این مطلب، بخش ابتدایی مقاله بلندی است با همین نام. این مقاله در فصل هفتم کتاب معرفت شناسی اجتماعی چاپ شده است.
فایل کامل این مقاله:

  عقلانیت و نسبی‌گرایی (اندازه فایل: ۳٫۷ MiB –)

ص۲۳۲)
«تاثیر واقعیات بر انسان نقش عمومی یکسانی ایفا می‏کند؛ خواه عقیده حاصل شده صادق باشد یا کاذب.» (بری بارنز و دیوید بلور، ۱۹۸۲:ص‏۳۳)
مکتب ادینبورا در دوره بلوغ و بالندگی نظریه‏پردازی‏اش در زمینه معرفت‏شناسی اجتماعی، قائل به سه دسته مجزا از مواضع و براهین شده است، تا به اتکای آنها نسبی‏گرایی‏اش را توجیه و تحکیم کند و انواع معقولیتی را که برای معرفت علمی قائل است از این مجاری طرح کند و بسط دهد. هدف از اولین دسته از مواضع و برهانها این است که با انکار کلیات و پل رابط تجارب مشترک بنی‏آدم، و در نتیجه، انکار غیر اعتباطی بودن تمام ترجمه‏های بین‏زبانی، و تعاملها و تفاهمهای بین فرهنگی، نسبی‏گرایی را مستحسن و صائب سازد. (۱)
هدف از دومین دسته از مواضع و براهین، باز هم تایید و تصویب نوع خاصی از نسبی‏گرایی و پذیرش تلقی ویژه‏ای از معقولیت معرفت علمی است. این بار، مکتب ادینبورا نقش شواهد

ص۲۳۳)
تجربی را در ارزیابی و قبول یا رد متعاقب نظریه‏های علمی، مورد توجه و بهره‏برداری قرار می‏دهد. سومین دسته، با استدلال برای آموزه همسانی یا اقتران معقولیت، تلاش می‏کند تا نسبی‏گرایی را تصویب کند. هدف از این براهین، مقبولیت‏بخشیدن به این دیدگاه است که تمام باورها و نظریه‏های علمی و عقاید، به‏طور طبیعی معقولند؛ تا بر این اساس قائل شوند که تمام

ص۲۳۴)
باورها از جهت معقولیت‏شان، به لحاظ معرفت‏شناختی همسنگ و معادلند. (۲)
متفکران مکتب ادینبورا در حالی که سعی می‏کنند با اولین مجموعه از استدلالهای خود به مساله معقولیت ابتدایی جهانشمول بپردازند و تجارب ادراکی ابتدایی یا شواهد تجربی را نیز مورد ارزیابی قرار دهند، در مجموعه دوم از مواضع و احتجاجهای خود، تمرکزشان بر چگونگی شواهد تجربی است؛ و در مجموعه سوم از این برهانها، همتشان مصروف طرح و ارائه یک نظریه معقولیت می‏گردد. در این مقاله مجموعه دوم از استدلالهای مکتب ادینبورا بازسازی شده، سپس مورد نقد و ارزیابی قرار می‏گیرد.

۱٫ آموزه‏های تعین ناقص تجربی مکتب ادینبورا
اگر بخواهیم مواضع متعدد و متنوع مکتب ادینبورا را پیرامون نقش شواهد تجربی در ارزیابی باورهای علمی مورد تحقیق قرار دهیم و ناهمسازیهایش را رفع کرده، یا صرفا از آنها چشم‏پوشی کنیم، آنگاه سه آموزه شبیه به یکدیگر در باب تعین ناقص نظریه‏ها توسط داده‏های تجربی خواهیم یافت. اولین آموزه را به عللی که توضیح خواهم داد، آموزه حیل نامیده‏ام. دومی را آموزه پرشناور، و سومی را آموزه اکسیژن نام‏گذاری کرده‏ام. این سه آموزه در واقع سه صورت مختلف از آموزه تعین ناقص تجربی مکتب ادینبورا است که اینک هریک را جداگانه شرح و بازسازی خواهم کرد.

الف) آموزه حیل
واضح‏ترین بیان این آموزه در آثار بری بارنز یافت می‏شود. بارنز با بیان این مطلب که نظریه‏ها را همواره می‏توان در هر شرایطی توسط دانشمندی که به قدر کافی مبدع و مبتکر است، «با کامیابی به‏کار بست‏»، متذکر می‏شود که این مطلب عموما در ارتباط با عدم «تمایز» نظریه‏داده و «اعتبار» آموزه دوهم‏کواین مطرح می‏شود. به نظر وی، هرکس که فرضیه دوهم‏کواین را معتبر یابد درخواهد یافت که:
هر نظریه‏ای را می‏توان با شیوه‏های مناسب اطلاق و تفسیر، با هر یافته‏ای سازگار ساخت. و این شیوه‏های مناسب، دقیقا همانهایی هستند که نظریه‏های پذیرفته‏شده بالفعل ما را نظریه‏های پذیرفته‏شده ما می‏کند (بارنز، ۱۹۸۱: ص‏۴۹۳؛ تاکیدها از بارنز).

ص۲۳۵)
براساس این فهم از آموزه دوهم‏کواین، بارنز سپس اظهار می‏کند که چون وی همیشه به «صحت‏» این آموزه باور داشته است، این امر تبیین می‏کند که چرا وی واقع‏انگار نیست، بلکه ابزارانگار و نسبی‏گراست.

بارنز ضمن تشریح و بهره‏برداری از فلسفه علم کوهن، بیان دیگری از این آموزه را ارائه می‏کند. وی قائل است که: تعداد بیشماری از نظریه‏ها را می‏توان ساخت که با مجموعه خاصی از داده‏ها سازگار باشد (بارنز، ۱۹۸۵:ص‏۸۶).
در ادامه، آشکار خواهد شد که این بیان دقیقا همان آموزه حیل مکتب ادینبورا نیست. وی سپس دعوی معرفت‏شناختی بسیار عمیق‏تری کرده، می‏گوید:
منطقا، حداقل چیزی که می‏توان درباره اندیشه یک نظریه واحد صادق، یا نظریه‏ای دارای بیشترین تایید، گفت این است که اندیشه‏ای فوق‏العاده تردیدآمیز است (همان: ص‏۸۷؛ تاکید اضافه شده).
این آموزه تعین ناقص مکتب ادینبورا را آموزه حیل نامیدیم؛ زیرا به‏وضوح، بارنز بر این عقیده است که دانشمند باید انواع حیله‏های نظری و شاید حتی آزمایشی را به کار گیرد تا بین هر نظریه‏ای و هر شاهد تجربی‏ای، سازگاری برقرار کند. همچنین باید توجه داشت که در این آموزه مکتب ادینبورا، «مقاومت تجربی‏» مورد اعتقاد مری هسی (۳) ، «درون‏ده‏های علی‏» (۴) از واقعیت که قول خود بارنز است، و «عاملیتهای علی‏» (۵) واقعیت فیزیکی که رای دیوید بلور است، مضمر و مفروض گرفته شده‏اند. در غیر این صورت بارنز نیازی نداشت تصریح کند که دانشمند ما باید «به قدر کافی مبتکر» باشد (همان)؛ و یا این‏که «شیوه‏های مناسب اطلاق و تفسیر» باید به کار گرفته شوند تا بین هر نظریه‏ای و هر داده‏ای بتوان سازگاری ایجاد کرد (همان).
پیش از این‏که مبادرت به طرح منظم آموزه دوم کنیم، لازم است که نکات مهم چندی ذکر شود. اولین نکته این است که نزد مکتب ادینبورا، این موضع که یک نظریه را می‏توان همواره در هر شرایطی کامیابانه حفظ کرد، از «فقدان تمایز واقعیت‏نظریه‏» ناشی می‏شود (همان). نکته دوم، که برای ارزیابی آموزه تعین ناقص بسیار مهم خواهد بود، این است که «اعتبار» و «صحت‏» (همان) آموزه دوهم‏کواین فرض شده است. سوم این‏که، نزد متفکران این مکتب، منطقا امری فوق‏العاده مشکوک است که قائل شویم که، برخلاف آموزه حیل، یک نظریه از بیشترین میزان تایید برخوردار است.

ص۲۳۶)

ب) آموزه پرشناور
بارنز و بلور، ضمن ارزیابی تاملات آنتونی فلو (۶) درباره مواضع مکتب ادینبورا و تصویب این معنی که جامعه‏شناسی معرفت، شواهد تجربی را یکی از علل ممکن باورها و عقاید تلقی می‏کند، آموزه پرشناور را بیان می‏کنند. در این آموزه، معلق کردن واقعیت فیزیکی در هوا مورد تاکید بیشتری قرار گرفته، به‏طوری که وزنش به حد وزن پر تقلیل یافته و در نتیجه از کمترین نسیم اجتماعی متاثر می‏شود. این مطلب نیازمند شرح است و آن را به مدد سخنی از بارنز و بلور توضیح می‏دهیم. آنها، با استفاده از تعبیر «دلایل مشاهدتی‏» فلو که اشاره به شواهد تجربی دارد، اظهار می‏کنند که:
به دشواری می‏توان کالایی مقید و مشروط (۷) تر و از لحاظ اجتماعی متغیرتر از «دلایل مشاهدتی‏» فلو یافت. آنچه برای عقیده‏ای در یک زمینه «دلیل مشاهدتی‏» محسوب می‏شود، شاهدی برای نتیجه‏گیری کاملا متفاوتی در زمینه دیگر به حساب خواهد آمد (بارنز و بلور، ۱۹۸۲:ص‏۲۸).
روشن است که متفکران مکتب ادینبورا منکر وجود شواهد تجربی و نقش آنها نیستند، اما آنچه این آموزه تعین ناقص را شایسته توجه می‏کند و متمایز می‏سازد، این است که به حکم این آموزه، شواهد تجربی بیشتر تاثیر و عاملیت‏خود را، اگر نگوییم تمام آن را، در ارزیابیهای ما از دعاوی معرفت علمی از دست می‏دهد. این بدین دلیل است که، براساس نظر بارنز و بلور، شواهد تجربی مقید و مشروط به قید و شرطهای فراوانند و در مقابل عوامل و مؤثرهای اجتماعی، بسیار انعطاف‏پذیر. به عبارت دیگر، عاملیت و درون‏دهی تجربی تابع مستقیمی از متغیرهای اجتماعی است. فیلسوفان و نظریه‏پردازان ادینبورا برای تاکید بیشتر بر این نکته تا بدان حد پیش می‏روند که شواهد تجربی را بیش از هر «کالای‏» دیگری متاثر از متغیرها و عوامل اجتماعی می‏دانند.
لازم است‏یادآور شویم که در آموزه حیل، سازگاری بین هر نظریه و هر داده تجربی به مدد حیل مناسب ممکن دانسته شده بود و حال آن‏که در آموزه پرشناور، شواهد تجربی به منزله تنها عنصر انعطاف‏پذیر در امر ایجاد سازگاری مشخص شده است. نکته قابل توجه دیگر این‏که، در این آموزه، انعطاف‏پذیری شواهد تجربی تابعی از عوامل اجتماعی شده است و نه عواملی چون وحدت، تشبیه، طبیعی بودن، متهور بودن، زایندگی، عمومیت، سادگی، همسازی،

ص۲۳۷)
تصویرپذیری و بهره‏وری. این عوامل از آن‏رو قابل توجهند که در مکتب ادینبورا، به منزله نمونه‏هایی از عوامل و موازین ارزیابی ما از نظریه‏ها ذکر شده بودند (بلور، ۱۹۸۸: ص‏۶۶).

ج) آموزه اکسیژن
در اینجا نیز، همچون آموزه پیشین تعین ناقص تجربی، یعنی آموزه پرشناور، هیچ اشارتی به آموزه دوهم‏کواین نمی‏شود، تا از آن رهگذر توجیهی ضمنی برای این آموزه حاصل شود. لیکن در این آموزه، همچون هر دو آموزه پیشین، فرض بر این است که شواهدی از واقعیت فیزیکی ایفای نقش می‏کنند. با توجه به این امر است که مکتب ادینبورا قائل است که «در تاثیر واقعیات بر عقاید، جای هیچ انکار نیست‏» (بارنز و بلور، ۱۹۸۲: ص‏۳۳). اگرچه این موضع، مورد تاکید و شایسته توجه است، این تاثیر بلافاصله چنان به‏طور اساسی تحدید و تقیید می‏شود که تاثیر واقعیات بر ارزیابی نظریه‏ها را شبیه تاثیر اکسیژن بر اتخاذ سیاستهای اقتصادی‏اجتماعی تبعیض‏زا و سرکوبگرانه یا سیاستهای غیرتبعیض زا و غیرسرکوبگرانه می‏کند. به زبان این مکتب، «تاثیر «واقعیات‏» بر انسان نقش عمومی یکسانی ایفا می‏کند؛ خواه عقیده حاصل شده صادق باشد یا کاذب‏» (همان، تاکیدها اضافه شده).
تاثیر شواهد تجربی را به اکسیژن تشبیه کردیم تا نقش شواهد تجربی، مطابق این آموزه روشن‏تر شود. بدین ترتیب، همان‏طور که نمی‏توان انکار کرد که از اکسیژن در فرآیند صورت‏بندی، تصویب، اعلام و اجرای سیاستهای اجتماعی‏اقتصادی و سیاسی نژادپرستانه، توسعه‏طلبانه و سرکوبگرانه حکومت زشت‏خو و سرکش اسرائیل استفاده شده و این عنصر در این جهت، نقش حیاتی هم داشته، به همان میزان آنهایی که علیه آن سیاستها مبارزه می‏کنند و یا سیاستهایی مخالف آنها را طرح و تبلیغ می‏کنند، از اکسیژن استفاده کرده، به‏طور حیاتی بر آن متکی بوده‏اند. به عبارت دیگر، اکسیژن «نقش عمومی یکسانی ایفا می‏کند»؛ خواه این سیاستهای اتخاذ شده آزادی‏خواهانه و آزادی‏بخش باشد، خواه سرکوبگرانه و نژادپرستانه.
بارنز و بلور برای این‏که شواهدی برای این آموزه فراهم کنند و مفهوم «نقش عمومی یکسان‏»ی را که واقعیت فیزیکی در اخذ یا رفض آراء صادق یا کاذب ایفا می‏کند، مورد ارزیابی دقیق‏تر قرار دهند، مناقشاتی را که در قرن هجدهم بر سر نظریه فلوژیستون میان پریستلی و لاوازیه صورت پذیرفته مورد توجه قرار می‏دهند. پریستلی و لاوازیه هردو از یک نوع ترکیبات شیمیایی

ص۲۳۸)
استفاده کرده و یک نوع آزمایش را انجام دادند. با این حال، به نظر مکتب ادینبورا، «آنها تبیین‏های کاملا متخالفی از ماهیت، خواص، و رفتار عناصری که مشاهده کرده بودند ارائه کردند» (همان، ص‏۳۴). نتیجه کلی که می‏توان از این پژوهش موردی تاریخی استنباط کرد این است که خواه ما نظریه فلوژیستون پریستلی را «کاذب‏» بدانیم و نظریه اکسیژن لاوازیه را «صادق‏» و خواه برعکس،
در نهایت، واقعیت [فیزیکی] عامل مشترکی است که در تمام واکنشهای معرفتی که انسان نسبت‏به آن نشان می‏دهد، وجود دارد. و نظر به این‏که عامل عام و مشترکی است، نامزد مناسب و امیدبخشی برای تبیین آن تنوع [واکنش] نمی‏باشد (همان).
به عبارت مبسوطتر، این‏که بتوان تنوع نظریه‏های رقیب را در زمینه واحدی تبیین کرد، معرفت‏زا و فهم‏افزا نخواهد بود اگر نقش واقعیت فیزیکی را، که همواره وجود دارد و همواره مورد توسل و استناد دانشمندان واقع می‏شود، به منزله تبیین تنوع نظریه‏ها مطرح کنیم. نسبی‏گرایی با این موضع استدلال، مؤید دیگری می‏یابد. در این مورد، از این‏که واقعیت فیزیکی یا شواهد تجربی نقش برابر یا یکسانی در ارزیابی آراء و نظریه‏ها می‏یابند، نسبی‏گرایی حاصل می‏شود. علاوه بر این، باید از اظهارات صریح و از نحوه تلقی‏ای که از پژوهش موردی تاریخی شده، بدین نکته ظریف نیز توجه کنیم که افزون بر نقش یکسانی که شواهد تجربی در ارزیابی دعاوی معرفتی دارد، این نقش یکسان خواهد بود؛ خواه نظریه علمی پذیرفته شده صادق از آب درآید، خواه کاذب.
جان کلام این‏که، نقش شواهد تجربی بر قائلان نظریه‏های علمی، صرف‏نظر از صدق و کذب نظریه‏ها، یکسان است.

۲٫ نقد و ارزیابی آموزه‏های تعین ناقص تجربی مکتب ادینبورا
نمی‏توان فهمید فردی که معقولیت عبرت‏اندوزی از تجربه را انکار می‏کند (یا انکار می‏کند که نتیجه‏گیریهای مبتنی بر آن موجهند) می‏خواهد چه بگوید (تامس کوهن، ۱۹۸۳).
هیچ‏کس فکر نمی‏کند که کوهن از معتقدان دوآتشه و یا مصر تجربه‏گرایی و یا از مدافعان مستمر آن باشد. اگرچه وی به صراحت علیه دعاوی بارز و شاخص تجربه‏گرایی، استدلال و

ص۲۳۹)
استشهاد نکرده است، کتاب کلاسیک پرنکته و عبرت وی نظریه‏ای را در باب واقعیت کاوشهای علمی و عمل علمی، پیش رویمان قرار می‏دهد که به‏زحمت‏با نظریه‏های تجربه‏گرایانه علم، اعم از اثبات‏گرایانه و ابطال‏گرایانه، سازگاری دارد. وی را همواره عمیق‏اندیش‏تر و واقعیت‏گراتر از این یافته‏ایم که در چارچوب این قبیل الگوهای کلیشه‏ای بسیار ساده و شسته‏رفته و قالبهای قرص و محکم و پاک و پاکیزه منطقی محصور و محبوس شود. کاوشها و تلاشهای طبیعت‏شناسانه انسان، همچون خود او، بسیار پیچیده‏تر و ذوابعادتر از آن است که نظریه‏های علم تجربی‏منطقی توان بیان و تبیین آنها را داشته باشد. با این وصف، کوهن‏معتقد است که ما از تجربه می‏آموزیم؛ معقول است‏که بیاموزیم؛ و به‏علاوه، بی‏معناست اگر غیر از این بیندیشیم.
کوهن، در مباحثه درخور توجهی با کارل همپل، حدود بیست‏سال پس از انتشار چاپ نخست‏ساختار انقلابهای علمی، ضمن بحث پیرامون موضوع همیشه چالش‏برانگیز و غامض معقولیت، به مبحث انتخاب نظریه می‏پردازد. وی صریحا اعلام می‏کند:
برخلاف یک همانگویی، قانون دوم مکانیک نیوتونی را می‏توان آزمود. یعنی، می‏توان جرم و نیروی نیوتونی را اندازه‏گیری کرد و نتیجه را در قانون دوم گذاشت و کشف کرد که قانون ناکام است (کوهن، ۱۹۸۳: ص‏۵۶۷).
آنچه می‏خواهم مورد تاکید قرار دهم، معنا و دلالت کشف نزد کوهن است و نیز این باور که یک آزمون می‏تواند به ما نشان دهد که قوانین و نظریه‏ها موفق یا ناکامند. به نظر می‏رسد که، حتی در دیدگاه کوهن، معنای خاصی از عینیت مندرج است، به این معنی که آزمون می‏تواند ما را در کشف معضلات و شکستها یاری کند. به‏رغم این‏که باید احتیاط کرد و از این اقوال چیزی بیش از آنچه در آنها به‏صراحت‏بیان شده نتیجه نگرفت، و کوهن را قائل به این‏که آزمونها توان کشف

ص۲۴۰)
صدق و کذب نظریه‏ها را دارند ندانست، با این وصف می‏توان به‏وضوح استنباط کرد که به نظر کوهن ما حیله‏هایی را به کار نمی‏بندیم تا شواهد تجربی را دستکاری کنیم و آنها را با نظریه تحت آزمون سازگار کنیم. و من مایلم احتجاج کنم که حتی اگر ما عالما و عامدا بنا داشتیم نظامی را استقرار بخشیم که در آن کاوش علمی هیچ قاعده روش شناختی جز حفظ و ایجاد سازگاری نظریه‏شواهد به مدد دستکاری شواهد تجربی نمی‏داشت، باز هم با «مقاومت تجربی‏» (۸) هسی و «اعوجاجهای‏» (۹) کوهن مواجه می‏شدیم.
کاملا امکان دارد که مکتب ادینبورا منکر چنین موضعی باشد. در واقع، نظریه‏پردازان این مکتب غالبا به سوء تعبیر و برداشتهای نادرست، و بعضا تعمدی ناقدان اعتراض کرده‏اند؛ به‏طوری که:
آشکار است که بعضی از ناقدان سهل‏تر و آسان‏تر می‏بینند که علیه این نظر که معرفت تجربی کاملا محصول علتهای اجتماعی است استدلال کنند و به همین دلیل، این ادعای مضحک را به کسی که مورد نقدشان است، نسبت می‏دهند (بارنز، ۱۹۸۷:ص‏۲۵).
بارنز سپس اقوالی را از کتاب معروف بلور، معرفت و تمثال اجتماعی (۱۹۷۶)، و کتاب تعلقات و رشد معرفت (۱۹۷۷) خود، به منزله شواهدی برای انکار این‏که مکتب ادینبورا قائل به این است که معرفت تجربی یکسره محصول علتهای اجتماعی است، ذکر می‏کند و خصوصا این مطلب از کتاب خود را مورد تاکید قرار می‏دهد که:
به‏واقع یک دنیا، یک واقعیت، «در بیرون‏» وجود دارد؛ همان که منبع ادراکات ماست، اگر نگوییم تعین‏بخش تمام آنها، و علت‏برآورده‏شدن یا ناکام ماندن انتظارات ما (بارنز، ۱۹۷۷:ص‏۲۵).
این سخن، محملی برای نخستین نقد جزئی‏ام ایجاد می‏کند: مکتب ادینبورا ناکام از تفطن بدین امر است که، با توجه به تغییر مواضع تاریخی‏اش، مجاز نیست که در سال ۱۹۸۷ شواهدی را از مواضعی که یک دهه پیشتر داشته است، ذکر کند. عدم توجه کافی به تحول تاریخی مواضع جدی و مهم معرفت‏شناختی این مکتب، سرچشمه بسیاری از سوءتعبیرها و استدلالها و ضداستدلالهای بی‏اثر اعضای مکتب ادینبورا و برخی از ناقدان آن است. ولی اگر ناقدان، آراء جاافتاده‏تر دهه هشتاد این مکتب را مطمح‏نظر داشته‏اند، در آن صورت مایلم با اسنادات آنه

ص۲۴۱)
عموما موافقت کنم. بدین ترتیب، می‏توان موضع مکتب ادینبورا را دقیقا بدین صورت بیان کرد که صورت‏بندی و ارزیابی معرفت علمی توسط تعلقات اجتماعی که اهداف و آرمانهای اجتماعی‏اقتصادی و سیاسی خاصی را برآورده می‏کنند، تعین یافته است.
از این گذشته، تغییر مواضع و بعضا ناهمسازیهای مواضع مکتب ادینبورا نسبت‏به نقش شواهد تجربی در ارزیابی نظریه‏ها در دوره بلوغ‏یافته‏تر نظریه‏پردازیهای این مکتب نیز وجود دارد. افزون بر این، مدعی هستم که در عرصه حتی یک مقاله نیز برخی ناهمسازیها وجود دارد: بارنز منطق اکتشاف علمی پاپر را بدین صورت فهم می‏کند که وی قائل است که چیزی در جهان طبیعت «نهایتا امکان دارد این اثر را داشته باشد که ما را به تغییر معرفتمان تحریک کند.» به نظر بارنز، پاپر بر این باور است که «امکان دارد درون‏داده‏های علی ابتدایی از واقعیت‏خارجی چنان بر ما عمل کنند که معرفتمان را تغییر دهیم.» به نظر بارنز، این «کاملا درست است‏» (بارنز، ۱۹۸۷:ص‏۹).
وی با صراحتی بیشتر اضافه می‏کند که «تجارب جدید موجب تغییر معرفتی می‏شوند» (همان؛ تاکید از بارنز). بارنز ضمن تشریح دفاع خود از موضعی که آن را «واقع‏انگاری باقیمانده‏» می‏خواند، می‏گوید:
هنگامی که می‏خواهیم رشد معرفت را فهم کنیم [باید] درون‏ده‏های علی را که صورت زبانی نیافته‏اند به حساب آوریم (همان: ص‏۱۱).
به عبارت دیگر، معرفت‏شناسی مکتب ادینبورا نه‏تنها مفهوم رشد را به معنایی خاص در خود جای می‏دهد، بلکه علاوه بر این، به ما توصیه می‏کند که برای فهم آن رشد باید نقش علی شواهد تجربی را لحاظ کنیم.
این اظهارات جملگی معنای روشنی از نقش علی شواهد تجربی را حکایت می‏کند، و با این وصف در همان‏جا اظهار می‏شود که:
تبیین‏های به یکسان مستحسن بدیل کثیری برای ماهیت واقعیت فیزیکی و چگونگی رفتار آن وجود دارد (بارنز، ۱۹۸۷: ص‏۵).
معنای این سخن این است که واقعیت فیزیکی یا آنچه ما به مدد مشاهده از آن می‏یابیم، یعنی شواهد تجربی، در قبال تببین‏های «بدیل کثیر» خنثی و منفعل می‏نشیند. بدین دلیل است که گفته می‏شود تمام این تبیین‏ها «به یکسان مستحسن‏» هستند. به عبارت دیگر، تمام تبیین‏های بدیل کثیر از جهت همسازی و همخوانی با درون‏ده‏های علی واقعیت فیزیکی همسنگ و هم‏ارزند. من این

ص۲۴۲)
موضع را با آنچه در بالا از بارنز نقل کردم یعنی این‏که چیزی در طبیعت ممکن است ما را تحریک به تغییر معرفتمان کند، این‏که ممکن است درون‏ده‏های علی از واقعیت‏خارجی بر ما عمل کنند، و این‏که تجارب جدید موجب تغییر معرفتمان می‏شوند کاملا ناهمساز می‏بینم. و همه این مواضع در یک اثر اتخاذ و ابراز شده‏اند. بیفزاییم که این خنثی‏سازی شواهد تجربی با آموزه حیل تعین ناقص مکتب ادینبورا، روی هم رفته سازگاری دارد. گفتیم «روی‏هم‏رفته‏»؛ زیرا در آموزه حیل گفته شده است که چنانچه حیل مناسبی به کار گرفته شود، امکان ایجاد سازگاری بین هر نظریه‏ای با هر شاهد تجربی‏ای وجود دارد. در حالی که در اینجا متفکران ادینبورا دعوی عظیم‏تری می‏کنند، به این صورت که تعدیلهای تبصره‏ای یا موضعی نظریه‏ها و دستکاری شواهد تجربی، دیگر لازم نیست. به عوض، طبیعت و درون‏ده‏های علی آن، به گونه‏ای هستند که «تبیین‏های به یکسان مستحسن بدیل کثیری برای آن وجود دارد.»
با طرح این نقد جزئی، اکنون وقت آن رسیده است که هریک از آموزه‏های متنوع تعین ناقص را به نوبت‏بررسی کرده، استدلالهای طرح‏شده را ارزیابی کنیم.

الف) تمییز واقعیت نظریه و پارادوکس‏های آموزه حیل
بارنز در تفصیل آموزه حیل تعین ناقص متذکر می‏شود که این نظر، که دانشمندی که به قدر کافی مبتکر باشد می‏تواند در هر شرایطی میان یک نظریه و شواهد تجربی سازگاری برقرار کند، معمولا در ارتباط با فقدان تمییز واقعیت نظریه و صدق آموزه دوهم‏کواین مطرح می‏شود. صدق و صحت این آموزه را عجالتا وامی‏نهیم و می‏افزاییم که اندیشه فقدان تمییز واقعیت‏نظریه بسیار ابهام‏آمیز است و متاسفانه بارنز هیچ توضیح و استدلالی برای آن ارائه نمی‏کند.
ابهام از این امر نشات می‏گیرد که جوهر آموزه تعین ناقص در صورتهای بسیار متنوعش، از جمله صورت حیل مکتب ادینبورا، این است که ترابط یک نظریه و گزاره‏های مشاهدتی، که از آزمایشی برای آزمون آن حاصل شده، همواره و همه‏جا بی‏مساله، مستقیم، قطعا الزام‏آور، و قطعا موجد معرفتی موجه نیست. به‏سهولت قابل تصور است که ترسیم من از روح کلی تعین ناقص تجربی ترسیمی، که مدعی جامعیت و مانعیت هم نیست، همه و هریک از صورتهای مختلف این آموزه را دربرنگیرد و بنابراین امکان دارد که برخی از فیلسوفان بر سر صورت‏بندی دقیق آن با من مخالفت کنند. اما مساله مورد بحث این نیست؛ مساله این است که هیچ‏یک از

ص۲۴۳)

آموزه‏های تعین ناقص در مکتوبات فلسفی جاری، اندیشه فقدان تمییز واقعیت‏نظریه را تلفیق نکرده و یا بر آن ابتنا نشده است. این تلفیق یا ابتنا حتی قابل تصور هم نیست؛ بدین دلیل ساده که تمام آموزه‏های تعین ناقص تجربی عمدتا و عموما ترابط میان دو نوع گزاره، گزاره‏های نظری و گزاره‏های مشاهدتی، را صورت مساله خود قرار می‏دهند. چنانچه این دو دسته گزاره غیرقابل تشخیص یا تمییز می‏بودند، مساله تعین ترابط پیچیده از ابتدا ظهور نمی‏کرد. این سخن به‏رغم نکته‏سنجیهای ارزشمند و استدلالهای اغلب مقنع است درباره گرانباری گزاره‏های مشاهدتی از نظریه، اقتضائات قانون‏وار محمولاتی که گزاره‏های مشاهدتی حامل و آبستن آنها هستند، و مشکله مبنای تجربی.
پل فایرابند که به جهت آراء و عقاید بسیار غیرمتعارف و ضد تجربه‏گرایی اثبات‏گرایانه و ابطال‏گرایانه شهرت منحصر به فردی دارد، بر آن است که «هیچ‏کس ارزش زیادی [برای آن تمییز] قائل نمی‏شود…، و یا حتی آن را متذکر نمی‏شود» (فایرابند، ۱۹۷۵:ص‏۱۶۸). وی سپس توصیه می‏کند که «بیاییم گامی به پیش گذاشته و این آخرین بقایای جزمیت‏اندیشی در علم را طرد کنیم‏» (همان، ص‏۱۶۹). آنچه به مقصود فعلی ما مربوط می‏شود این است که حتی فایرابند منکر توانایی تمییز دادن نمی‏شود. در واقع، وی پیشتر رفته تصریح می‏کند که:
هیچ‏کس انکار نمی‏کند که چنین تمییزهایی می‏توان داد (فایرابند، ۱۹۷۵: ص‏۱۶۸؛ تاکید از فایرابند).
ملخص نخستین استدلالم این است که اولا ربط و نسبت میان تعین ناقص تجربی به‏طور کلی و فقدان تمییز واقعیت‏نظریه، با توجه به عدم ارائه توضیح یا توجیهی، به نظر کاملا مبهم و سؤال‏انگیز برمی‏آید. ثانیا، اگر چنین فقدان تمییزی وجود داشته باشد، تمام صورت مساله تعین ناقص محو می‏شود. ثالثا، حتی تنها معرفت‏شناسی غیرمتعارف علم هم می‏پذیرد که می‏توان قائل به آن تمییز شد.

قسمت دوم مقالهقسمت سوم مقاله

منتشر شده در: فصلنامه نقد و نظر، ۱۳۷۸-۱۳۷۹، شماره ۲۱-۲۲، صص ۲۳۲ الی ۲۶۷

به اشتراک بگذارید : | | |