معقولیت و نسبیگرایی؛ نسبیگرایی مبتنی بر نظریه معقولیت طبیعی
فایل پی دی اف دو قسمت این مقاله به طور کامل:
عقلانیت و نسبی گرایی (اندازه فایل: ۶۷۳٫۰ KiB -)
ص۴)
چکیده:
این مقاله(۱) یکی از جالبترین براهین مکتب ادینبورا برای نسبیگرایی(۲) را بازسازی و سپس مورد ارزیابی نقّادانه قرار داده است. این مکتب برای این منظور نظریه معقولیت(۳) طبیعی را طرح میکند؛ نظریهای که همه عقاید و دعاوی معرفتی را به طور طبیعی معقول میشناسد. در صورت توفیق در این کار، تبیین درجه دوّم ما از چگونگی و چرایی اخذ و رفض آن عقاید و دعاوی معرفتی هیچ نیازی به مقولات معقول و نامعقول نخواهد داشت؛ زیرا مطابق این نظریه همه عقاید و نظریهها به طور طبیعی معقول هستند.
هدف اصلی مکتب ادینبورا از این نظریهپردازی این است که تمام دعاوی معرفتی را به لحاظ معرفتشناختی، از جهت منزلت معقولیتشان، معادل و همسنگ کند. همچنین بهکارگیری مفهوم منافع اجتماعی در نظریه به کارگیری فعالانه اجتماعی طبیعت این مکتب، مورد طرح و نقّادی قرار گرفته است.
مفاهیم کلیدی: نظریه معقولیت طبیعی، مکتب ادینبورا، نسبیگرایی معرفتشناختی، معقول، نامعقول، دستهبندی اشیا، منافع اجتماعی، نظریه بهکارگیری فعالانه اجتماعی طبیعت.
______________________________
۱٫ صورت اولیه این مقاله به زبان انگلیسی پیش از این در یکی از مجلات تخصصی ـ بینالمللی فلسفه علم انتشار یافته است. رجوع کنید به فهرست منابع و مراجع ردیف ۱۵٫
۲٫ relativism.
۳٫ rationality.
ص۵ )
در این مقاله میکوشیم یکی از جالبترین براهین مکتب ادینبورا برای نسبیگرایی را به گونه مستقل بررسی کنیم. برای این منظور ابتدا تلاش متهورانه مکتب ادینبورا را برای طرح یک نظریه معقولیت طبیعی ــ که همه عقاید و دعاوی معرفتی را به طور طبیعی معقول میسازد ــ صورتبندی میکنیم و سپس مورد ارزیابی نقّادانه قرار میدهیم. این نظریه با بهرهبرداری بسیار از کتاب ساختار استنباطات علمی،(۱) نوشته مری هسی،(۲) فیلسوف علم معاصر انگلیسی، و الگوی شبکه(۳) علم وی، پیشنهاد شده است. موضع مکتب ادینبورا این است که در صورتی که قائل شویم تمام عقاید و دعاوی معرفتی از منزلت معقولیت واحدی برخوردارند تبیین درجه دوم ما از ارزیابی درجه اول آن عقاید و دعاوی معرفتی، هیچ نیازی به مقولات معقول(۴) و نامعقول(۵) ندارد و بنابراین، تمام تبیینهای ما به این معنا متقارن(۶) خواهند بود. هدف اصلی این نظریهپردازی این است که تمام دعاوی معرفتی به لحاظ معرفتشناختی، نسبت به منزلت معقولیتشان، معادل و همسنگ شوند. همچنین، تلقی ویژه مکتب ادینبورا از دستهبندی(۷) اشیا، چگونگی ربط این دستهبندی به دستهبندی هسی آنگونه که در الگوی شبکه وی مندرج است، و بالاخره، میزان تلائم و سازگاری این تلقی با نظریه استخدام فعالانه اجتماعیِ طبیعت مکتب ادینبورا، مورد تحلیل و ارزیابی قرار خواهد گرفت. اما نخست به بازسازی و طرح نظریه معقولیت طبیعی میپردازیم.
۱٫ نظریه معقولیت طبیعی مکتب ادینبورا
پبری بارنز،(۸) یکی از دو نظریهپرداز اصلی مکتب ادینبورا، قائل است که نظریه معقولیت طبیعی حکایت از این میکند که «مردم فیالواقع چگونه استدلال میکنند نه اینکه مآلاً چگونه باید استدلال کنند» (بارنز، ۱۹۷۶: ص۱۱۵). به بیانی دیگر، حکایت از «امیال(۹) یا استعدادهای(۱۰) استدلالی طبیعی ما» میکند (همانجا). معقولیت طبیعی را «میتوان بهطور
______________________________
۱ . The Structure of Scientific Inference.
۲ . Mary Hesse.
۳٫ network model.
۴ . rational.
۵ . irrational.
۶ . symmetrical.
۷ . classification.
۸٫ Bary Barnes.
۹ . proclivity.
۱۰ . capacity.
ص۶)
تقریبی مفهومی روانشناختی توصیف کرد» (همانجا: ص۱۱۶)، و در نتیجه باید در تحقیق درباره پدیدار «جریان طبیعی فرآیندهای شناختی(۱) انسان»، مورد توجه و تعلق روانشناسان قرار گیرد (همانجا). با این حال، باید مورد تمسّک جامعهشناسان نیز قرار گیرد؛ زیرا با توجه به توصیف انسان به منزله یک ماشین یادگیری توسط مری هسی، آنها میتوانند سؤال کنند که خصوصیات ماشین چگونه آراء را تولید یا تعدیل میکند. برعکس، آنها میتوانند بپرسند:
آیا آراء نهادینه شده،(۲) بهرغم تمایلات ماشین یادگیری، یعنی بهطور نامعقول، هرگز تولید و حفظ میشوند؟ آیا عواملی چون منافع، احساسات، تلقینات، بیخیالی یا سستی جمعی، یا هر چیز دیگر، بر نحوه عمل طبیعی ماشین یادگیری فائق میآیند، به نحوی که آرایی که به طور طبیعی نامعقولند را حفظ کنند…؟ (بارنز، ۱۹۷۶: ص۱۱۷).
اگرچه آثار معرفتشناختی پاپر در برههای مطرح و جذاب بوده است لیکن این آثار در باب معقولیت طبیعی کاملاً صامت است. بهعوض، «آنها مجموعهای از قراردادها یا قاعدهها را ارائه میکنند» (همانجا). عدم کامیابی اکثر عالمان اجتماعی در تفطّن یافتن به تمایز میان معقولیت طبیعی و معقولیت ارزشی(۳)همانگونه که نظریه پاپر نیز غفلت میکند، منجر شده است به اینکه کاوشهای ارزشی و طبیعیگرایانه(۴)خلط شوند بهطوری که مانع از فهم ما از عمل انسانها شده است.
پس از اینکه بارنز میکوشد میان توصیفی بودن نظریه طبیعیگرایانه و تجویزی بودن الگوی فلسفی از معقولیت، تمایزی ایجاد کند مبادرت به تشریح نظریه معقولیت طبیعی میکند. نخستین نکتهای که وی با آن آغاز میکند این است که «این موضوعی فوقالعاده پیچیده است که درباره آن چیز زیادی با اطمینان نمیدانیم» (همانجا: ص۱۲۰). در حالی که رجوع به فرهنگ خاصّی و یافتن یک الگوی حاضر آماده معقولیت کار سهلی است «نظریهپردازی درباره فرآیندهای طبیعی اندیشه و تفکّر، که مبنای آن الگوهای خاص فرهنگی هستند، کاری بسیار دشوارتر است» (همانجا). بارنز تیزبینانه متذکر میشود که نظریهپردازی نباید منحصر به رفع مشکلات تبیین یادگیری هر مجموعهای از قواعد شود
______________________________
۱ . cognitive.
۲ . institutionalized.
۳ . evaluative rationality.
۴ . naturalistic.
ص۷)
که به طور فرهنگی فراهم شدهاند؛ مجموعهای که سپس به طور مستقل بر اقتضائات(۱) و استعدادهای طبیعیِ استدلال کردن سوار میشوند. کار، تحدّیآمیزتر از آن است که در ابتدا به نظر میآید؛ بدینمعنا که «امکان دارد هر عمل یادگیری فقط متّکی بر اقتضائات شناختی طبیعی نباشد بلکه همچنین بر هر یک یا تمام اعمال یادگیری پیشین متکی باشد» (همانجا). تمایز ظریف دوگانهای که بارنز این چنین هوشمندانه خاطرنشان میکند این است که: اگر ما لوح نانوشته فرضی را در اختیار میداشتیم در این صورت مسأله ما فقط این میشد که ربط و نسبت میان امیال و اقتضائات شناختی طبیعی، و الگوی معقولیتی که به طور فرهنگی ایجاد شده و بر آن امیال و اقتضائات سوار شده، تبیین کنیم. لیکن، بارنز میخواهد بگوید اگرچه تلویحا `که چنین ذهنی در واقع وجود ندارد و درنتیجه، یادگیریها یا آموزشهای پیشین ما یا معرفت پیشزمینهای ما همواره نقش مهمّی ایفاء میکنند، و این به نوبه خود باعث میشود که وضعیت باز هم غامضتر شود.
اگرچه بارنز نشان میدهد که لازم است نظریه معقولیت طبیعی، اقتضائات طبیعی استدلالی را از الگوی ارزشیِ معقولیت که به طور فرهنگی ایجاد شده، و نیز از تأثیرات غامضکننده معرفت پیشزمینهای، تفکیک و مجزّا کند لیکن وی بر آن میشود که به سهولت «از اکثر این مشکلات اجتناب کند» (همانجا). برای سهولت ارجاع در آینده، من این مشکلات و مسائل تفکیک و تمییز دادن اقتضائات طبیعی استدلالی از سایر عوامل مؤثر بر این اقتضائات را، مسائل چیستی اقتضائات ` و به طور ملخّصتر، مسائل چیستی ` نام مینهم. بهعوض، وی درباره «ربط» نظریههای معقولیت طبیعی، و «تبعات جامعهشناختی» نظریههای متساهل و نامتساهل معقولیت به بحث میپردازد.
نظریه نامتساهل معقولیت طبیعی قائل است که معقولیت طبیعی «بهسهولت مخدوش میشود یا به سهولت تحت تأثیر قرار میگیرد» (همانجا). دلالت این سخن این است که در بسیاری از فرهنگها «آراء بهنحو نامعقولی پذیرفته شدهاند». این دلالت به نوبه خود لازم میسازد که علل نامعقولیت مورد شناسایی قرار گیرد. جنبه دیگر نظریه نامتساهل این است که قائل است که امکان دارد «هیچ وحدت روانشناختی(۲)بنیآدم وجود نداشته باشد». به عبارت دیگر، «امکان دارد» معقولیت طبیعیِ یک فرهنگ با فرهنگ دیگر «تفاوت داشته باشد».
______________________________
۱ . propensity.
۲ . psychic unity.
ص۸)
برعکس، یک نظریه متساهل معقولیت طبیعی قائل است که وحدت روانشناختی در بنیآدم وجود دارد. بهعلاوه اینکه، آراء و نحوه اندیشه مختلف جوامع مختلف «به اقتضائات معرفتی واحدی بستگی دارد» و در نتیجه، «جملگی آنها بهطور طبیعی معقولند» (همانجا: ص۱۲۱). این به وضوح دلالت دارد بر اینکه مطابق این نظریه، مشکل میتوان آراء نهادینهشدهای که بهطور نامعقولی اخذ و اختیار شدهاند، پیدا کرد (همانجا: ص۱۲۰). برخلاف نظریهای نامتساهل که آرایی که به طور نامعقولی درون یک فرهنگ اخذ شدهاند نامعقول میخواند، نظریه متساهل آنها را «تنوع صرف فرهنگی» میشناسد (همانجا). به همین ترتیب، نظریه متساهل تفاوت آراء و شیوههای اندیشه میان جوامع مختلف را «اختلافات فرهنگی و نه چیزی بیشتر» قلمداد میکند (همانجا: ص۱۲۱).
تفاوت میان این دو نوع نظریه ضمنا «بیانگر شکاف واقعی آراء در روانشناسی است» (همانجا). بدون ارائه هیچ توضیح افزونتری، بارنز متذکر میشود که «یک بُعد ایدئولوژیکی» به مناقشات نظری میان دو نظریه افزوده شده است. با این حال، هیچ یک از این مشکلات و مسائل برای بارنز جالب توجه نیستند؛ زیرا «بهجای ورود در» چنین مناقشاتی، بارنز صرفا به طرح و شرح نظریه متساهل معقولیت میپردازد. آن هم به این دلیل قابل توجه که «قضاوت شخصی من این است که از میان تبیینهای مختلف معقولیت طبیعی، تبیینهای متساهل مقنعترین هستند (همانجا). بهعلاوه، بدون هیچ تبیین و توضیحی اظهار میشود که «جالبترین» شرح اخیر از نظریه معقولیت طبیعی «بدون تردید» همان است که در کتاب ساختار استنباطات علمی هسی میتوان یافت.
اما این نظریه معقولیت طبیعی چیست؟ برپایه نظر بارنز، نظریه هسی دارای سه مؤلفه است که مقوّم امّهات آن هستند: ۱) «انسان دارای اقتضائات طبیعی استقرایی است. این اقتضائات به وی این امکان را میدهد که برای تعدیل و اصلاح آراء موجودش درباره جهان، از طریق فرآیندهای استنباطات استقرایی، با آن تعامل پیدا کند» (همانجا: ص۲ـ۱۲۱)؛ ۲) «برای اینکه استنباطات استقرایی امکانپذیر شوند، مشاهدات باید به منزله مصادیق یک چیز محسوب شوند»؛ ۳) «معقولیت طبیعی در زمینه و بستر مجموعهای از مفاهیم و آراء از پیش موجود عمل میکند و این آراء و مفاهیم را نمیتوان با اِعمال خود معقولیت طبیعی تبیین یا توجیه کرد» (همانجا: ص۱۲۲).
بهعلاوه، بارنز قائل میشود که آراء از پیش موجود ما در معرض تصحیح
ص۹)
پسخوردی(۱) قرار دارند. بهاضافه، با توجه به نحوهای که آراء ما در یک شبکه به هم مرتبط شدهاند، همواره «شیوههای متعدد بدیل تصحیح» آنها وجود دارد (همانجا). بهعلاوه، عمل اقتضائات طبیعی شناختی یا معقولیت طبیعی ما «هیچ کششی `بهسمت حقیقت `اعمال نمیکند» (همانجا)؛ زیرا بارنز مفهوم حقیقت (یا صدق) را طبیعیگرایانه قلمداد نمیکند. وی همچنین توضیح میدهد که مجموعه اساسی مفاهیم و آراء از پیش موجود، شبکه اولیهای است که فرهنگ شخص عامل در اختیار وی مینهد، و این فیالواقع، همان «فرهنگ اوست» (همانجا: ص۱۲۳).
براساس نظر بارنز، نظریه معقولیت طبیعی هسی دارای چند نتیجه مهم است: ۱) هیچ نامعقولیت نهادینهشدهای در فرهنگهای بدوی وجود ندارد که تبیین شود، و بنابراین اینکه مردمشناسان سحر را نامعقول میخوانند «باید دور افکنده شود» (همانجا). درنتیجه، «مسأله تبیین آراء نامعقول منتفی میشود» (همانجا: ص۱۲۵)؛ ۲) که در واقع از تبعات (۱) است: جمیع آراء نهادینهشده «به یک میزان حاوی معقولیت طبیعیاند علم نه بیشتر و نه کمتر از هر نهاد دیگری چنین است» (همانجا: ص۱۲۴).
برای اینکه شرح و تصویر کاملتری از نظریه معقولیت طبیعی مکتب ادینبورا ارائه کنیم لازم است تأملات دیوید بلور،(۲) نظریهپرداز مهم دیگر مکتب ادینبورا را لحاظ کنیم. به نظر بلور، معقولیتِ هدف ـ وسیله «بیان بسیار ابتدایی معقولیت طبیعی انسان است» (بلور، ۱/۱۹۸۴: ص۸۴). بهعلاوه، «احتمالات پیشینی»(۳) فرهنگ و موازین ارزیابی نظریهها «واسطه» اقتضائات یا استعدادهای طبیعی ما «قرار میگیرند» (بلور، ۱۹۸۸: ص۶۶). این موازین مشتمل است بر «تهوّر، وحدت، تشبیه، طبیعی بودن، باروری، عمومیت، سادگی، همسازی، تصویرپذیری، و در تجلّیهای بسیارش، نفع» (همانجا). بلور سپس اقتضائات استقرایی و منافع اجتماعی را با «شرایط تلائم»(۴) الگوی شبکه هسی برابر مینشاند (همانجا: ص۷۳).
درست هنگامی که گمان میکردیم نظریه معقولیت طبیعی کامل شده است، بلور با این سخن پیچیدگی جدیدی به آن نظریه میدهد: تا اینجا داستان بدین قرار بود که نظریه وجود اقتضائات طبیعی استقرایی را مفروض گرفته بود و همواره مجموعهای از مفاهیم و
______________________________
۱ . feedback correction.
۲ . David Bloor.
۳ . a priori probablities.
۴ . coherence conditions.
ص۱۰)
آراء از پیش موجود یا فرهنگ متداول، واسطه عمل این اقتضائات قرار میگرفت. لیکن اکنون سه موجود جدید ــ منافع اجتماعی، شرایط تلائم، و الگوی شبکه ــ مطرح شدهاند که اگر بخواهیم نظریه معقولیت مکتب ادینبورا را در شکل بسطیافتهاش فهم کنیم باید آنها را به تفصیل بررسی کنیم.
تفسیر الگوی شبکه هسی
پیش از هر چیز باید پرسید الگوی شبکه چیست؟ مطابق نظر بلور، عبارت است از «کاوشی منظّم» در «موضوع محوری» تعیّن ناقص نظریه توسّط تجربه (بلور، ۲/۱۹۸۴: ص۲۴۵). به عبارت دیگر، در چهارچوب الگوی شبکه «همواره امکانهای بیپایانی برای دستهبندی مجدّد» وجود دارد (بلور، ۱۹۸۲: ص۲۷۸). و اگرچه هسی در الگوی خود «قائل به ارتباطی میان معرفت و جهان میشود» معهذا کلمه «تناظر» در «فرضیه تناظر» وی «تأسفانگیز» است و بهعوض، «تطبیق» بهتر میبود (همانجا). فاصله میان درونده(۱) تجربه و برونده(۲) عقیده را میتوان با تأمل بر «عوامل علّیای که فاصله را پرمیکنند» فهم کرد (بلور، ۲/۱۹۸۴: ص۲۴۵). شرایط تلائم برای فهم پدیدار پر کردن فاصله، در الگوی شبکه مطرح میشود. به نظر بلور، شرایط تلائمی که «بر شبکهای از قوانین تحمیل میشوند، در حالی که خودشان قانون نیستند»، دو نوعند. آنها به نقل از هسی عبارتند از «محدودیتهای فیزیکی… که ممکن است در جریان برآمدن(۳) ارگانیسمهای یادگیری انتخاب شدهاند»، و «شاید اصول مابعدالطبیعیای که به طور فرهنگی تعیّن یافتهاند» (بلور، ۱۹۸۲: ص۲۸۲). بلور سپس محدودیتهای فیزیکی را «مداخله زیستشناختی» تلقّی میکند و قائل میشود که توسّل به اصول مابعدالطبیعی موجد «تصویر نامقبولی از عمل انسان» میشود (همانجا: ص۲۸۳). با این حال، چون حفظ و ثبات قوانین به نقش آنها برای اهدافی چون «توجیه، مشروعیتبخشی، و ترغیب اجتماعی» ربط دارد ــ اهدافی که مقصود از آنها بسط منافع است ــ بلور نهایتا نتیجه میگیرد که «منافع، شرایط تلائم هستند» (همانجا: تأکید از بلور). پس از ارائه تصویری چنین روشن از تعیّن شرایط تلائم توسّط منافع اجتماعی، بلور آن را به شدت مخدوش کرده، میافزاید: «پیام اجتماعی
______________________________
۱ . input.
۲ . output.
۳ . evolution.
ص۱۱)
یکی از شرایط تلائم است، در حالی که مذاکرهپذیری شبکه، منابعی را در اختیار میگذارد تا آن خواستههای اجتماعی با درونده تجربه سازگاری یابند» (همانجا: ص۲۹۳). بلور در جای دیگری اظهاراتی میکند که سخن اخیرش را تأیید میکند؛ زیرا به نحوی اظهارات بعدی وی نقشی برای درونده تجربه قائل میشود. بدینترتیب، وی قائل میشود که نقش عوامل اجتماعی بهویژه در الگوی شبکه آشکار میشود. قضاوت برای دستهبندی «همواره نیازمند قراردادهاست تا آن را سازماندهی کنند»(۱) (بلور، ۲/۱۹۸۴: ص۲۴۵). لبّ موضع بلور این است که قراردادهای جاافتاده هر فرهنگ خاصّی، که بازتاب(۲) تعلقات ـ منافع آن جامعه هستند، دستهبندی درونده واقعیت فیزیکی را سازماندهی میکنند.
اینک جا دارد سؤال کنیم آیا این بازسازی صحیح است؟ بلور پاسخ میدهد: نه، صحیح نیست؛ زیرا،
من طراح یا مدافع یک نظریه بازتاب نیستم. میتوان آنچه را که طرح میکنم نظریه بهکارگیری ` نامید… یک طرف مناقشه (میان بویل(۳) و سایر فلاسفه ذرّی،(۴) و گروهها و فرقههای مذهبی رادیکال، از قبیل دیگرز، رنترز، سیکرز و فمیلیستز) بر سر ماهیت ماده، طبیعت را بهکار میگرفت تا سیاست حفظ سلسله مراتب اجتماعی را توجیه کند؛ طرف دیگر، طبیعت را بهکار میگرفت تا فروپاشی سلسله مراتب اجتماعی را توجیه کند. بدین علت بود که آنها نگرشهای متفاوتی از طبیعت ساختند… منفعلیت(۵) مقولهای نبود که بیانگر تجربه بویل باشد، بلکه ایدهای بود که وی فعالانه بهکار میگرفت تا پیامی را ابلاغ کند که دیگران میباید جذب و هضم کنند (بلور، ۲/۱۹۸۴: ص۲۴۷).
اظهارات ملخّص و محکم یادشده بسیار شفافند: انسانها طبیعت را تعمدا بهکار میگیرند، و درونده تجارب ادراکی را به منظور انتقال یک پیام اجتماعی ـ سیاسی مستور ــ که منافع آنها را تأمین میکند ــ دستکاری میکنند. روشن است که نسبت به ظهور و ارزیابی نظریههای علمیمان، این موضع بسیار بنیادیتر است از اینکه گفته شود قراردادهای
______________________________
۱ . to structure.
۲ . reflection.
۳٫ «Robert Boyle» دانشمند فیزیک و شیمی ایرلندی ـ انگلیسی قرن هفدهم که از مبلغان مؤثر فلسفه مکانیکی آن قرن نیز محسوب میشود.
۴ . corpuscular.
۵ . passivity.
ص۱۲)
مرسوم یک فرهنگ، بهطور غیرتعمّدی مورد استفاده انسانها قرار میگیرد تا فاصله مزعوم میان درونده فیزیکی و عقاید یا نظریههای ما درباره آنها پرشود. قراردادها در نظریه بازتاب به منزله یک منبع عمومی(۱) تلقی میشوند که ضرورتا میان ادراکات ما از واقعیت فیزیکی و نظریههایی که ما طرح میکنیم تا ادراکات را تبیین کنیم، وساطت میکنند.
معهذا، در تضارب بسیار روشنگری با هسی، تصویر کیفیتا متفاوتی از الگوی شبکه ظاهر میشود. بدین ترتیب، معرفت به منزله «یک شبکه تعاملکننده و مذاکرهپذیر از دستهبندیها» تلقّی میشود که میتوان تصور کرد ابتدا از «یک توانایی بدوی برای دستهبندی آنها، بهمدد ادراک گزینشی تشابهات و تفاوتات» حاصل شده است (بلور، ۱۹۸۰: ص۲۳۶). لیکن به نظر بلور، ترتیب و تلائم معرفت ما به تشابه و تفاوت بستگی ندارد. به عوض، «بهطور تعیینکنندهای به چیزی شبیه یک تصمیم جمعی برای حفظ جدی دستهبندی، و نظمهای قانونوار» بستگی دارد (همانجا: ص۲۳۷؛ تأکید اضافه شده). این بخش از شبکه که بهشدت حفظ میشود همان است که هسی «شرایط تلائم» نامیده است (همانجا). درخور توجه است که هسی تلخیص بلور را بدانگونه که در بالا ارائه شد، تأیید میکند. امّا در جایی که هسی با بلور مخالفت میکند به فهم مکتب ادینبورا از الگوی شبکه صدمه جدی وارد میکند.
موافق فهم بلور، هسی «این اصل را ارائه کرده است که شواهد فقط در صورتی پیشبینیای را تأیید میکنند که قیاس تمثیلی(۲) میان آنها وجود داشته باشد» (بلور، ۱۹۸۰: ص۲۳۸). لیکن بلور قائل میشود که «قیاسات تمثیلی به سنّتهای نظری یا زمینههای فرهنگی بستگی دارد» (همانجا). این موضع با تلقّی هسی از لوازم قیاس تمثیلی تقابل آشکاری دارد. نزد هسی،
باید فرض شود که نسبت قیاس تمثیلی میان دو شیء یا حادثه، نسبت خصلتهای عینی و قابل رؤیت جهان است… این شرط متضمن نظریهای است که بیشباهت به نظریه واقعانگارانه کلّیها(۳) نیست (هسی، ۱/۱۹۸۰: ص۲۱۶؛ تأکید اضافه شده).
______________________________
۱ . public resource.
۲ . analogy.
۳ . universal.
ص۱۳)
همین آموزه هسی است که به وضوح باعث میشود بلور تلقّی کاملاً متعارض خود را از الگوی شبکه مورد تأکید مجدّد قرار داده، قائل شود که «یقینا، الگوی شبکه منکر است که ما دسترسی مستقیمی به کلّیها یا به خصوصیات همانندی که اشیا در آنها شریکند، داریم» (بلور، ۱۹۸۰: ص۲۳۹). پاسخ هسی این است که «دستهبندیهای اساسی بهطور کامل به پیشزمینه فرهنگی بستگی ندارند. اینکه آنها بهطور کامل بستگی داشته باشند یقینا باورنکردنی است» (هسی، ۲/۱۹۸۰: ص۲۴۱؛ تأکید از هسی). بهعلاوه، هسی نکته دیگری را اضافه میکند که بیگمان بهطور مؤکدی قاطعتر است:
اینکه در هر زمانی کدام دستهبندی برگرفته شود بهسهولت میتواند امری فرهنگی و قراردادی باشد. لیکن این مقاومت تجربی جهان خارجی است، نه قرارداد فرهنگی، که تعیین میکند آیا آنها ابزار مناسب و موفقی برای پیشبینی علمی هستند یا نه (هسی، ۲/۱۹۸۰: ص۲۴۲؛ تأکید اضافه شده).
جوزف اسمیث در تضارب جالب توجهی با بلور، یکی از نتایج تحلیل خود را از مقاله بسیار بحثانگیز بلور، با عنوان «نگاهی دیگر به دورکهیم و موس: دستهبندی و جامعهشناسی معرفت»، چنین بیان میکند: اگر بلور «میخواهد از نسبیگرایی و مواضعتگرایی(۱) دفاع کند استخدام الگوی شبکه هسی نامجاز است» (اسمیث، ۱۹۸۴: ص۲۴۲).
اگر بخواهیم تضارب هسی ـ بلور، قضاوت «استخدام نامجاز» الگوی شبکه اسمیث، و اظهار تأسف بلور نسبت بهکارگیری مفهوم «تناظر»(۲) در الگوی شبکه توسط هسی را مورد لحاظ جدّی قرار دهیم لازم میشود الگوی شبکه هسی را مورد بازنگری دقیق قرار دهیم. پیش از عزیمت بر آن مهم، عجالتا لازم است روشن شود که نتیجه آن تضارب این است که اختلافات اساسی معرفتشناختی و هستیشناختی میان الگوی شبکه هسی و فهم مکتب ادینبورا از آن، وجود دارد. این امر، آغازِ پایانِ ماه عسلی نابجاست، اگرچه بلور کماکان الگوی شبکه هسی را پس از این تضارب بمانند گذشته بهکار برده است، و احتمال دارد این امر تداوم هم پیدا کند. با این وصف، در بخش ذیل درصدد ارزیابی نظریه معقولیت طبیعی مکتب ادینبورا برخواهم آمد، ضمن اینکه الگوی شبکه هسی و
______________________________
۱ . conventionalism.
۲ . correspondence.
ص۱۴)
معرفتشناسیاش را طرح و تشریح خواهم کرد و اختلافات آنها را با فهم مکتب ادینبورا از آن الگو و نیز با معرفتشناسی اجتماعی مبنای این مکتب، آشکار خواهم کرد.
۲٫ ارزیابی معقولیت طبیعی: ماه عسلی نابجا در شبکه بد فهمشده
بهترین راه فهم الگوی شبکه هسی این است که چهارچوبی از مؤلفههای برجسته معرفتشناسیاش را ارائه کنیم. وی قائل است که معرفتشناسیاش «از بررسی توصیفی روششناسی تفاوت دارد»؛ بهعلاوه اینکه، معرفتشناسیاش «میخواهد صرف توصیف را با ملاحظات ارزشی تکمیل کند»؛ و به اضافه اینکه «ارزشها یا معیارهایی برای علم خوب (۱)` وجود دارد»؛ و بالاخره اینکه، این ارزشها یا معیارها «حاوی عناصری، شاید به طور ضمنی، از سازگاری درونی منطقی و معقولیت هستند» (هسی، ۱۹۷۴: ص۶). افزون بر اینها هسی معتقد است که به علت «خصلت ارزشی» منطق علم است که «هیچ فرآیند ساده آزمون یک منطق پیشنهادشده، در مصاف با شواهد تاریخی وجود ندارد ــ ربط منطق با موارد، بیشتر ربط مقایسه و تصحیح متقابل است» (همانجا: ص۷). روشن است که در اینجا مقصود هسی از «منطق»، منطق ارزیابی یا یک نظریه روششناختی، و منظور وی از «موارد»، شواهد تاریخی است.
بهرغم چنین اظهارات صریح و روشن، بارنز، هسی را یکی از فلاسفهای معرفی میکند که نظریهای درباره معقولیت طبیعی ارائه کرده است؛ نظریهای که به امیال و اقتضائات استدلالی طبیعی، و به اینکه انسانها فیالواقع چگونه استدلال میکنند، میپردازد (بارنز، ۱۹۷۶: ص۱۱۵). بهعلاوه اینکه، «جالبترین شرح اخیر از معقولیت طبیعی را میتوان در کتاب ساختار استنباطات علمی مری هسی یافت» (همانجا: ص۱۲۱). و این بهرغم این است که بارنز تفطّن یافته است که هسی نتایج تأملات فلسفیاش درباره علم را «به مثابه یک معرفتشناسی» یا «یک منطق علم» ارائه کرده است (همانجا). بهعلاوه، بارنز قائل است که دستاوردهای ساختار را «شاید بتوان و شاید هم نتوان معرفتشناسی» نامید اما آنچه اهمیت دارد این است که «یقینا یک نظریه معقولیت طبیعی است» (همانجا). گذشته از ارائه مغشوش معرفتشناسی هسی و عدم سازگاری هستیشناختی آشکار میان
______________________________
۱ . good science.
ص۱۵)
نظریات هسی و موضع ضدّ ارزشی مکتب ادینبورا، این نظریه مشکلات جدیتر دیگری نیز دارد؛ زیرا آیا همساز و مقبول است که از طرفی مکرّرا تصریح شود که این نظریه طبیعیگرایانه است ــ که باید آن را بهوضوح از نظریهسازیهای فلسفیِ ارزشی تفکیک کرد ــ که این نظریه بیانگر چگونگی واقعیت نحوه استدلال انسانهاست؛ در حالی که از طرف دیگر افزوده میشود که این نظریه اساسا «منزلت یک فرضیه را دارد تا یک مشاهده» (همانجا: ص۱۱۵)؛ که معقولیت طبیعی «موضوع فوقالعاده پیچیدهای است که درباره آن چیز زیادی با اطمینان نمیدانیم»؛ که دو نوع معقولیت طبیعی وجود دارد که بیانگر «یک شکاف واقعی در آراء» است، شکافی که به طور اجتنابناپذیری «یک بُعد ایدئولوژیک به مناقشات نظری» اضافه میکند (همانجا: ص۱۲۱)؟ آنچه در ابتدا تبیینی شستهرفته و صرفا توصیفی از واقعیت اقتضائات استدلالی انسانها را نوید میداد در کلافی از معضلات که بار ارزشی ایدئولوژیک نیز دارد گرفتار میشود. متأسفانه بارنز هیچ درنگ و تأملی بر اینکه چگونه بُعد ایدئولوژیکی مناقشه «اجتنابناپذیر» میشود، نمیکند. بهعلاوه، به اینکه چگونه بُعد ایدئولوژیکی بر نظریه معقولیت طبیعی تأثیر میگذارد ابدا نمیپردازد. به گمان من، این امر تصادفی نیست که بارنز به طور منظم و منضبطی از این همه مسائل و معضلات اجتناب کرده است. من بعدا کاوش خواهم کرد که چرا بارنز خود را در چنین وضعیت لاینحل خارقالاجماعی مییابد.
افزون بر این، اگر نگوییم توصیف مکتب ادینبورا از نظریه نامتساهل معقولیت طبیعی مانند تلقّی بارنز از نظریههای فلسفی معقولیت است، باید بگوییم میان این دو شباهت قریبی وجود دارد. برای اینکه این همانندی یا شباهت قریب بهتر فهمیده شود خاطرنشان میکنیم که مطابق نظریه نامتساهل، آراء و عقاید به دو نوعِ معقول و نامعقول تقسیم میشوند. آرایی که در نتیجه میلهای طبیعی استقرایی اخذ شدهاند به منزله آرایی محسوب میشوند که به طور معقولی باور شدهاند. و آرایی که به مدد معقولیت طبیعیِ مخدوش حاصل شدهاند به منزله آرایی محسوب میشوند که به طور نامعقولی باور شدهاند. بهعلاوه، نظریه نامتساهل قائل است که «جامعهشناسی و مردمشناسی باید در جستجوی علل نامعقولیت نهادینه شده برآیند» (بارنز، ۱۹۷۶: ص۱۲۰). روشن است که این مواضع همانهایی هستند که بهطور مستمر به نظریهها یا الگوهای ارزشیِ (فلسفی) معقولیت منسوب شدهاند.
ص۱۶)
امکان دارد این سؤال مطرح شود که اهمیت این همانندی اساسی در چیست؟ پاسخ این است که اهمیت آن در نحوهای که بارنز تصمیم سرنوشتساز میان نظریه نامتساهل و نظریه متساهل را میگیرد نهفته است؛ زیرا این تصمیم، اساسا تصمیمی است میان یک نظریه ارزشی معقولیت و یک نظریه (متساهل) طبیعی معقولیت. تلاشهای بارنز برای اینکه احتجاجات و براهینی له یا علیه هر یک از دو نظریه اقامه کند در نهایت و بهطرز باورنکردنی خلاصه میشود در اینکه فقط ما را از «قضاوت شخصی»اش باخبر کند که از میان نظریههای متنوع رقیب، «نظریههای متساهل مقنعترین هستند» (همانجا: ص۱۲۱). اما سؤال این است که چرا بارنز و بلور هر دو از ارائه هرگونه ادلّه و احتجاجی بهنفع انتخابشان بازماندهاند؟ این امر نمیتواند معلول غفلت صرف باشد. علت آن انتخاب این است که:
مسأله تبیین عقاید نامعقول منتفی میشود، و تنوع در عقاید صرفا تنوع فرهنگی میگردد، بهطوری که برای جامعهشناس تمام عقاید در تمام فرهنگها همسنگ و معادل میشوند (همانجا، ص۱۲۵).
مایلم از سر تلخیص و جمعبندی، کلّ این نظریهپردازی را در یک تصویر یا نمایشنامه ساده شده، بدون هیچ ضمائم و پیرایهای، بازسازی کنم: آموزه تقارن(۱) یا اصل یکسانی(۲) مقرر میدارد که انواع علل همسان، هر دو نوع عقاید و آراء معقول و نامعقول را تبیین میکنند. این امر چگونه ممکن است؟ خیلی ساده، تمام عقاید را به طور طبیعی معقول قلمداد میکنیم، و بدین روی نیاز به تبیین متغایر منتفی میشود. اما از کجا میدانید که همه عقاید به طور طبیعی معقولند؟ در واقع، در این باب چیز زیادی نمیدانیم؛ زیرا موضوعی فوقالعاده پیچیده است. از این گذشته، «مسائل چیستی اقتضائات» نیز وجود دارند که ما باید صرفا از پرداختن به آنها اجتناب کنیم. با این وصف، یک نظریه توصیفی معقولیت طبیعی داریم که ابدا ارزشی نیست. این نظریه به دو شاخه تقسیم میشود. لیکن متأسّفانه مناقشات میان آنها حکایت از وجود شکافی واقعی در مواضع میکند. از این بدتر اینکه، مناقشات میان این دو شاخه، یک بُعد اجتنابناپذیر ایدئولوژیک یافته است. متأسفانه یکی از این دو شاخه قدری شیطنت بهخرج داده و بهطور مخفیانه ارزشهایی را در دل
______________________________
۱ . symmetry tenet.
۲ . equivalence postulate.
ص۱۷)
میپروراند؛ ارزشهایی که آموزه تقارن بهطور مهلکی بدان حساسیت دارد. با این وصف، شما با آن چه میکنید؟ هیچی! ما فقط از آن غمض عین میکنیم، و چون وضعیت نمیتواند بدین میزان یأسآمیز و نومیدکننده بماند قضاوت شخصی ما این است که نظریه دیگر ــ یعنی نظریه متساهل ــ مقنعترین است. اما بر چه اساس و مبنایی، شما آن را مقنع یا کفایتمند یافتهاید؟ مبنا داشتن و مقنع بودن اهمیتی ندارد ــ شما و نیز سؤالات شما به همان اندازه ارزشی و نامتساهل شدهاند که آن نظریه نامتساهل بیادب ــ اما کفایتمند است؛ زیرا همه آراء و عقاید را معقول میکند و بنابراین، همه عقاید برای جامعهشناس معادل و همسنگ میشوند. ملاحظه میکنید که اینک ما به سلامت به منزلی سالم رسیدهایم! من موافقم که به منزل رسیدهایم اما تب سوزان بیوقفهای ما را به ورطه هلاکت میکشاند و منزل هم همانطور که در ذیل نشان خواهم داد ` در حال فروپاشی است.
مسأله مهمتری که مایلم بررسی کنم مربوط است به نقش و کارکرد وساطت(۱) یا سازماندهی قواعد و قراردادهایی که به طور فرهنگی ایجاد شدهاند بر اقتضائاتِ طبیعیِ شناختیِ هر انسانی. بیاد بیاوریم که بارنز مدّعی بود که چنین قواعد و قراردادهایی بر فرآیندهای طبیعی تفکر و تعقّل «سوار شدهاند»(۲) (بارنز، ۱۹۷۶: ص۱۲۰). به همین ترتیب، بلور تصریح میکرد که «احتمالات پیشینیِ» فرهنگ و موازین ارزیابی نظریهها، امیال استقرایی طبیعی ما را «وساطت میکنند» (بلور، ۱۹۸۸: ص۶۶). در اینجا، بارنز بهراحتی از ارزیابی تأثیر چنین سوارشدگیها(۳) اجتناب میکند و معذلک تمام استنتاجات نهادینهشده حاصل را به طور طبیعی معقول میخواند. به عبارت دیگر، صرفنظر از اینکه چه نوع قواعد، قرارداد، احتمالات پیشینی فرهنگی، و موازین ارزیابی نظریهها ــ از قبیل تهوّر، وحدت، قیاس تمثیلی، طبیعی بودن، ثمربخشی، عمومیت، سادگی، همسازی، تصویرپذیری و، در اَشکال متعددش، نفع (بلور، ۱۹۸۸: ص۶۶) ــ امیال و قوای استقرایی طبیعی ما را «ملازم هستند»، «وساطت میکنند»، یا «سازماندهی میکنند» استنتاجات قیاسی و عقاید نهادینهشده حاصل، بهطور طبیعی معقولند. اما این سخن سخیف و مهملی است. حتی اگر فرض کنیم که چنین اقتضائات شناختی طبیعی وجود دارند، و بهعلاوه توانستهایم بهنحوی وجودشان را در هیئت اصیل، بکر، و خالص و ازلی اولیه پیدا کنیم،
______________________________
۱ . mediate.
۲ . superimpose.
۳ . superimposition.
قسمت دوم این مقاله: معقولیت و نسبیگرایی(۲)
منتشر شده در: فصلنامه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۰، شماره ۲۴-۲۵، صص ۴ الی ۳۲