
متن کامل این مقاله به صورت پی دی اف:
از چیستی علم به سوی چگونگی علم (اندازه فایل: ۶۵۸٫۴ KiB –)
مقدمه
تا حدود نیمهی دوم قرن بیستم، قاطبه عالمان و فیلسوفان به علم ارج بسیار مینهادند. علمی` بودن استدلالها، ادعاها و آثار تحقیقی، حاکی از نوعی امتیاز یا نوع خاصی اعتماد به آنها تلقی میشد. به نظر میرسید که علم دارای شیوهای خاص به نام روش علمی` است. در ابتدای قرن بیستم، پوزیتیویستها نظریهای دربارهی روش علمی ارائه کردند که شامل جمعآوری «واقعیات» به وسیله مشاهده و آزمایش دقیق و سپس استنتاج نظریهها و قوانین از آن واقعیات به مدد نوعی شیوهی تعمیم بود. عده کثیری از فلاسفه مشکلات اساسی این دیدگاه را آشکار کردند و نگتیویستها ـــ همان ابطالگرایان ـــ روش دیگری برای علم بیان کردند که عبارت بود از ارائهی نظریه و سپس آزمودن آن با شواهد تجربی و سعی در ابطال آن. این نظریههای روش ـ معرفتشناختی جملگی خصلتی فلسفی ـــ یعنی، هنجاری ـ قراردادی ـــ دارند.
در نیمهی دوم قرن بیستم، تحولی جدید در علمشناسی فلسفی رخ داد که به طور روزافزونی نظریهپردازیهای روششناسانهی هنجاری ـ اعتباری و توصیه و تجویزهای منطقی ـ فلسفی دربارهی چگونگی کاوشهای علمی را ناصواب و نابجا مییافت و از آنها اجتناب میکرد؛ و در عوض میکوشید تا هرگونه نظریهپردازی روششناختی را با
ص۱۷۲)
واقعیت بسیار پیچیده و متنوع شیوههای کاوش علمی در فرآیند تکوین علم ـــ بدانگونه که در تاریخ علم تحققیافته است ـــ سازگار و همخوان کند. لازمهی این رویکرد جدید، توجه بسیار جدی به تاریخ علم، و ضرورت پژوهشهای موردی و موضوعی بود. اینگونه پژوهشها در تاریخ علم نشان داد که نظریههای علمی را نمیتوان بهطور قطعی اثبات یا ابطالکرد و بسیاری از رویدادهای علمی، با روشهایی که فلاسفهی تجربهگرایِ منطقی تجویز و توصیه میکنند، رخ ننمودهاند.
کتاب چگونگی علم (آنچه هرکس باید راجع به علم بداند)(۱) یکی از آخرین پژوهشها در تاریخ و جامعهشناسی علم است. این کتاب شامل هفت مطالعهی موردی دربارهی برخی از رویدادهای مهم علمی است و مشکلات اساسی این دیدگاه را که علم بر بنیان مطمئنی از مشاهده و آزمایش استوار است و نیز این که نوعی شیوهی استنتاج وجود دارد که به مدد آن میتوان به نحو مقتضی نظریههای علمی را از آن بنیان اخذ کرد، مشخص و آشکار میکند. این مطالعات نشان میدهد که هیچ معیار و میزانی که بتواند صدق، یا حتی صدق احتمالی نظریههای علمی را اثبات، یا بهطور قطعی ابطال کند، وجود ندارد.
نویسندگان کتاب، پروفسور هری کالینز(۲) و پروفسور تِروِر پینچ(۳) هستند. هری کالینز، استاد جامعهشناسی و رئیس مرکز علمشناسی در دانشگاه بَث(۴) (انگلستان) و ترور پینچ، استاد گروه علمشناسی و فنّاوریشناسی دانشگاه کُرنل(۵) امریکا این کتاب را اولینبار در سال ۱۹۹۳ و بار دوم در سال ۱۹۹۴ م منتشر کردهاند. در این مقاله تلاش شده است گزارش وافی مختصری از هر فصل این کتاب ارائه کنیم.
۱٫ معرفت خوردنی: انتقال شیمیایی حافظه
در سال ۱۹۵۰ میلادی، جیمز مککانل(۶) آزمایشی را با کرمهای «پلانارین»(۷) انجام داد. او تعدادی از این کرمها را در ظرفی قرار داد و همزمان با تاباندن نور، به آنها شوک الکتریکی داد. این عمل سبب تحریک کرمها میشد، به طوریکه با پیچوتاب دادن شدید بدنشان صداهایی تولید میکردند. مککانل این کار را در فواصل زمانی منظم
______________________________
۱ . The Golem: What Everyone should know about science (Cambridge, Cambridge U, p., 1993).
این کتاب توسط راقم همین سطور در حال ترجمه است.
۲ . Harry Collins
۳ . Trevor Pinch
۴ . University of Bath
۵ . Cornell University
۶ . James V. McConnell
۷ . Planarian worms
ص۱۷۳)
تکرار کرد. پس از مدتی مشاهده کرد که کرمها با تابیدن نور به بدنشان، بدون وارد کردن شوک الکتریکی به پیچوتاب دادن بدن و تولید صدا میپردازند. او نتیجه گرفت که همزمانی میان تاباندن نور و دادن شوک الکتریکی، این مطلب را به کرمها آموزش داده است که با احساس نور، بیدرنگ واکنش شوک الکتریکی از خود نشان بدهند. مککانل این کرمها را «کرمهای آموزشدیده»(۱) نامید.
این کرمها قابلیت بازسازی اعضای جدا شدهی بدنشان را داشتند. مککانل با قطع نیمه جلویی بدن کرمهای آموزشدیده ـــ که مغز کرم در آن قرار داشت ـــ مشاهده کرد که نیمهی باقیمانده، پس از بازسازی کل بدن کرم، همان رفتار کرمهای آموزشدیده را از خود نشان میدهد. او نتیجه گرفت که آموزش فقط با مغز کرم در ارتباط نیست، بلکه در سراسر بدن به صورت شیمیایی توزیع شده است. مککانل کوشید با پیونددادن بخشی از بدن کرمهای آموزشدیده به کرمهای آموزشنیافته، آموزش را انتقال دهد، اما این کار با توفیق چندانی همراه نبود. بنابراین او آزمایش دیگری را ترتیب داد. بعضی از این کرمها بدن همدیگر را میخوردند. مککانل بخشهایی از بدن کرمهای آموزشدیده را تکهتکه کرد و به کرمهای دیگر خورانید و متوجه شد که کرمهایی که آن را خوردهاند، بیش از کرمهای دیگر در برابر نور واکنش نشان میدهند.
مککانل نتایج آزمایشهای خود را در سال ۱۹۶۲ منتشرساخت. تصور این که حافظه آموزشدیده میتواند با مواد شیمیایی انتقال یابد، سبب مناقشات شدیدی در علم شد. منتقدان مککانل بر این باور بودند که کرمها برای آموزش دیدن بسیار ابتدایی هستند و وی با این گمان که کرمها در برابر واکنش به نور آموزش دیدهاند، تنها خود را فریبداده و در واقع فقط سطح عمومی حساسیت به هر محرکی را در کرمها افزایشداده است. تنها چیزی که از یک کرم به کرم دیگر منتقلشده، یک مادّه حساسیتزا بوده است نه حافظهای خاص. دفاع در برابر این انتقاد، کاری مشکل بود. زیرا «آموزشدادن» بسیار مشابه «افزایش حساسیت» است. اما اگر کرمها را بهطور تصادفی در معرض محرکهای نور و شوک الکتریکی قراردهیم و باز همان واکنشهایی را ببینیم که در کرمهای منظما تحریکشده میدیدیم، میتوانیم بگوییم که تنها افزایش حساسیت رخداده است. علیرغم اینکه چنین آزمایشی ساده به نظر میرسد، انجام دادن آن و تکرارش برای کسانی که به موضوع علاقهمند بودند، با مشکلات فراوانی همراه بود. زیرا
______________________________
۱ . Trained worms
ص۱۷۴)
«آموزشدادن»، عملی ماهرانه است و آموزشدهندگان مختلف ممکن است از روشهای آموزش مختلف، نتایج متفاوتی بگیرند. به همین سبب، بحث میان مککانل و نقّادانش در سال ۱۹۶۴ با انتشار گزارشی در مجلهی تخصصی ـ تحقیقی رفتار حیوانی(۱) به اوج خود رسید. در آن زمان تعیین برنده در این مناقشهی علمی کار سختی بود. اما پیدا بود که ادعای مککانل از پذیرش کمتری برخوردار است.
مککانل دانشمندی غیرعادی بود. او هنجارها و قراردادهای علمی دانشمندان را رعایت نمیکرد. وی در سال ۱۹۵۶، مجلهای تخصصی به نام ورم رانرز دایجست منتشرکرد و ادعا میکرد که نامههای بسیاری در مورد تحقیقات بر روی کرمها دریافت میکند که در مجله به انتشار آنها میپردازد. یکی از آفتهای آزمایش دربارهی کرمها این بود که آزمایشها به نظر ساده میرسیدند. به همین سبب، از دانشآموزان دبیرستانی گرفته، تا دانشمندان متخصص، به انجام دادن آن میپرداختند و مککانل نتایج تمامی این افراد، از جمله دانشآموزان دبیرستانی را نیز در مجلهاش منتشر میکرد که این امر موجب تردید در اعتبار کارهای علمی مککانل و مجلهاش میشد.
در سال ۱۹۶۷، مککانل مجلهی دیگری به نام مجلهی تخصصی روانشناسی زیستی(۲)منتشر ساخت. این مجله بیشتر از مجله قبلیاش از موازین مقبول جامعهی علمی پیروی میکرد. با این همه، این مجله نیز هیچگاه به عنوان یک مجلهی تخصصی علمی پذیرفته نشد. از آنجا که اکثر مقالات مککانل در مجلههای خودش منتشر میشد، دانشمندان آنها را زیاد جدّی نمیگرفتند.
باید توجه کرد که در تمام جوامع علمی، مجموعهی ویژهای از باورها و پیشپندارها، شامل تعهدات مابعدالطبیعی، نظری، ابزاری و روششناختی، سنت علمی آن جامعه را تشکیل میدهند. پژوهش محققانی که در جامعهی علمی مشغولاند، مبتنی بر سنت علمی حاکم بر آن جامعه است. این سنت علمی است که به دانشمند میگوید مسئلهای که باید به جستوجوی پاسخ آن بپردازد چیست و پاسخها باید در قالب کدام مفاهیم و اصطلاحات صورتبندی شوند و با کدام اصول و نظریهها سازگاری داشته باشند و به چه شیوهای ارائه و بیان گردند و در کدام مجلهی تخصصی منتشر شوند، تا مقبولیت اولیه را بیابند و موردتوجه واقع شوند. در واقع، «جامعه علمی، سنتهای اعلام شدهی ویژهی خودش را دارد» (ص۱۳). پژوهشگر یک جامعه علمی این سنتها را نه به
______________________________
۱ . Animal Behaviour
۲ . The Journal of Bioloical Psychology
ص۱۷۵)
صورت مجرد در قالب قوانین و اصول، بلکه در حین آموزش آن علم، هنگامی که به عنوان دانشجو یا دستیار محقق ارشدی مشغول به کار بوده، فرا میگیرد. به همین سبب دانشمندانی که در جامعهی علمی خاصی به کار مشغولاند، از قوانین و موازین یکسانی برای کاوش علمی و چگونگی بیان و انتشار آن تبعیت میکنند که همین امر موجب توسعه علم در آن جامعه میشود. به عبارت دیگر، این سنتها در واقع تعهدات و اجماعهای آشکار در یک جامعهی علمی هستند که لازمهی پیشرفت پژوهشهای علمیاند. از این رو دانشمندان، آگاهانه یا ناآگاهانه، رعایت آنها را بر خود واجب میدانند.
اعتبار فعالیت پژوهشی هر دانشمند به رعایت این سنتها وابسته است. و هرکسی که این سنتها را رعایت نکند، کارش نهتنها بیاعتبار میشود، بلکه مطرود جامعهی علمی نیز واقع میشود. و این دقیقا همان چیزی است که برای مککانل رخ داد. گرچه محتوای تحقیقات مککانل بسیار جالب بود، امّا وی در ارائه و بیان آنها از آداب جامعه علمی پیروی نکرد. از این رو، دانشمندان آن را جدی نگرفتند. او از این نکته غافل بود که: «در رقابت بین ادعاهای علمی، روش بیان و ارائه، به اندازه محتوا [ادعای علمی] مهم است» (ص۱۳؛ تأکید اضافه شده).
۲٫ دو آزمایشی که نظریهی نسبیت را ‘ثابت’ کردند
بخش اول: آیا زمین در دریایِ اِتری شناور است؟
در اواخر قرن نوزدهم این اعتقاد رواج داشت که امواج نورانی در فضا از میان یک ملأ غیرمادی به نام «اتر» عبور میکنند. طبق این اعتقاد، اتر همچون دریایی بود که زمین و اجرام سماوی دیگر در آن شناور بودند. بنابراین، وقتی زمین حول مدارش به دور خورشید یا حول محور خود میچرخید، باد اتری به وجود میآمد. حال اگر پرتو نوری بر روی زمین گسیل میشد، برحسب آنکه این پرتو، موافق جهت باد اتری یا مخالف آن بود، در جهتهای مختلف، سرعتهای مختلف مییافت. بر این اساس، آلبرت مایکلسن(۱) و آرثار مورلی(۲) در سال ۱۸۸۷ میلادی آزمایشی را طراحی کردند، تا با تعیین سرعتهای نور در جهات مختلف، سرعت باد اتری را به دست آورند.
آنها دستگاهی با دومحور عمود بر هم طراحی کردند که میتوانست بر روی
______________________________
۱ . Albert Michelson
۲ . Arthur Morley
ص۱۷۶)
صفحهای که قرار داشت دَوران نماید. پرتو فرستاده شده از منبع نور، با آینهای نیمهمات، به دو پرتو تقسیم میشد که در طول محورهای عمود بر هم حرکت میکردند. برحسب آنکه یکی از محورها در جهت حرکت باد اتر است، طبق قانون سرعتهای نسبی فیزیک نیوتنی، سرعت نور در طول یکی از محورها بیش از دیگری میشد و درنتیجه، پرتوهای نور پس از بازتاب از آینههایی که در انتهای محورها قرار داشتند، دوباره با هم ترکیب میشدند و باریکههایی از نورهای شدید و ضعیف را بر روی پرده تشکیل میدادند. مشاهدات باید در فصلهای مختلف ـــ به سبب چرخش زمین حول خورشید ـــ و در زمانهای مختلف یک روز ـــ به سبب چرخش زمین حول محورش ـــ تکرار میشد. از این رو، باید دستگاه بر روی صفحهای که قرار داشت، میچرخید و این امر موجب ارتعاشاتی میشد که ممکن بود تأثیر بسیار مهمی در نتایج آزمایش داشته باشد. پس از آزمایش، مایکلسن و مورلی با کمال تعجب دریافتند که نتیجه آزمایش منفی است. به عبارت دیگر، هیچ مشاهدهای انجام نشد که نمایانگر حرکت زمین در باد اتری باشد.
آزمایش بار دیگر در سال ۱۸۸۷ انجام شد و همان نتایج منفی به دست آمد. فیزیکدانان برای تبیین نتایج منفی آزمایش، نظریههای مختلفی ارائه کردند. مثلاً لورنتس(۱) فرض کرد که طول محورهای دستگاه در حرکت، در داخل اتر کوتاهتر میشود. نتایج منفی آزمایش همچون اعوجاجی در فیزیک نیوتنی بود که کسی نمیتوانست تبیین مناسبی برای آن بیابد. تا آنکه در سال ۱۹۰۰ اینشتاین مقاله مشهور خود درباره نسبیت خاص را منتشر کرد. طبق نظریهی نسبیت خاص، سرعت نور در همه جهات در فضا ثابت فرض میشد. بنابراین، سرعت نور در طول محورهای دستگاه مایکلسن و مورلی، چه در جهت باد اتری باشد و چه نباشد، تغییری نمیکرد. به همین سبب نتیجه آزمایش همواره منفی بود. بدینگونه مایکلسن و مورلی توانستند در پرتو نظریهی نسبیت خاص توجیهی برای نتایج منفی آزمایش خود بیابند.
جالب توجه این است که در متون درسی فیزیک، آزمایش مایکلسن و مورلی به گونهای بیان میشود که براساس نتایج منفی آن، اینشتاین نظریه نسبیت خاص را بیان میکند. حال آنکه، این مایکلسن و مورلی بودند که براساس نظریهی نسبیت خاص، تفسیر مجددی از آزمایش خود ارائه دادند. در واقع اینشتاین، براساس تحلیلهای کاملاً
______________________________
۱ . Lorentz
ص۱۷۷)
نظری، سرعت نور را در تمامی جهات ثابت فرض کرده بود.
نظریهی نسبیت خاص هیچ دلیلی برای وجود اتر نمیدید. اما اتر موضوعی نبود که به این راحتی کنار گذاشته شود. در این میان، آزمایش مایکلسن و مورلی، آزمایش تأیید کنندهی نسبیت خاص به حساب میآمد. از این رو، این آزمایش تا پایان جنگ جهانی دوم بارها تکرار شد.
در سال ۱۹۲۰ میلادی، دیتون میلر(۱) به تشویق اینشتاین و لورنتس، آزمایش مایکلسن و مورلی را در ارتقاع ۶۰۰۰ فوتی در قله ماوْنت ویلسن تکرار کرد. آزمایشهای وی بسیار دقیقتر از آزمایشهای مایکلسن و مورلی بود. در کمال تعجب نتایج آزمایش وی مثبت و حاکی از وجود باد اتری بود. در واکنش به این آزمایش، مایکلسن در سال ۱۹۳۰، آزمایش دیگری را در رصدخانه ماوْنت ویلسن، در قله کوهی به همین نام انجام داد و نتایج منفی به دست آورد. سپس میلر در مقالهای نشان داد که مایکلسن در آزمایشش کلیهی شرایط آزمایش او را رعایت نکرده و به همین سبب به نتایج منفی دست یافته است. سرانجام، ارائه نظریه نسبیت عام و آزمایشهای ادینگتون تأیید دیگری برای نظریه نسبیت اینشتاین بود. بنابراین، جامعه فیزیکدانها به درست بودن نظریه نسبیت اطمینان یافتند و نتایج آزمایشهای میلر را به کلی نادیده گرفتند.
از نظر کالینز و پینچ، اعوجاجها در علم به دو گونهاند. بعضی اوقات اعوجاجها به صورت دردسرهای جدی` هستند که بنیانهای نظریه حاکم بر جامعه علمی را هدف قرار میدهند و با وجود این، در برابر تمام تلاشهای اعضای جامعهی علمی برای رفع آن، سرسختانه مقاومت میورزند، تا اینکه نظریهای تازه جایگزین آن شود. گاهی هم اعوجاجها به شکل مزاحم`هایی برای نظریه ظاهر میشوند که دانشمندان میکوشند با تأویل و تفسیر، آنها را کنار گذارند و نادیده بگیرند. اینکه اعوجاجها چگونه ظاهر میشوند، به میزان اعتقاد دانشمندان به نظریهای که اعوجاج در آن رخ داده بستگی دارد. اگر نظریهای جدید مقبول دانشمندان واقع شود، اعوجاجها به عنوان دردسرهای جدی برای نظریهی پیشین درنظر گرفته میشوند و سرانجام موجب طرد آن میگردند. امّا اگر هیچ جانشینی برای نظریهی حاکم پیدا نشود که بتواند حمایت دانشمندان را به خود جلب کند، اعوجاج به عنوان مزاحمی` برای نظریه در نظر گرفته میشود و با تأویل و تفسیرهای انجام شده، نادیده انگاشته میشود.
______________________________
۱ . Dayton Miller
ص۱۷۸)
نتایج آزمایش مایکلسن و مورلی در ابتدا به عنوان اعوجاجی برای نظریهی اتری مطرح شد. پس از ارائهی نظریهی نسبیت و جلب حمایت دانشمندان از آن، این نتایج به عنوان دردسرهای جدی` برای نظریهی اتری مطرح شد که سرانجام به طرد آن نظریه انجامید. پس از اینکه جامعه علمی نسبیت را پذیرفت این نتایج، از اعوجاج به شواهد` تأییدکنندهی نظریهی نسبیت تبدیل شد و بعد از آنکه میلر نتایج آزمایشهای خود را انتشار داد، نتایج وی بار دیگر به عنوان اعوجاج مطرح شد، امّا این بار برای نظریهی نسبیت. با وجود آن که آزمایش میلر با دقت بیشتری نسبت به آزمایش مایکلس ـ مورلی انجام شده بود، این نتایج به عنوان مزاحمهایی برای نظریهی نسبیت نگریسته شدند زیرا جامعهی علمی، نظریهی نسبیت را پذیرفته بود و خواستار تغییر آن نبود. بنابراین، نتایج میلر به عنوان مزاحم`هایی برای نظریهی نسبیت، نادیده انگاشته شد. با توجه به این تحولات، کالینز و پینچ به درستی قائل میشوند که «نتیجه یک آزمایش، تنها بر دقتی که بر آن اساس آزمایش، طرح و انجام شده است، وابسته نیست بلکه به آنچه مردم حاضرند بدان معتقد شوند، بستگی دارد» (ص۴۲، تأکید اضافه شده).
بخش دوم: آیا ستارگان در آسمان جابهجا میشوند؟
در سال ۱۹۱۶ میلادی، اینشتاین نظریه نسبیت عام خود را منتشر کرد. برطبق این نظریه، آثار گرانشی با سرعت نور منتشر میشوند. همچنین، نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین منحرف میشود. البته فیزیک نیوتنی نیز انحراف نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین را پیشبینی کرده بود اما مقدار انحرافی که نظریه نسبیت پیشبینی میکرد، تقریبا دوبرابر مقدار پیشبینی شدهی نظریه نیوتن بود. برای تأیید پیشبینی نظریهی نسبیت عام، ادینگتون آزمایشی طراحی کرد تا میزان انحراف نور ستارگان هنگام گذر از نزدیکی خورشید را به دست آورَد. اندازهگیری مقدار این انحراف بسیار مشکل بود زیرا میزان این انحراف طبق نظریه نسبیت و فیزیک نیوتنی بسیار ناچیز بود. این آزمایش باید هنگام کسوف انجام میشد تا نور خورشید موجب اختلال اندازهگیری نشود. روش آزمایش بدینگونه بود که بخشی از آسمان که ستاره موردنظر در آنجا بود، باید چندین روز قبل و بعد از آزمایش عکسبرداری میشد و این عکسها با عکسهای برداشته شده از ستاره در هنگام کسوف مقایسه میگردید. میزان جابهجایی در مکان ستاره، اندازهی انحراف نور را نشان میداد. ناچیز بودن میزان این انحراف احتمال خطا را افزایش میداد و
ص۱۷۹)
مقایسهی عکسها به دقت فراوانی احتیاج داشت. مناسبترین مکان برای رؤیت کسوف سال ۱۹۱۸، برزیل و افریقای جنوبی بود. ادینگتون گروهی از دانشمندان را به برزیل رهسپار کرد و خود به همراه همکارانش به افریقای جنوبی رفت. یکی از مشکلات آنان چرخش مناسب تلسکوپهایشان بود، تا با خنثی کردن گردش زمین بتوانند مکان واقعی ستاره را در آسمان تعیین نمایند. این کار در تلسکوپهای بزرگ، با امکاناتی که در آنها تعبیه شده بود، به دقت انجام میشد اما با تلسکوپهای دستی که آنها با خود برده بودند، کار دشواری بود و ممکن بود به راحتی موجب خطا در نتایج آزمایش شود. عامل مهم دیگری که احتمال داشت آزمایش را به کلی مختل سازد، تغییرات آب و هوایی بود. متأسفانه گروه ادینگتون هنگام آزمایش با ابرهایی در آسمان مواجه شدند، اما با وجود این به عکسبرداری پرداختند.
ادینگتون با این پیشفرض به آزمایش پرداخته بود که درستیِ نظریه نسبیت عام را مسلّم میپنداشت. از اینرو، او هجده قطعه عکسی را که ستارهشناسان در برزیل گرفته بودند که پیشبینی فیزیک نیوتنی را تأیید میکرد، به کلی نادیده انگاشت؛ در حالیکه دو قطعه عکسی را که خود و گروهش در شرایط بَدِ جوّی در افریقای جنوبی برداشته بودند، به عنوان شواهد تأییدکننده نظریه نسبیت عام ارائه کرد.
ادینگتون فیزیکدانی بود که گفته میشد پس از اینشتاین، یگانه کسی است که نظریهی نسبیت را میفهمد. بنابراین، نتایجی که وی از آزمایشهایش ارائه کرد، تأیید نهایی نظریهی نسبیت را در پی داشت.
مطابق تصور متداول عامیانه، معرفت علمی، معرفت اثباتشدهای است. نظریههای علمی به شیوهای دقیق از آن دسته از یافتههای تجربی اخذ میشوند که با مشاهده و آزمایش به دست آمدهاند. عقاید و سلیقههای شخصی و تخیلات نظری جایگاهی در علم ندارند و سرانجام، معرفت علمی، معرفتی اطمینانبخش است زیرا به طور عینی اثبات شده است. امّا دیدیم که مشاهدات ادینگتون از علایق و عقاید شخصی وی جدا نبود. او نظریهی نسبیت را پذیرفته است و بدان ایمان دارد. بنابراین، هنگامی که آزمایشها را انجام داد، هر مشاهدهای را که مطابق اعتقاد شخصیاش به نسبیت بود، مشاهدهی درست` و مؤید نظریهی نسبیت، و شواهدی را که مبطل و مخالف نظریهی نسبیت مییافت، غلط` میدانست! بنابراین، آزمونهای علمی مجموعهای از آزمونهای کور نیستند که مانع از بازیگری مشاهدهگر در مشاهدات گردند. در واقع، این
ص۱۸۰)
آزمونهای علمی نبودند که بر درستی نظریهی نسبیت صحه گذاشتند بلکه پذیرش نسبیت توسط ادینگتون، به عنوان فیزیکدانی برجسته، سبب اجماع قاطع جامعهی علمی در پذیرش نسبیت شد، عملی که از نظر کالینز و پینچ بیشتر به یک عمل سیاسی شباهت دارد.
۳٫ خورشید در لولهی آزمایش: داستان فیوژن سرد
در بیست و سوم مارس ۱۹۸۹، مارتین فلیش من(۱) و استنلی پُنز(۲) دو شیمیدان برجستهی دانشگاه یوتا،(۳) کشف مهمی را اعلام کردند. آنان معتقد بودند که توانستهاند واکنش «فیوژن»، منبع تولید انرژی در خورشید و بمب هیدروژنی، را در داخل یک لولهی آزمایش مهار کنند. تجهیزات آزمایش آنها بسیار ساده بود: یک لیوان آب سنگین، دو الکترود «پالادیوم» (کاتد) و «پلانتینیوم» (آند) و مقداری نمک «لیتیم و تیروکساید» به عنوان هادی. با عبور ولتاژ پایین از الکترودها به مدت چند صد ساعت، واکنش فیوژن به صورت گرما و ذرات هستهای آشکار میشد. این واکنش، «فیوژن سرد» نام گرفت. از آنجا که فیوژن یکی از منابع عظیم تولید انرژی است که انسان قادر به کنترل آن نیست، این کشف گامی مهم و بزرگ در کنترل فیوژن تلقی شد که میتوانست دارای نتایج اقتصادی و تجاری بسیار مهمی باشد و جهانِ مواجه با بحران انرژی را به کلی دگرگون سازد.
قبل از پُنز و فلیشمن، استیون جونز(۴) در ۱۹۸۲ در دانشگاه بریگهام یانگ(۵) به نتایج مشابهی در این باره رسیده بود که پُنز و فلیشمن از آن آگاه بودند. اما به سبب عواید تجاری و اقتصادیِ این کشف و حق تقدم در ثبت آن، این دو گروه نهتنها با یکدیگر همکاری نکردند، بلکه دانشگاه یوتا معتقد بود که جونز نتایج گروه انرژی آنها را دزدیده است. این دو گروه توافق کرده بودند که در ۲۴ مارس ۱۹۸۹، مقالات جداگانهای برای مجلهی نیچر(۶) بفرستند و کشف خود را اعلام نمایند. در این میان، مجلهی تخصصی شیمی الکترو آنالیتیکال(۷) مقالهای از کارهای اخیر پُنز درخواست نمود. از این رو، پُنز با وجود قراری که با جونز گذاشته بود، مقالهای در مورد فیوژن سرد نوشت. از سوی
______________________________
۱ . Martin Fleischmann
۲ . Stanley Pons
۳ . University of Utah
۴ . Steven Jones
۵ . Brigham Young University
۶ . Nature
۷ . Journal of Electroanalytical chemistry
ص۱۸۱)
دیگر، به سبب فشارهای دانشگاه یوتا، پنز و فلیشمن قبل از انتشار مقاله، طی کنفرانس مطبوعاتی در بیستوسوم مارس کشف خود را اعلام کردند.
جونز پس از آگاهی از این موضوع بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت بیدرنگ مقالهی خود را به مجلهی نیچر بفرستد. پُنزو فلیشمن برای جلوگیری از انتشار مقالهی جونز، یکی از دانشجویان خود را در ۲۴ مارس به ادارهی پست فرستادند تا مانع ارسال مقاله شود. اما خوشبختانه هیچ مقالهای از جونز پست نشد و تنها، مقالهی پنز و فلیشمن ارسال شد! برای تأیید ادعای پنز و فلیشمن، جامعهی علمی باید به تکرار آزمایشهای آنها میپرداخت. بنابراین، به جزئیات بیشتری از چگونگی آزمایش احتیاج بود. اما پنز و فلیشمن از دادن اطلاعات بیشتر طفره میرفتند. گویا خود آنان نیز به نتایج آزمایشها تردید داشتند. به همین سبب جامعهی علمی، آنها را به رازداری در مورد نتایج و جزئیات آزمایشهایشان متهم نمود.
با این همه، بسیاری از فیزیکدانان و شیمیدانان در مراکز تحقیقاتی و دانشگاههای مختلف در تکرار آزمایش کوشیدند. دو مشاهدهی تأیید کنندهی آزمایش پنز و فلیشمن، پدیدآمدن انرژی اضافی و تولید ذرات هستهای بود. از این رو، آزمایشهای گروههای تحقیقاتی بایستی این دو نتیجه را تأیید میکردند. اما نتایج به دستآمده از این آزمایشها یکسان نبودند و حتی در بعضی موارد هیچ اثر اضافی و تولید ذرات هستهای مشاهده نشد. میان طرفداران و منتقدان فیوژنسرد مناقشهای سخت درگرفت، بهطوری که هریک، دیگری را به رفتار غیرعلمی متهم مینمود. در واقع آزمایشها نمیتوانستند بهطورقاطع ادعای پنز و فلیشمن را تأیید یا ابطال کنند. اینک، این سؤال به قوّت تمام مطرح میشود که جامعهی علمی چگونه این آزمایش را داوری کرد؟
پنز و فلیشمن، به عنوان الکتروشیمیست، موردقبول جامعهی شیمیدانان بودند اما واضح بود که درمیان فیزیکدانان هستهای چندان مقبولیتی نداشتند. فیزیکدانان هستهای بودجههای عظیم چند میلیون دلاری برای تحقیقات فیوژن جذب نموده بودند که تضمینکنندهی وضعیت شغلی و پژوهشی آنان بود. بنابراین، اگر فیوژن سرد درست میبود، موقعیت پژوهشی آنها به خطر میافتاد. به همین سبب، در برابر پذیرش فیوژن سرد از خود مقاومت نشان میدادند. آنان بیش از آنکه به انرژی اضافی تولیدشده در آزمایش توجه نشاندهند، داوری در مورد آزمایش را به سمت تولید ذرات هستهای هدایت کردند، تا به کمک حوزهی تخصصیشان آن را نقد کنند. جالب آنکه پنز و
ص۱۸۲)
فلیشمن در گزارش اولیهی خود ادعایی در مورد ذرات هستهایِ به وجودآمده نداشتند. این موضوع به سبب یافتههای جونز مطرح شد و پنز و فلیشمن را مجبور کرد تا در آزمایشهای بعدیشان به آن بپردازند. نتایجی که آنان در این زمینه به دست آوردند، از جنبهی نظری چندان پذیرفتنی نبود و فیزیکدانان با تأکید بر آن، در بیاعتبارکردن آزمایش آنها کوشیدند. سرانجام، انستیتو ملی فیوژن سرد یوتا(۱) در ژوئن ۱۹۹۱ منحل شد و پژوهش دربارهی فیوژن سرد به پایان رسید.
این مطالعهی موردی، دو درسِ مهم روش ـ معرفتشناختی را به ما میآموزد: اولاً، مشاهدات و آزمایشها همواره به رأی قاطع و صریح دربارهی درستی یا نادرستی یک نظریه نمیانجامند و بنابراین، مشاهدات نمیتوانند اساس وثیقی برای ارزیابی نظریهها فراهم نمایند. ثانیا، برخلاف تصور سطحی و گمراهکننده متعارف که مناقشات علمی براساس استدلالهای منطقیِ مبتنی بر شواهد تجربی انجام میگیرد، اینک باید نتیجه گرفت که از آن جهت که طرفین مناقشات علمی در برخی از پیشفرضها و شواهد تجربی مورد استشهاد خود باهم اختلاف دارند، استدلالهای ایشان و نیز فرجام استدلالهای ایشان متغایر و بعضا متخالف و متعارض خواهند بود.
گرچه این استدلالها میتوانند مواضع طرفین مناقشه را روشن نمایند امّا هیچگاه نمیتوانند طرف مقابل را قانع کنند. درواقع مناقشات علمی از نبردهایی نیست که با استدلال خاتمهیابد. با این وصف، این سؤال مطرح میشود که پس چگونه مناقشات علمی پایان میپذیرد؟ پینچ و کالینز معتقدند آنچه باید در یک مناقشهی علمی بدان توجه داشت این است که «جدال میان منتقدان و طرفداران در یک مناقشهی علمی، همیشه جدالی برای مقبولیت است» (ص۷۴ تأکید اضافه شده). بنابراین، هریک از طرفین مناقشه که بتواند مقبولیت جامعهی علمی را به دست آورَد، پیروز خواهد شد. اینک این پرسش مهم مطرح میشود که چه معیاری برای مقبولیت در جامعهی علمی وجود دارد؟ استدلالها و شواهد تجربی در کسب مقبولیت جامعهی علمی تأثیر دارند اما همانطور که در داستان فیوژن سرد دیدیم، عوامل دیگری از قبیل: منافع مادی، تجاری، شهرت و موقعیت شغلی نقش بسزایی در این زمینه دارند. دیدیم که چگونه تعلقات شغلی و منافع مادی فیزیکدانان هستهای مانع پذیرش نتایج آزمایش پُنزو فلیشمن شد. درواقع، هیچ معیار کلیِ قاطع و روشنی وجود ندارد که بر تصمیمی حکم کند که برای جامعهی علمی
______________________________
۱ . Utah National cold Fusion Institute
ص۱۸۳)
منطقا الزامآور باشد. گزینشهای انجام شدهی یک جامعهی علمی بستگی دارد به آنچه مورد حرمت آن جامعه است و شناخت آن انتخابها مستلزم پژوهشی جامعهشناختی است. تنها چیزی که میتوان گفت این است که برای پذیرش ادعای یکی از طرفین مناقشهی علمی، هیچ میزانی بالاتر از توافق جامعهی ذیربط وجود ندارد.
۴٫ میکروبهای اختلاف عقیده: لویی پاستور و منشأ حیات
در سال ۱۸۶۰، مباحثهای جدالبرانگیز میان طرفداران دو نگرش دربارهی «حیات» رخ داد. دانشمندانی از قبیل فیلیکس پوشه(۱) به «حیات خودجوش»(۲) معتقد بودند. یعنی حیات میتواند از مادهی بیجان بهوجود آید. در حالیکه دانشمندانی همچون لویی پاستور معتقد بودند که حیات فقط از حیات میتواند به وجود آید. اختلاف میان این دو نگرش با مناقشات پوشه و پاستور در مورد کپکزدن مایعاتی همچون شیر، جویِ خیسشده و خمیرِ ترششده، به اوج خود رسید.
داستان بدین قرار است که اگر مقداری مایع ترششده یا جویخیسخورده را بجوشانیم تا میکروبهای آن از بین برود و سپس آنها را در مجاورت هوا قرار دهیم، پس از مدتی کپک میزند. پاستور معتقد بود که میکروبهای موجود در هوا موجب کپک زدن مایع میشوند، حال آنکه پوشه بر این باور بود که هوا جوهری از حیات دارد که سبب به وجود آمدن آثار زندگی (کپک) در مایع میگردد. پوشه برای اثبات ادعای خود آزمایش «تحت جیوه»(۳) را ترتیب داد. وی مایع حاصل از جوِ خیسخورده را درون ظرفی شیشهای با دهانهای باریک ریخت. سپس مایع را جوشاند تا میکروبهای داخل آن از بین برود، و بخار برخاسته از مایع هوای داخل ظرف را نیز خارج کرد. بدینگونه او توانست به مایع استریل دست یابد. پوشه این ظرف را داخل تغاری از جیوه غوطهور کرد، به طوری که هوا نمیتوانست به درون آن راه یابد. وی سپس مقداری هوای خالص (بدون میکروب) تهیه کرد. روش او برای تهیهی هوای خالص، حرارت دادن هوای معمولی یا تجزیهی اکسید جیوه بود. پوشه هوای خالص را با حبابهایی در تغار جیوه به داخل ظرف شیشهای هدایت کرد و پس از مدتی، مشاهده کرد که مایع درون ظرف کپکزده است. این بدانمعنا بود که هوای عاری از میکروب، سبب کپکزدن مایع
______________________________
۱ . Felix Pouchet
۲ . Spontaneous generation
۳ . experiments `undermercury’
ص۱۸۴)
استریل شده بود. بنابراین، پوشه نتیجه گرفت که حیات میتواند از هوا، که مادهای بیجان است، به وجود آید. نکتهی جالب و مهم این است که پاستور در اکثر آزمایشهایی که با این روش انجام داد، به نتایج پوشه رسید، امّا از پذیرش شواهد تجربی مؤیّدِ فرضیه حیات خودجوش امتناع کرد. پاستور خود تصریح میکند که من «آن آزمایشها را منتشر نکردم زیرا نتایج ضروری قابل اخذ از آنها، چنان برای من سهمگین بود که، برغم وقتی که بکار بسته بودم تا آنها را نقضناپذیر کنم، گمان بردم علّت پنهانی برای خطا باید وجود داشته باشد» (ص۸۵). به بیانی دیگر، وی چنان در مخالفت خود با حیات خودجوش متعهد بود که ترجیح داد قائل شود که خطای نامعلومی در آزمایشش رخ داده تا اینکه نتایج آزمایشگاهی خود را انتشار دهد. به عبارت سادهتر، پاستور آزمایشهایی را که به نظر میرسید فرضیه حیات خودجوش را تأیید میکنند ناموفق میخواند، و آزمایشهایی که آن فرضیه را ابطال میکرد موفق میخواند (همانجا).
پاستور سپس آزمایش دیگری را ترتیب داد. وی تعداد زیادی ظرف استریل و دربسته، حاوی مایع خمیرِ ترششده تهیه کرد. او در مکانهای مختلف نوک باریک این ظروف را با انبری شکافت تا هوا به درون آنها راه یابد. در اکثر موارد مایعها کپک زدند، جز یک مورد، و آن وقتی بود که پاستور بیست عدد ظرف از این نوع را به ارتفاع دوهزار متری در کوههای آلپ برد. وی معتقد بود که هوای این ارتفاعات تقریبا عاری از آلودگی است. پس از در معرض هوا قراردادن مایع ظروف در این ارتفاع، مشاهده کرد که مایع خمیر ترششده بهندرت کپک میزند. در سال ۱۸۶۳، پوشه این آزمایش را با رعایت کلیهی شرایطش در ارتفاعات پیرینه انجام داد، با این تفاوت که وی به جای مایع خمیر ترششده، از مایع جوِ خیسشده استفاده کرد و نوک ظروف را با گیرهای که با حرارت استریلشده بود، شکست.
آنچه در آزمایش پوشه رخ داد، بسیار جالب بود زیرا مایعهای داخل ظروف کپک زدند. پاستور اعلام کرد که مشکل آزمایش در گیرهی به کار رفته برای شکستن نوک ظروف است: این گیره آلوده بوده و این آلودگی به مایع داخل ظروف سرایت نموده است.
با این آزمایش، مناقشهی میان پاستور و پوشه به اوج خود رسید. تنها مرجع شایستهی داوری دربارهی این اختلاف فرهنگستان علوم پاریس بود. کمیسیونی مأمور بررسی این موضوع شد. اکثر اعضای این کمیسیون مخالف حیات خودجوش بودند. از این رو، از
ص۱۸۵)
نتایج پوشه بسیار خشمگین شدند و قبل از آزمودن آن، نتایج آزمایش او را رد کردند. این مخالفت شدید ریشه در رویداد دیگری در علم داشت. بیان نظریهی حیات خودجوش، همزمان با بیان نظریهی داروینیسم بود. بنابراین، تصور میشد که حیات خودجوش میتواند تأییدی بر داروینیسم باشد. کمسیون فرهنگستان علوم پاریس، که مخالف داروینیسم بود، میکوشید با طرفداری از پاستور و شکست حیات خودجوش، ضربهای جدی به داروینیسم وارد سازد.
آنچه موجب اختلاف در نتایج آزمایشهای پاستور و پوشه میشد، نوع مایعی بود که آنها به کار میبردند. پاستور از مایع خمیر ترششده استفاده میکرد که با جوشاندن، میکروبهای آن از بین میرفتند. بنابراین، در مجاورت هوای استریل کپک نمیزدند. درحالیکه پوشه از مایع جو خیسخورده استفاده میکرد که میکروبهای آن با جوشاندن از بین نمیرفتند. به همین سبب، مایعی که به نظر استریل میآمد، در برابر هوای خالص باز هم کپک میزد. در آن زمان این موضوع روشن نبود و به این دلیل است که امروزه برخی معتقدند که واقعیت مایع جو خیسخورده ـــ حتی به کمیسیونی که جانبدارانه بوده است ـــ به زبانی خطاناپذیر و بدون ابهام سخن میگفته و حکم بر صدق حیات خودجوش میکرده است. کالینز و پینچ معتقدند که واقعیات علمی، خود، بیانگر چگونگی واقعیت خود نیستند (ص۸۹)، زیرا اگر چنین میبود، نمیباید توسل به واقعیت فیزیکی، آن چنان که در تاریخ علم شاهد آن هستیم، تا این اندازه، مشحون از مناقشات طولانی و سردرگم باشد. لذا حتی اگر پوشه بر شواهد آزمایشی و دلالت آنها پافشاری میکرد، «کمیسیون راهی برای تأویل پوشه مییافت» (همانجا). سرانجام، هنگامی که این مناقشه برای داوری به بالاترین نهاد علمی آن زمان، فرهنگستان علوم پاریس، ارائه شد، فرهنگستان هیچ چارچوب برتر و مستقلی از شواهد تجربی یا استدلال در اختیار نداشت تا برای داوری و رفع اختلاف به آن رجوع کند. ناگزیر، سرانجام با توسل به ملاکهای ارزشی، که در خارج از قلمرو شواهد و استدلالهای علمی قرار داشت، به داوری دربارهی این مناقشه پرداخت. کمیسیون فرهنگستان علوم، به سبب تعلقات مذهبی، خود مخالف داروینسیم بود و احساس میکرد که شکست پاستور میتواند پیروزی داروینیسم محسوب شود. بنابراین، در مناقشهی پاستور و پوشه، از پاستور جانبداری کرد، و مرجعیت فرهنگستان علوم پاریس سبب شد که دانشمندان رأی آن را دربارهی این مناقشه بپذیرند و مخالفانی مثل پوشه سکوت نمایند.
ص۱۸۶)
۵٫ دریچهای نو به جهان: ناممکن بودن ردیابی تشعشع گرانشی
در سال ۱۹۶۹، پروفسور وبر(۱) از دانشگاه مریلند ادعا کرد که اشعهی گرانشی را کشف کرده است. قبل از وی فیزیکدانان پیشبینی میکردند که طبق نظریهی نسبیت عام اینشتاین، ممکن است حرکت اجسام عظیمی مثل سوپرنواها و سیاهچالهها اشعه گرانشی تولید کنند، گرچه مقدار چنین اشعهای بسیارضعیف خواهد بود. وبر برای ثبت امواج گرانشی از نوعی آشکارکننده استفاده کرد که خود طراحینموده بود. مقدار اشعهی ثبتشده به وسیلهی آشکارکنندهی وی، به مراتب بیشتر از مقدار مورد انتظار بود. دانشمندان سعی در تکرار آزمایش وبر کردند. مشکلی که همواره با آن مواجه بودند، چگونگی تمییز اشعه گرانشی از نویزهای موجود در فضا بود. بنابراین، لازم بود که آشکارکنندههایی ساخته شود تا این امواج به صورت بزرگتر و واضحتری نمایان شدند. برای ساختن چنین آشکارکنندههایی، آگاهی از محدوده امواج گرانشی لازم بود تا بتوان آشکارکنندههایی ساخت که امواج آن محدوده را مشخصتر نشاندهند. نظریههای موجود نمیتوانستند این محدوده را تعیینکنند، درنتیجه، یافتن این محدوده جز از طریق آزمایش به وسیلهی آشکارکنندهها میسر نبود و، همانطور که دیدیم، برای ساختن چنین آشکارکنندههایی بایستی محدودهی امواج گرانشی تا حدودی برآورد میشد و …. بدینگونه دور یا تسلسلی به وجود میآید که معمولاً تسلسل آزمایشگر(۲)نامیده میشود. کالینز و پینچ معتقدند «آزمایش، تنها زمانی به عنوان یک آزمون به کار میرود که روشهایی برای پایاندادن به تسلسل آزمایشگر یافت شود. این دور در اکثر علوم پایان میپذیرد، زیرا محدودهی مناسب از نتایج در ابتدا معلوم` است. این، معیار موافقت کلی دربارهی چگونگی آزمایش را به دست میدهد. جایی که چنین معیار روشنی در دسترس نباشد، تسلسل آزمایشگر تنها وقتی اجتنابپذیر است که روشهای دیگری برای تعریف چگونگی یک آزمایش یافت شود، و این معیار باید مستقل از نتیجهی خود آزمایش باشد» (ص۹۸؛ تأکید اضافه شده است).
شاید خوانندهی تیزبین و نقّاد از اینکه کالینز و پینچ قایل شدهاند که «محدودهی مناسبِ نتایج در ابتدا معلوم است،» اظهار تعجب وتردید کند. به گمان ما این احساس تردید دربارهی وجود معرفتی از پیش موجود نسبت به محدودهی مناسب نتایج، بسیار بجاست، زیرا معرفت ما در اینجا و در این مرحله بسیار بحثبرانگیز است، زیرا این
______________________________
۱ . Joseph Weber
۲ . experimenter’s regress
ص۱۸۷)
معرفت، یا مولود نظریهی ماست ـــ که در این صورت منزلت معرفتشناختی آن محل تردید و آزمون است ـــ یا این به اصطلاح معرفتِ ما، نوعی اجماع میان دانشمندان ذیربط است، که در این صورت هم هیچحجت و بیّنهای برای آن نمیتوان اقامه کرد، مگر خود اجماع! نتیجهای که از این سخن میخواهیم بگیریم این است که، براساس سخن پروفسور کالینز و پروفسورپینچ، درست است که «این دوره در اکثر علوم پایان میپذیرد» اما علتی که این دو علمشناس معاصر ذکر میکنند، سخت برخطاست: اگر کمی دقت کنیم متوجه میشویم که علم و معرفت ما دربارهی محدودهی مناسب نتایج ـــ همانطور که استدلال شد ـــ یا به نظریهی تحت آزمون بازمیگردد، یا به چیز دیگری. اگر به نظریه معطوف باشد، که خود آن تحت آزمون و صدقش محل بحث و بررسی است. و اگر معرفت ما به چیز دیگری معطوف است که لازم بود کالینز و پینچ آشکار کنند آن چیز یا مرجع و منبع دیگر کجاست! و ثانیا، چه حجت و اعتباری دارد. ادامهی ماجرا از زبان کالینز و پینچ مؤید این نقّادی است.
به سبب تسلسل آزمایشگر و روشن نبودن جزئیات آزمایشی، دانشمندان نظریات مختلفی در تأیید یا ابطال امواج گرانشی مطرح کردند. آنان برای رهایی از تسلسلی که در مناقشهی امواج گرانشی بدان گرفتار شده بودند، به معیارهای مختلفی توسل جُستند. برخی از این معیارها دربارهی تکنیکهای آزمایش و دستگاههای به کار رفته بود، اما این، تنها منبع داوری آنها نبود، بلکه علل دیگری نیز دخیل بودند که هیچ ارتباطی به نتایج آزمایش نداشتند.
برخی از این علل با شهرت، شخصیت دانشگاهی، ملیت، موفقیتها و شکستهای آزمایشگر، همچنین سبک ارائهی نتایج بهوسیله آزمایشگر، و گرایش روانشناختی او به آزمایش، ارتباطی تنگاتنگ داشتند.
مناقشه در مورد امواج گرانشی تا سال ۱۹۷۵ ادامه یافت، بدون اینکه جامعهی علمی بتواند در مورد درستی یا نادرستی آن داوری کند، تا اینکه ریچارد گاروین،(۱) فیزیکدان برجسته، با انتشار مقالهای به این مناقشات پایان داد. گاروین با توسل به یک آزمایش نظریات وبر را رد کرد.
وی در مقالهاش چنین بیان کرد: «گروه وبر بدون هیچ شاهد معتبری برای ادعای آشکارکردن تشعشع گرانشی، نتایج خود را منتشرکرده است» (ص۱۰۶). حتی یکی از
______________________________
۱ . Richard Garwin
ص۱۸۸)
اعضای گروه گاروین گفت: «روشن نیست که آن [کاروبر] حتی فیزیک بوده است» (ص۱۰۶). مهم این است که آزمایش مورد استناد گاروین چنان نبود که بتواند به این مناقشه پایان دهد، بلکه اعتبار و شهرت گاروین به عنوان یک فیزیکدان برجسته موجب خاتمهبخشیدن به مناقشات شد. پس از مقالهی گاروین، جامعهی علمی ادعای وبر را به کلی کنار گذاشت. جالب آنکه بعد از اظهار گاروین، حجم گزارشهای منفی دربارهی اشعهی گرانشی ـــ که چندان هم قطعی نبودند ـــ نهتنها رو به افزایش نهادند، بلکه گزارشهایی قطعی معرفی شدند، در حالیکه آزمایشهایی که دربارهی اشعهی گرانشی نتایج قطعی مثبت داشتند، مخدوش گزارش شدند.
آنچه میتوان از این داستان آموخت این است که خاتمهیافتن یک مناقشهی علمی، بسیار شبیه مناقشات سیاسی است. در مناقشات سیاسی، هنگامی که مناقشه به اوج خود میرسد و بحرانی که جامعه را دربرگرفته ژرفتر میشود، جامعه به دو گروه یا حزب رقیبِ هم تقسیم میشود. وقتی که چنین قطببندیای صورت گرفت، راهحلهای سیاسی شکست میخورد. از آنجا که احزاب، دیگر به یک چارچوب برتر برای داوری و رفع اختلافات اعتقاد ندارند، ناگزیر سرانجام به راه و رسمهای قانعکننده توده مردم متوسل میشوند که غالبا با اعمال تزویر و خطابه و قدرت اجتماعی ـ سیاسی همراه است.
در حوزه کاوشهای طبیعتشناختی، هرگاه ادعای جدیدی با مجموعه نظری، مفهومی، ابزاری، روششناختی (همان پارادایم علمی) سازگاری داشته باشد و یا به تعبیر دیگر، ادعای جدید محتمل بوده باشد، مناقشه و معضلی زاده نخواهد شد. اما اگر با پارادایم موجود سازگاری لازم و حداقلی را نداشته باشد، مناقشه بروزخواهد کرد. در اینگونه موارد، گزارشِ نتایج آزمایشی به خودی خود برای اعتباربخشیدن به یک دعوی غیرعادی و نامنتظر کافی نیست (ص۱۰۶). در این موارد، مناقشات جدی بروز خواهد کرد، به نحوی که «ترکیب نظریه و آزمایش، به تنهایی برای پایان بخشیدن به آن کفایت نخواهد کرد، زیرا تسلسل آزمایشگر مانع از اینکار خواهد بود» (همانجا). دانشمندان برای رفع و دفع این تسلسل نیز به شیوهها و مکانیسمهایی متوسل میشوند که نوعا غیرمجاز و غیرعلمی محسوب میشوند، لیکن دعاوی و نظریههای مناقشهآمیز علمی بدون آنها «سامان نمییابد» (همانجا).
ص۱۸۹)
۶٫ زندگی جنسی مارمولک ویپتیل(۱)
در سال ۱۹۸۹، دیوید کروز،(۲) پروفسور جانورشناس و روانشناس دانشگاه تگزاس، مطالعاتی را بر روی نوعی از مارمولکها انجام داد. تولیدمثل این نوع مارمولکها، برخلاف خزندگان دیگر، غیرجنسی بود، یعنی جنس ماده در این گونه، «بکرزا»(۳) بود. کروز تعدادی از این مارمولکها را در یک ظرف آزمایشگاهی موردمطالعه قرار داد. وی متوجه شد که گاهی مارمولکها بر هم سوار میشوند، به طوری که اندامهای جنسی خود را با یکدیگر تماس میدهند و رفتاری شبیه رفتار جنسی از خود بروز میدهند. جالب آنکه هر دو مارمولکی که چنین رفتاری از خود نشان میدادند، ماده بودند. مارمولکی که در زیر قرارمیگرفت، دارای تخمکی بود که استعداد باردارشدن را داشت، درحالیکه مارمولکی که در رو قرارداشت، دارای تخمکهای تحلیلرفته و نامستعد برای باروری بود. تا آن زمان چنین مشاهدهای گزارش نشده بود. از این رو کروز تصور کرد که به کشف مهمی دستیافته است و نتایج مشاهدات خود را منتشر نمود. این رفتار مارمولکها «شبه جفتگیری»(۴) نام گرفت.
دانشمندان چندان به مشاهدات کروز مطمئن نبودند. از جمله زیستشناسانی که دربارهی مشاهدات وی اظهارنظر کردند، دو زیستشناس مشهور اورلاندو کوئیلار(۵)و س. ج. کول(۶) بودند. کوئیلار استاد دانشگاه یوتا بود که در سال ۱۹۷۰ مکانیزم کروموزمی بکرزایی را بیانکرده بود. کول نیز استاد موزه تاریخ طبیعی امریکا(۷) و پیشگام در مطالعات فیزیولوژیک اینگونه مارمولکها بود. این دو نفر مشاهدات کروز را جدید و مهم نمیپنداشتند و معتقد بودند که خود نیز در پژوهشهایشان این پدیده را مشاهده کردهاند. کوئیلار و کول معتقد بودند که این پدیده ناشی از ازدحام مارمولکها در ظرف آزمایشگاهی است. آنها کروز را دانشمندی مبتدی، بیتجربه و بیدقت نامیدند. اظهارات این دو زیستشناس دربارهی مشاهدات کروز تأثیر مهمی در جامعهی علمی داشت، زیرا کوئیلار و کول به سبب مقالات و پژوهشهای علمیشان، به عنوان زیستشناسانی مجرب و ماهر مطرح بودند.
حربه کوئیلار و کول در نقد کروز، نداشتن صلاحیت و بیدقتی وی در مشاهداتش بود.
______________________________
۱ . Whiptail lizard
۲ . David Crews
۳ . Parthenogenetically
۴ . Pseudo-copulatory
۵ . Orlando Cuellar
۶ . C. J. Cole
۷ . American Museum of Natural History
ص۱۹۰)
امّا باید توجهکرد که در مناقشات علمی، «دقت» همچون شمشیری دولبه است. بنابراین، کروز نیز از همین حربه به عنوان شیوهای برای دفاع از خود استفاده کرد. او معتقد بود که اگر ازدحام مارمولکها در ظرف آزمایشگاهی موجب بروز رفتار جنسی میشود، پس منتقدانش باید ابعاد ظرف و شمار مارمولکها برای ممانعت از ازدحام را منتشر سازند. کروز با این ادعا نهتنها بر دقیقبودن مشاهداتش تأکید میکرد، بلکه بیدقتی منتقدانش را نیز بیان مینمود.
نوع بحثهایی که در این مناقشه بیان میشد، بهگونهای بود که اگر شما به درستبودن شبهجفتگیری معتقد بودید، کروز را مشاهدهگری دقیق و منتقدانش را بیدقت مینامیدید. برعکس، اگر شبهجفتگیری را امری ساختگی در نظرمیگرفتید، کروز را دانشمندی بیدقت و منتقدانش را پژوهشگرانی دقیق مینامیدند. درواقع، «دقت» نمیتوانست معنایی مستقل از موضوعات مطرحشده توسط طرفین مناقشه داشته باشد. بنابراین، حاصل بحثها غلتیدن در یک دور بود، و به قول کالینز وپینچ، به طور کلی «اتهام بیدقتی در حل مناقشات علمی بیتأثیر است، زیرا به دور میانجامد.» (ص۱۱۵، تأکید اضافه شده).
جالب آنکه کروز و منتقدانش از ناپسندبودن چنین مناقشاتی در علم آگاه بودند، از این رو در مقالاتی که در مجلهی تخصصی ساینتیفیک امریکن(۱) منتشر کردند، از ارجاعاتی که صریحا دلالت به چنین مناقشهای داشته باشد، پرهیز میکردند.
سرانجام، این مناقشه چگونه پایانیافت؟ یکی از روشهای خاتمهدهندهی یک مناقشه، بازنویسی تاریخ سیر آن است، به گونهای که بروز مناقشه، ناشی از توسعهنیافتن لازم حوزهی مزبور به نظر آید. در این صورت، مناقشه زودرس به نظر خواهد رسید. از آنجا که ادعای کروز دربرابر نقادیهای کوئیلار و کول چندان اعتباری نداشت، وی به چنین روشی برای پایان دادن به مناقشه متوسل شد. او در مقالات بعدیاش ناکامی بحث دربارهی مارمولکهای ویپتیل را ناشی از عدم آزمایشها و شواهد قطعی دربارهی آنها بیانکرد. اینگونه شیوهی برخورد که به نوعی لفاظی میمانست، به کروز این امکان را داد که اگر بعدها به نتایجی در این زمینه دستیافت، آن را به عنوان پیشرفتهایی در زمینهی بحث اولیهاش بیان سازد. با آنکه پنجسال از آن زمان (زمان انتشار کتاب ۱۹۹۴) میگذرد، داوری دربارهی ارتباط شبهجفتگیری مارمولکهای ویپتیل با تولیدمثل
______________________________
۱ . Scientifc American
ص۱۹۱)
آنها همچنان نامشخص است: «مطابق نظر یک گروه از دانشمندان معتبر، ارتباط وجود دارد؛ و مطابق نظر گروه دیگری از این دانشمندان، ارتباط وجود ندارد» (ص۱۱۹). پینچ و کالینز معتقدند که: «مثل همیشه، چیستی واقعیات طبیعت در چهارچوب استدلال انسانها تعیین میشود» (ص۱۱۹، تأکید اضافه شده).
۷٫ داستان عجیب نوتْرینوهای خورشیدی مفقود شده
طبق نظریهی تکامل ستارگان، فیوژن هستهای، منبعِ انرژی ستارگان، از جمله خورشید است. یکی از ذرات بنیادی که در فرایند فیوژن هستهای تولید میشود، نوترینو است. ویلیام فاوْلر،(۱) فیزیکدان هستهای انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا، معروف به کلتک،(۲)ال ۱۹۵۷ نظریهای ارائه کرد که چگونگی ترکیب عناصر سبک و تولید عناصر سنگین در ستارگان را تعیین میکرد. وی نتیجه گرفت که خورشید نوترینوهایی با انرژی بالا تولید میکند، و ریدیویس،(۳) فیزیکدان تجربی آزمایشگاه ملی بروکِ هیون،(۴) را تشویق کرد که آنها را بیابد.
نخستین گام در طراحی چنین آشکارکنندهای، تعیین تعداد نوترینوهایی بود که دیویس باید انتظار یافتن آنها را میداشت. چنین کاری، از جنبهی نظری، کار بسیار پیچیدهای بود و به همکاری شاخههای مختلفی، همچون فیزیک هستهای، فیزیک نوترینو و رادیوشیمی نیاز داشت. جانبکول،(۵) دانشجوی فوقدکتری فیزیک، در این زمینه کمک فراوانی به دیویس کرد. دیویس برای آزمایش خود به بودجهای حدود ششصد هزار دلار نیاز داشت که تأمین آن بسیار دشوار بود. حمایت سازمانهایی همچون کمیسیون انرژی اتمی، بنیاد ملی علوم،(۶) و ناسا تأثیر فراوانی در جلب این بودجه داشت. از این رو، دیویس و بکول با روشهای دیپلماتیک سعی در متقاعدکردن این سازمانها برای اجرای آزمایش نمودند. مقالات و کتابهای منتشرشده، موفقیت کارهای گذشته و به طور کلی، اعتبار علمی دیویس و بکول نقش مهمی در این زمینه داشتند. اما مهمتر از همه، نامهی فاولر، فیزیکدان برجسته، به کمیسیون انرژی اتمی بود. وی در این نامه با اصرار درخواستکرده بود که از آزمایش دیویس حمایت شود. برای
______________________________
۱ . William Fowler
۲ . CalTech
۳ . Ray Davis
۴ . Brookhaven National Laboratory
۵ . John Bahcall
۶ . National Science Foundation
ص۱۹۲)
متقاعد کردن سازمانهای ذیربط، لفاظیهای بزرگی انجام شد تا نشان دهد که آزمایش دیویس مستقیمترین روش برای اندازهگیری نوترینوهای خورشید است. همچنین از آنجا که نظر فیزیکدانان هستهای، به سبب دقیق بودن کارهای علمیشان، بسیار معتبر تلقی میشد، جلبنظر آنها، به ویژه موریس گلدهابر(۱)، رییس آزمایشگاه ملی بروکهیون، اهمیت بسزایی داشت. از این رو، بکول در یک ملاقات اختصاصی، در تأمین نظر وی دربارهی اعتبار و عملی بودن آزمایش کوشید. اما باید شکهای گلدهابر به کلی برطرف میشد. بنابراین، دیویس و بکول میبایست مقدار شار دریافتی نوترینوهای خورشیدی را پیشبینی میکردند. جالب آنکه مقدار شار پیشبینیشده، با نیاز فیزیکدانان برای بودجه تغییر میکرد. سرانجام در سال ۱۹۶۷، دیویس توانست بودجهی لازم را برای آزمایش تأمین کند.
وی برای اجرای آزمایش، مخزنی به بزرگی استخر شنای المپیک فراهم آورد. این مخزن از مادهی پاککنندهی کلرین پرشده و در ورودی یک معدن متروکه قرار گرفته بود. چون نوترینوها از هر جسمی عبور میکنند، این مایع انتخاب شده بود تا در برخورد نوترینوهای خورشیدی به کلرین، اتمهای عنصر آرگون آزاد شوند و آشکارکنندهها با یافتن آنها، به شار نوترینوی منتشرشده از خورشید پی ببرند. دیویس هرماه مخزن کلرین را بررسی میکرد، ولی نتایج به دستآمده منفی بود و آشکارکنندهها شاری بسیار پایینتر از مقدار پیشبینیشده ثبتکرده بودند.
برخلاف بسیاری از موارد دیگر در علم که آزمایش و آزمایشگر، هنگام تعارض میان آزمایش و نظریه، مورد تردید قرار میگیرند آزمایش دیویس اعتبار خود را از دست نداد. دیویس از نظر جامعه علمی آزمایشگر دقیقی به حساب میآمد و نمونهی بیتعصبی، احتیاط، و فروتنی بود (ص۱۳۵). ناگزیر فرضهایی که آزمایش بر آنها بنا شده بود موردتحدی قرار گرفت، به طوری که بعضی از دانشمندان این نظر را مطرح کردند که خورشید برای تأمین انرژی اصلاً هیدروژن نمیسوزاند! و واکنش فیوژن در آن رخ نمیدهد!
بکول سعی کرد که مقدار کم شار نوترینو را توجیه کند. اما گزارشهای بعدی دیویس وی را بیش از پیش مأیوس کرد. با این همه، وی از حمایت از آزمایش دست برنداشت،
______________________________
۱ . Maurice Goldhaber
ص۱۹۳)
به طوری که ایکو ایبن،(۱) فیزیکدان کلتک، از وی به شدت انتقاد کرد که با تزویر سعی در تغییر فراسنجهای آزمایش به دلخواه خود دارد، تا بتواند شار بیشتری برای نوترینوهای آزمایش به دست آورد. اختلاف میان بکول و ایبن بار دیگر به ما یادآوری میکند که «پیشبینی، با دروندههای بسیارش، چقدر میتواند انعطافپذیر و متغیر باشد»(ص۱۳۳). به علاوه، این ماجرا نشان میدهد که:
«داوری دربارهی فرجام آزمون یک نظریه، همواره امر سرراست و روشنی نیست. داوری دربارهی فرجام یک نظریه، برخلاف آنچه برخی فیلسوفان میپندارند، صِرف بررسی پیشبینیهای نظریه و نتایج آزمایشی نیست؛ تفسیر همواره حضور و دخول دارد.» (همانجا) مناقشهای سخت میان این دو دانشمند درگرفت و فیزیکدانان به طرفداری از هریک، نظریههای مختلفی ارائه کردند. حتی آزمایشهایی که بعدها دیگران انجام دادند نیز نتوانست نظر قاطعی دربارهی نوترینوهای خورشیدی ایجاد کند. این مناقشات تا به امروز به هیچ اجماعی دربارهی راهحل معضل نوترینوی خورشیدی نینجامیده است. اما جالب است که این تحدیها و مناقشات بیانگر و برملاکنندهی دنیایی از شک است که حتی پشتِ وثیقترین حوزه از معرفت وجود دارد.
پیش از سال ۱۹۶۷، طرح تحقیقاتیِ یافتن نوترینوهای خورشیدی، مبتنی بر ساختار مستحکمی از مفروضات نظری و آزمایشی بود (ص۱۳۷). اما اینک در سال ۱۹۹۲، داوری علمی دربارهی ماجرای نوترینوی خورشیدی به جایی نرسیده است. دو آزمایش نسل دوم، نتایج خود را گزارش کردند. سِیج(۲)، نام آزمایش گالیوم مشترک شوروی ـ امریکاست که در ذیل کوهی در شمال قفقاز صورت گرفته است. گَلِکس(۳) نام مجموعهی تحقیقاتی بینالمللی دیگری است که در ذیل کوههای اَپناین در ایتالیا صورت میگیرد. هردو آزمایش پیشبینی کردهاند که حدود ۱۲۴ تا ۱۳۲ نوترینوی خورشیدی را بیابند. سیج فقط بیست نوترینو، و گلکس ۸۳ نوترینو یافته است. نتیجهی گلکس را میتوان با «تسامح بسیار سخاوتمندانه» تلفیق کرد، لیکن نتیجهی سیج تبیین بنیانی متفاوتی لازم دارد. دانشمندان تعارض نتایج را معلول کار با یابندهی گالیوم خالص، در مقابل یابندهی کلورید گالیوم، تبیین میکنند و این یعنی، «مذاکرات و مناقشات همچنان ادامه دارد!» (ص۱۳۹).
______________________________
۱ . Icko Iben
۲ . Sage
۳ . Gallex
ص۱۹۴)
نتیجهگیری
پیش از اینکه به جمعبندی خلاصهتر کتاب تازه منتشرشدهی دو علمشناس معروف معاصر، کالینز و پینچ، بپردازیم، بجاست نظر خود آنها را به نقل از فصل آخر ــ که نتیجهگیری کتاب است ــ نقل کنیم. به نظر آنان، «پژوهشهای موضوعی ما نشان میدهد که هیچ منطق اکتشاف علمیای وجود ندارد و یا اینکه اگر چنین منطقی وجود دارد، منطق زندگی روزمره است» (ص۱۴۲؛ تأکید اضافه شده). نکتهی اساسی دیگری که بسیاری از علمشناسانِ واقعیتگرای معاصر آن را تأیید و بر آن تأکید کردهاند این است که «محال است بتوان علم را از جامعه جدا کرد. با این وصف، حفظ این فکر که دو حوزهی متمایز وجود دارد، همان چیزی است که تصویر اقتدارگرایانهای را که آشنای اکثر ماست، به وجود میآورد» (همانجا). نکتهی بسیار دلالتآمیز دیگری که کالینز و پینچ مطرح میکنند این است که «تصادفی نیست آنهایی که احساسی یقینی از فهم و درک روش علمی دارند، به ندرت خودشان در خط مقدم علوم کار وکاوش کردهاند» (ص۱۴۳؛ تأکید اضافه شده).
دربارهی شواهد تجربی و آزمایش، کتاب چگونگی علم به نتیجهگیریهایی مغایر و بلکه مخالف تجربهگرایی اثباتگرایانه و ابطالگرایانه میرسد، به طوری که قائل میشود که «ما نباید از این که شواهد تجربی را میتوان بررسی و بدان شک کرد شگفتزده شویم. این مطلبی است که با توجه به فهم تازه از علم باید انتظار داشته باشیم. اینگونه نیست که یک طرف، درک درستی از واقعیات علمی داشته باشد و طرف دیگر برخطا باشد. تردید دربارهی شواهد را همیشه میتوان مطرح کرد» (ص۱۴۷؛ تأکید اضافه شده).
در همین زمینه، این دو علمشناس معاصر تصریح میکنند که «آنچه ما نشان دادهایم این است که آزمایشها در علوم واقعی هرگز فرجام شُستهرفتهای در اختیار انسان نمینهند» (ص۱۴۹). و سرانجام اینکه، «ما نشان دادهایم که دانشمندان خط مقدمِ تحقیق نمیتوانند اختلافات خود را با آزمایشهای بهتر، معرفت بیشتر، نظریهی پیشرفتهتر، و یا اندیشیدن شفافتر فیصله بخشند» (ص۱۴۴؛ تأکید اضافه شده).
همانطور که ملاحظه کردیم، در یک مناقشهی علمی هیچ برهان صرفا منطقی و مبتنی بر شواهد تجربی وجود ندارد که برتری یک نظریه را بر دیگری ثابت کند و ، درنتیجه، دانشمند را به قبول یا رد نظریه سوق دهد. یکی از دلایل امکان نداشتن چنین اثباتی، این است که طراحان نظریههای رقیب، به مجموعهی متفاوتی از قواعد روششناختی و موازین معرفتشناختی و اصول مابعدالطبیعی و غیره توسل میکنند.
ص۱۹۵)
بنابراین، نتیجهی هر برهانی تنها هنگامی الزامآور میشود که مقدمات آن پذیرفته شده باشد. حامیان نظریههای رقیب، مقدمات یکدیگر را نمیپذیرند، همانطور که پاستور اصل اساسی پوشه را دربارهی حیات، یعنی حیاتخودجوش، نمیپذیرفت، درنتیجه با براهین یکدیگر، الزاما متقاعد نخواهند شد. در واقع، هیچ معیار واحد یا معیارهای مشترکی وجود ندارد که دانشمندان بتوانند با آن دربارهی توانایی یا آیندهی یک نظریه، یکسان داوری کنند. بنابراین، عوامل مختلف دیگری پا بهمیان میگذارند که در ارزیابی دانشمندان دربارهی قابلیتهای یک نظریهی علمی مهم و مؤثرند. تصمیم هر دانشمند به اولویتی بستگی دارد که وی برای این عوامل قایل است. این عوامل، مشتمل است بر چیزهایی از قبیل: سادگی، دقت، ارتباط با بعضی نیازهای اضطراری جامعه، توانایی حل نوعی از مسائل مشخص، و همچنین شهرت، شخصیت دانشگاهی، ملیت و سوابق شکستها و موفقیتهای دانشمند ارائهدهندهی نظریه. بنابراین، عوامل مؤثری را که سبب میشوند دانشمندان نظریهای را قبول یا رد کنند، نمیتوان صرفا در استدلالهای منطقی یا قوّت و استحکام شواهد تجربی جست، بلکه باید پژوهشهای روانشناختی و جامعهشناختی را همدوش و همراه آن عوامل کرد. از اینرو، قواعدی که روششناسیهای معمول برای علم بیان میکنند (از قبیل «نظریهای را بپذیرید که دارای بیشترین تأیید استقرایی از واقعیات پذیرفتهشده باشد»، یا «نظریههایی را وانهید که با واقعیاتِ عموما مقبول، ناسازگارند») مغایر با رویدادهایی است که واقعا در علم رخ میدهند. با توجه به پیچیدگیهای تاریخ علم، انتظار اینکه علم براساس چند قاعدهی سادهی روششناختی تبیینپذیر باشد، بسیار خام و غیرواقعبینانه به نظر میآید، زیرا از استعدادهای انسان و عوامل و اوضاعی که مشوّق، مسبّب و مقوّم تصمیمهای اوست، تلقی بسیار سادهای دارد. بنابراین، باید این فرض ِ خلافواقع را که یک روش جهانشمول علمی وجود دارد که تمام اصناف معرفت باید از آن تبعیت کنند، قویا وانهاد.(۱)نین فرضی در جامعهی دانشگاهی و حوزوی ما نقش مهلکی دارد، بهویژه در پرتو این واقعیت که نوع روشی که معمولاً تبلیغ و در اکثر قریب به اتفاق کتب روش تحقیق و روششناسی تعلیم داده میشود، نوع بسیار عامیانه و خامی از روششناسی اثباتگرایانه یا ابطالگرایانه است.
پروفسور هری کالینز و پروفسور ترورپینچ «تغییر فهم عامهی مردم از نقش سیاسی
______________________________
۱٫ برای کاوشی فلسفی در این باره، ر.ک. به: زیباکلام، سعید، «آیا علوم اجتماعی باید از روشهای علوم طبیعی تبعیت کند؟»، نقد و نظر، شماره ۲ـ۱ (۸ـ۱۳۷۷).
ص۱۹۶)
علوم و فناوری» را «مهمترین» هدف کتاب خود اعلام میکنند (ص۱۴۵). کالینز و پینچ عامهی مردم غربنشین و به خصوص، ملل انگلیسیزبان را مخاطب ساختهاند تا در برابر نقش سیاسی علوم و فناوریای که در همان غرب تولید میشود، حساس و هوشیار باشند. اینک، آیا وقت آن نرسیده است که عامهی مردم تحصیلکردهی شرق اسلامی و خصوصا عالمان حوزوی و دانشگاهی ایران زمین نسبت به نقش سیاسی علوم و فناوریای که در غرب، برای غربیان، و با توجه به تعلقات، حاجات و هوسات آنان تولید میشود، حساس و هوشیار شوند؟ چقدر این امید، دور از انتظار است؟ ربع قرن، نیمقرن، یکقرن؟ وچرا؟
منابع
منتشر شده در: فصلنامه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۲، شماره ۳۴، صص ۱۷۱ الی ۱۹۸