیکیاند؛ خواه این باورها و عقایدی که بدین تعبیر دادههای ما هستند، صادق باشند یا کاذب. و به علاوه این که، ما نمیتوانیم آنها را مستقیما در اذهان مردم مشاهده کنیم، بلکه میتوانیم آن را از روی اعمال و اقوالشان تشخیص دهیم، صرفا بدین علت که ما خود ذهنی شبیه ذهن آنها داریم.»(۴۶)
اگرچه نقل قول فوق قدری طولانی است، به گمان ما حاوی روشنترین بیان موضع هایک
ص۳۱۰)
است. این سخن علاوه بر آنچه تاکنون به تحلیل وانمودهایم، حاوی عنصر جدیدی است که طلب میکند به توضیح آن بپردازیم و آن تشخیص و فهم عقاید مردم به علت وجود تشابه ذهن آنها با ذهن عالم علوم اجتماعی است.
هایک استدلال میکند که این که ما رفتار دو چیز را شبیه یکدیگر مییابیم، بدین علت نیست که آنها رفتار مشابهی نسبتبه چیزهای دیگر دارند، بلکه بدین علت است که آنها به نظر ما شبیه میآیند و بدین جهت است که ما انتظار داریم آنها به نظر دیگران هم شبیه بیایند. ما میدانیم که انسانها نسبتبه محرکهای خارجی که مطابق تمام آزمونهای عینی، متفاوتند عکسالعمل مشابهی نشان میدهند. به علاوه، میدانیم که آنها نسبتبه محرکهایی که به لحاظ فیزیکی یکسان هستند، اگر جسم آنها را در شرایط مختلفی متاثر سازند، رفتار کاملا متفاوتی بروز میدهند. هایک سپس نتیجه میگیرد که «انسان در تصمیمات آگاهانهاش محرکهای خارجی را به نحوی دستهبندی میکند که ما صرفا به علت تجربه نفسانی خود از این نوع دستهبندی، از آن آگاهی مییابیم.» (۴۷) و برای این که تصور نشود که وی دعوی اثبات این حکم را دارد و یا مدعی بداهت آن و یا صدق آن، بدون کمترین شک و شبهه، استبه صراحت و صداقت تمام میافزاید که:
«ما مسلم فرض میکنیم که انسانهای دیگر چیزهای گوناگون را همچون ما متشابه یا متفاوت قلمداد میکنند؛ اگرچه هیچ آزمون عینی، و هیچ معرفتی درباره نسبت این چیزها با چیزهای دیگر جهان خارج، این فرض را تصویب و توجیه نمیکند.» (۴۸)
منتشر شده در: فصلنامه نقد و نظر، شماره ۱۷، ۱۳۷۷-۱۳۷۸، صص ۲۹۶ الی ۳۲۹